Nach Genre filtern

رواق / Ravaq

رواق / Ravaq

فرزآن

می‌ترسید بی‌آنکه بداند می‌ترسد. غمگین بود بی‌آنکه بداند از چه. می‌خواست برود، بی‌آنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بی‌آنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم می‌پردازه و ساده‌تر از اسمش، ریشه‌ی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی می‌کنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم

Тавсифи сонетхои Хофиз

304 - عشق تو نهال حیرت آمد ۱۷۲
0:00 / 0:00
1x
  • 304 - عشق تو نهال حیرت آمد ۱۷۲

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۷۲

    مفعول و مفاعلن فعولن


    عشق تو نهال حيرت آمد

    وصل تو کمال حيرت آمد

    بس غرقه‌ی حال وصل کآخر

    هم بر سر حال حيرت آمد

    يک دل بنما که در ره او

    بر چهره نه (ز) خال حيرت آمد

    نه وصل بماند و نه واصل

    آن جا که خيال حيرت آمد

    از هر طرفی که گوش کردم

    آواز سوال حيرت آمد

    شد منهزم از کمال عزت

    آن را که جلال حيرت آمد

    سر تا قدم وجود حافظ

    در عشق نهال حيرت آمد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Sat, 23 Nov 2024
  • 303 - دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد ۱۷۱

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۷۱

    مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن


    دوش از جناب آصف پيک بشارت آمد

    کز حضرت سليمان عشرت اشارت آمد


    خاک وجود ما را از آب (باده) ديده گل کن

    ويرانسرای دل را گاه عمارت آمد


    اين شرح بی‌نهايت کز (حسن) زلف يار گفتند

    حرفی‌ست از هزاران کاندر عبارت آمد


    عيبم بپوش زنهار ای خرقه‌ی می‌آلود

    کان پاک (یار) پاکدامن بهر زيارت آمد


    امروز جای هر کس پيدا شود ز خوبان

    کان ماه مجلس‌افروز اندر صدارت آمد


    بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است

    همت نگر که موری با آن حقارت آمد


    از چشم شوخش ای دل ايمان خود نگه دار

    کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد


    آلوده‌ای تو حافظ فيضی ز شاه درخواه

    کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد


    درياست مجلس او درياب وقت و در ياب

    هان ای زيان رسيده وقت تجارت آمد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Wed, 20 Nov 2024
  • 302 - حافظ خلوت‌نشین دوش به میخانه شد ۱۷۰

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۷۰

    مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن


    زاهد (حافظ) خلوت‌نشين دوش به ميخانه شد

    از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد


    صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست

    باز به يک جرعه می عاقل و فرزانه شد


    شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب

    باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شد


    مغبچه‌ای می‌گذشت راهزن دين و دل

    در پی آن آشنا از همه بيگانه شد


    آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت

    چهره‌ی خندان شمع آفت پروانه شد


    گريه‌ی شام و سحر شکر که ضايع نگشت

    قطره‌ی باران ما گوهر يک دانه شد


    نرگس ساقی بخواند آيت افسونگری

    حلقه‌ی اوراد ما مجلس افسانه شد


    منزل حافظ کنون (بارگه کبریاست) بزمگه پادشاست

    دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Tue, 19 Nov 2024
  • 301 - یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد ۱۶۹

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۶۹

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات


    ياری اندر کس نمی‌بينيم ياران را چه شد؟

    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟


    آب حيوان تيره‌گون شد، خضر فرخ‌پی کجاست؟

    خون چکيد از شاخ گل، باد بهاران را چه شد؟

    (گل بگشت از رنگ و بو...)


    کس نمی‌گويد که ياری داشت حق دوستی

    حق‌شناسان را چه حال افتاد؟ ياران را چه شد؟


    لعلی از کان مروت برنيامد سال‌هاست

    تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد؟


    شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار

    مهربانی کی سرآمد؟ شهرياران را چه شد؟


    گوی توفيق و کرامت در ميان افکنده‌اند

    کس به ميدان در نمی‌آيد سواران را چه شد؟


    صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

    عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد؟


    زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت؟

    کس ندارد ذوق مستی ميگساران را چه شد؟


    حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش

    از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Mon, 18 Nov 2024
  • 300 - گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد ۱۶۸

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۶۸

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان


    گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

    بسوختيم در اين آرزوی خام و نشد


    به لابه (طنز) گفت شبی مير مجلس تو شوم

    شدم به رغبت خويشش کمين غلام و نشد


    پيام داد که خواهم نشست با رندان

    بشد به رندی و دردی‌کشيم نام و نشد


    رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل

    که ديد در ره خود تاب و پيچ دام و نشد


    بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل

    چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد


    به کوی عشق منه بی‌دليل راه قدم

    که من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد


    فغان که در طلب گنج‌نامه‌ی مقصود

    شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد


    دريغ و درد که در جست‌وجوی گنج حضور

    بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد


    هزار حيله برانگيخت حافظ از سر فکر

    در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Sun, 17 Nov 2024
Weitere Folgen anzeigen