Podcasts by Category

Ganj e Hozour Programs

Ganj e Hozour Programs

Parviz Shahbazi

Interpretations of Rumi's poems in Farsi and English under Ganj e Hozour (Treasure of Presence)

2422 - Ganje Hozour audio Program #1006
0:00 / 0:00
1x
  • 2422 - Ganje Hozour audio Program #1006

    برنامه شماره ۱۰۰۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۲۸  مِی  ۲۰۲۴ - ۹  خرداد ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۶ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱شب رفت و هم تمام نشد ماجَرایِ ماناچار، گفتنی‌ست تمامیِّ ماجَراوالله ز دَوْرِ آدم، تا روزِ رستخیزکوتَه نگشت و، هم نشود این دِرازنا(۱)امّا چُنین نماید کاینک تمام شدچون تُرک گوید: «اِشْپو»(۲)، مردِ رونده رااِشپویِ تُرک چیست؟ که نزدیکِ منزلیتا گرمی و جَلادت(۳) و قوّت دهد تو راچون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ استچُونَت قُنُق(۴) کند که بیا، خَرگَهْ(۵) اندرآصاحب‌مُروَّتی‌ست که جانَش دریغ نیستلیکن گَرَت بگیرد، ماندی در ابتلابر تُرک، ظنِّ بد مَبَر و مُتّهم مکنمَسْتیز(۶) همچو هندو، بشتاب هَمْرَها(۷)کآنجا در آتش است سه نعل(۸)، از برای توو آنجا به گوشِ(۹) توست دلِ خویش و اَقرِبا(۱۰)نگذارد اشتیاقِ کریمان که آبِ خوشاندر گلوی تو رَوَد ای یارِ باوفاگر در عسل نشینی، تلخت کنند زودور با وفا تو جُفت شوی، گردد آن جفاخاموش باش و راه رو و این، یقین بدانسرگشته دارد آبِ غریبی(۱۱)، چو آسیا(۱) دِرازنا: درازا، طول(۲) اِشْپو: این، از اَدَوات اشاره در زبان تُرکی(۳) جَلادت: جَلادَة، چابکی و نیرومندی(۴) قُنُق: مهمان(۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده(۶) مَسْتیز: ستیزه مکن(۷) هَمْرَها: ای همراه و همطریق(۸) نعل در آتش: کنایه از بی‌قراری و بی‌تابی در محبّت است، کسی را بی‌قرار کردن.(۹) گوش: انتظار(۱۰) اَقرِبا: جمعِ قریب، بستگان، خویشان(۱۱) غریبی: غربت، دور از وطن بودن-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱شب رفت و هم تمام نشد ماجَرایِ ماناچار، گفتنی‌ست تمامیِّ ماجَراوالله ز دَوْرِ آدم، تا روزِ رستخیزکوتَه نگشت و، هم نشود این دِرازنامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶آفتابی خویش را ذرّه نمودو اندک اندک، رویِ خود را برگشودجُملۀ‏ ذرّات در وی محو شدعالَم از وی مست گشت و، صَحْو(۱۲) شد(۱۲) صَحْو: محو و فانی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۹۸در دو چشمِ من نشین، ای آن‌که از من من‌تریتا قمر را وانمایم کز قمر روشن‌تریاندر آ در باغ، تا ناموسِ گلشن بِشکَنَدزآنکه از صد باغ و گلشن خوش‌تر و گلشن‌تریتا که سرو از شرمِ قدَّت قدِّ خود پنهان کُنَدتا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن‌تریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰پوزبندِ وسوسه عشق است و بسورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۳) تیه(۱۴)مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۵)می‌روی هر روز تا شب هَروَله(۱۶)خویش می‌بینی در اوّل مرحلهنگذری زین بُعد، سیصد ساله توتا که داری عشقِ آن گوساله توتا خیالِ عِجْل(۱۷) از جانْشان نرفتبُد بر ایشان تَیْه چون گردابِ تَفْت(۱۸)غیرِ این عِجْلی کزو یابیده‌ایبی‌نهایت لطف و نعمت دیده‌ایگاوطبعی، زآن نکویی‌هایِ زفتاز دلت، در عشقِ این گوساله رفتقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۳«… وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ۚ… .»«... بر اثر كفرشان عشق گوساله در دلشان جاى گرفت… .»باری اکنون تو ز هر جُزوت بپرسصد زبان دارند این اجزایِ خُرس(۱۹)ذکر نعمت‌هایِ رزّاقِ(۲۰) جهانکه نهان شد آن در اوراقِ(۲۱) زمانروز و شب افسانه‌جویانی تو چُستجزو جزوِ تو فسانه‌گویِ توست(۱۳) حَرّ: گرما، حرارت(۱۴) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است(۱۵) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۱۷) عِجْل: گوساله(۱۸) تَفْت: با حرارت، شتابان(۱۹) خُرس: افراد گُنگ و لال(۲۰) رزّاق: روزی‌دهنده(۲۱) اوراق: صفحات-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰باز گِردِ شمس می‌‏گَردم عَجَبهم ز فَرِّ(۲۲) شمس باشد این سبب‏شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِعهم از او حبلِ(۲۳) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۲۴)صد هزاران بار بُبْریدم امیداز که؟ از شمس، این شما باور کنید؟تو مرا باور مکن کز آفتابصبر دارم من و یا ماهی ز آب(۲۲) فَر: شکوه و جلال(۲۳) حبل: ریسمان، طناب(۲۴) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱کار، آن دارد که پیش از تن بُده‌ستبگذر از اینها که نو حادث(۲۵) شده‌ستکار، عارف راست، کو نه اَحْوَل(۲۶) استچشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏(۲۵) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو(۲۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰من سبب را ننگرم، کآن حادِث استزآنکه حادث، حادِثی را باعث استلطفِ سابق را نِظاره می‌کنمهرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸بهرِ اظهار است این خلقِ جهانتا نمانَد گنجِ حکمت‌ها نهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٩۶٠همچو مُسْتَسقی(۲۷) کز آبش سیر نیستبر هر آنچه یافتی بِاللَّـه مَایستبی‌نهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگْذار، صدرِ توست راه(۲۷) مُسْتَسقی: کسی که تشنگی بسیار شدید دارد.-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُککو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ»«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست»آن، غذایِ خاصِگانِ دولت استخوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏شد غذایِ آفتاب از نورِ عرشمر حسود و دیو را از دودِ فرشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۴گفت: اُدْعُوا(۲۸) الله، بی زاری مباشتا بجوشد شیرهای مِهرهاشقرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ …»«بگو: خدا را بخوانید...»هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابردر غمِ مااَند، یک ساعت تو صبرفِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌یی؟اندرین پستی چه بر چَفْسیده‌یی(۲۹)؟مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟ پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»ترس و نومیدیت دان آوازِ غولمی‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۳۰)هر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا می‌دان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد(۲۸) اُدْعُوا: بخوانید(۲۹) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای(۳۰) سُفول: پستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۴جز که عفوِ تو که را دارد سند؟هر که با امر تو بی‌باکی کند غَفْلَت و گستاخیِ این مُجرِماناز وُفورِ عفوِ توست ای عَفوْلان(۳۱) دایماً غفلت ز گستاخی دَمَدکه بَرَد تعظیم از دیده رَمَد(۳۲)غَفْلت و نِسیانِ بَد آموختهز آتشِ تعظیم گردد سوخته هِیْبَتش بیداری و فِطنت(۳۳) دهدسهو و نسیان از دلش بیرون جَهَد وقتِ غارت خواب نآید خلق راتا بِنَرباید کسی زو دلق(۳۴) راخواب چون در می‌رمد از بیمِ دلقخوابِ نسیان(۳۵) کِی بُوَد با بیمِ حَلْق؟لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواهکه بُوَد نسیان به وجهی هم گناه قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا…»«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن …»زآنکه استکمالِ تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبرد(۳۱) عَفوْلان: محل عفو و بخشش(۳۲) رَمَد: دردِ چشم(۳۳) فِطنت: زیرکی و هوشیاری(۳۴) دَلق: جامهٔ کهنه، خرقه(۳۵) نسیان: فراموشی-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸جُز توکّل جز که تسلیمِ تمامدر غم و راحت همه مکر است و دام‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ای رفیقان، راهها را بست یارآهویِ لَنگیم و او شیرِ شکارجز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ایمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹ای یَرانٰا! لٰا نَراهُ روز و شبچشم‌بَندِ ما شده دیدِ سبب ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم،اصولاً سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته است.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳گرچه نسیان لابُد و ناچار بوددر سبب ورزیدن او مختار بود که تَهاوُن(۳۶) کرد در تعظیم‌هاتا که نسیان زاد یا سهو و خطا همچو مستی، کو جنایت‌ها کندگوید او: معذور بودم من ز خَودگویدش لیکن سبب ای زشتکاراز تو بُد در رفتنِ آن اختیار بیخودی نآمَد به خود، توش خواندیاختیارت خود نشد، توش راندی(۳۶) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸چیست تعظیمِ(۳۷) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنگر همی‌خواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوز(۳۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴طالب است و غالب(۳۸) است آن کردگارتا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمار(۳۸) غالب:‌ چیره، پیروز-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶گوش را بندد طَمَع از اِستماع(۳۹)چشم را بندد غَرَض(۴۰) از اِطّلاع(۳۹) اِستماع: شنیدن(۴۰) غَرَض: قصد-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»عقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلی، ایمن از رَیب‌ُالْـمَنُون(۴۱)(۴۱) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن،زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲ کوری عشق‌ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی.ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.کورم از غیر خدا، بینا بدومقتضایِ(۴۲) عشق این باشد بگو(۴۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴چون کند دعویِّ خیّاطی خَسیافکنَد در پیشِ او شَه، اطلسیکه بِبُر این را بَغَلطاقِ(۴۳) فراخ(۴۴)زامتحان پیدا شود او را دو شاخ(۴۳) بَغَلطاق: نوعی جامه و لباس گشاد(۴۴) فراخ: وسیع، در اینجا یعنی گشاد-----------مولوی، مثنوی دفتر اوّل، بیت ۹۲۸آنکه او از آسمان باران دهدهم توانَد کو ز رحمت نان دهدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹خُطوتَیْنی(۴۵) بود این رَه تا وِصالمانده‌ام در رَه ز شَستَت(۴۶) شصت سالاین راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.(۴۵) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۴۶) شَست: قلّاب ماهیگیری-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵وگر به خشم رَوی صد هزار سال ز منبه عاقبت به من آیی که منتهات منممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴او تو است، امّا نه این تو آن تو استکه در آخِر، واقفِ بیرون‌‌شو استتویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَتآمده‌ست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۴۷)تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۴۸)من غلامِ مَردِ خودبینی چنین(۴۷) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۴۸) دَفین: مدفون، دفن‌شده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸از هر جهتی تو را بلا دادتا باز کَشَد به بی‌جهاتتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۴۹) گلوکُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُدیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»باطلند و می‌نمایندم رَشَد(۵۰)زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَد(۴۹) غُلّ: زنجیر(۵۰) رَشَد: هدایت-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۵غالبی(۵۱) بر جاذبان، ای مشتریشاید(۵۲) ار درماندگان را واخَری(۵۱) غالب: چیره، پیروز(۵۲) شاید: شایسته است، سزاوار است-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ(۵۳) اَعُوذَت(۵۴) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۵۵)، افغان وَز عُقَد(۵۶)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۵۷) اَلْـمُستغاث(۵۸) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرَس به فریادم رَس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیز(۵۳) قُلْ: بگو(۵۴) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۵۵) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۶) عُقَد: گره‌ها(۵۷) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۵۸) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱ آن هنرها گردنِ ما را ببستزآن مَناصِب(۵۹) سرنگونساریم و پست(۵۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹آفتابی در سخن آمد که خیزکه برآمد روز بَرجه کم ستیزتو بگویی: آفتابا کو گواه؟گویدت: ای کور از حق دیده خواهروزِ روشن، هر که او جوید چراغعینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۶۰)ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ایکه صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ایکوریِ خود را مکن زین گفت، فاشخامُش و، در انتظارِ فضل باشدر میانِ روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روز‌جوصبر و خاموشی جَذوبِ(۶۱) رحمت‌ استوین نشان جُستن، نشانِ علّت(۶۲) استاَنصتُوا(۶۳) بپذیر، تا بر جانِ توآید از جانان، جزایِ اَنْصِتُواگر نخواهی نُکس(۶۴)، پیش این طبیببر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۶۵)گفتِ افزون را تو بفروش و، بخربذلِ جان و، بذلِ(۶۶) جاه و، بذلِ زرتا ثنایِ تو بگوید فضلِ هُوکه حسد آرَد فلک بر جاهِ تو(۶۰) بَلاغ: دلالت(۶۱) جَذوب: بسیار جذب‌کننده(۶۲) علّت: بیماری(۶۳) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۶۴) نُکس: عود کردنِ بیماری(۶۵) لَبیب: خردمند، عاقل(۶۶) بذل: بخشش-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶ای بسا سرمستِ نار و نارجوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ ناریه(۶۷)در طریقت نیست اِلّا عاریه(۶۸)(۶۷) نارِیه: آتشین(۶۸) عاریه: قرضی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیشبَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویشمگریز که ز چَنبَرِ(۶۹) چَرخَت گذشتنی‌ستگر شیرِ شَرزه(۷۰) باشی، ور سِفله(۷۱) گاومیش(۶۹) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۷۰) شَرزه: خشمگین(۷۱) سِفله: پست، فرومایه-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱با سُلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏ آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏ تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضولاو به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول‏تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سعد  چشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکِی نَهَد دل بر سبب‌هایِ جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۷۲)دادِ او را قابلیّت(۷۳) شرط نیست  بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۷۴) اوستداد، لُبّ(۷۵) و قابلیّت هست پوست(۷۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۴) داد: عطا، بخشش(۷۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷گفته او را من زبان و چشمِ تومن حواس و من رضا و خشمِ تورُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۷۶) تویسِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُویچون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۷۷)من تو را باشم که کان اللهُ لَهحدیث«مَنْ کانَ لِـلّهَ کانَ اللهُ لَهُ»«هر‌که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»(۷۶) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.(۷۷) وَلَه: حیرت-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸باد، تُند است و چراغم اَبْتَری(۷۸)زو بگیرانم چراغِ دیگریتا بُوَد کز هر دو یک وافی(۷۹) شودگر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَدهمچو عارف، کز تنِ ناقص چراغشمعِ دل افروخت از بهرِ فراغتا که روزی کاین بمیرد ناگهانپیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جاناو نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۸۰)شمعِ فانی را به فانیّی دِگرقرآن کریم، سورهٔ  تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸«… يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا  إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»«… اى پروردگار ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»(۷۸) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۷۹) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۸۰) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۰از تبریز شمسِ دین می‌رسدم چو ماهِ نُوچشم سوی چراغ کن، سوی چراغدان مکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱جانِ جانهایی تو، جان را برشکنکس تویی، دیگر کسان را برشکنشمسِ تبریز، آفتابی آفتابشمعِ جان و شمعدان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٨٨۶ور تو را شکّی و رَیْبی(۸۱) ره زندتاجرانِ انبیا را کُن سَنَد(۸۱) رَیْب: شک و تردید-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱لبّیک(۸۲) لبّیک ای کَرَم، سودایِ(۸۳) تُست اندر سَرَمز آبِ تو چرخی می‌زنم مانند چرخِ آسیاهرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خودکاستون قوتِ ماست او یا کسب و کار نانبا(۸۴)آبیش گردان می‌کند، او نیز چرخی می‌زندحق آب را بسته کند، او هم نمی‌جنبد ز جا(۸۲) لبّیک: قبول می‌کنم، امرِ تو را اطاعت می‌کنم.(۸۳) سودا: خیال، هوی و هوس(۸۴) نانبا: نانوا-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱امّا چُنین نماید کاینک تمام شدچون تُرک گوید: «اِشْپو»، مردِ رونده رااِشپویِ تُرک چیست؟ که نزدیکِ منزلیتا گرمی و جَلادت و قوّت دهد تو رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۱گر تو را مادر بترساند ز آبتو مترس و سوی دریا ران شتابحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۲۸همّتم بدرقهٔ راه کن ای طایرِ قدس(۸۵)که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم(۸۵) طایر قدس: جبرئیل، در اینجا مطلق فرشته-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸چیزِ دیگر ماند، اما گفتنشبا تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَشنی، تو گویی هم به گوشِ خویشتننی من و، نی غیرِ من، ای هم تو منحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْهاکه عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌هاای ساقی، جام و قَدَح شراب را بِگردان و به من بیآشامان؛ چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه کرد، امّا اکنون مشکل‌ها و موانع پیش آمده است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۴آن ز دور، آسان نمایَد، بِهْ نگرکه به آخِر سخت باشد رَه ‌گُذرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲ عزم ها و قصدها در ماجَراگاه گاهی راست می‌آید تو راتا به طَمْعِ(۸۶) آن دلت نیّت کندبارِ دیگر نیّتت را بشکندور به کلّی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید، اَمَل کی کاشتی؟ور نکاریدی اَمَل(۸۷)، از عوری‌اشکِی شدی پیدا بر او مَقهوری‌اش(۸۸)؟عاشقان از بی‌مرادیِ‌هایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قَلاووزِ(۸۹) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»که مراداتت همه اِشکسته‌پاستپس کسی باشد که کامِ او، رواست؟(۸۶) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۸۷) اَمَل: آرزو(۸۸) مَقهور: خوار شده، مغلوب(۸۹) قَلاووز:‌ پیشآهنگ، پیشرو لشکر-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳ای بسا نازا که گردد آن گناهافگنَد مر بنده را از چشمِ شاهناز کردن خوش‌تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش(۹۰)، که دارد صد خطرایمن‌آبادست آن راهِ نیازترک نازش گیر و، با آن ره بسازای بسا نازآوری زد پَرّ و بالآخِرُالْـاَمر، آن بر آن کس شد وَبال(۹۱)خوشیِ ناز ار دمی بفْرازَدَت(۹۲)بیم و ترس مُضْمَرَش(۹۳) بگدازدتوین نیاز، ار چه که لاغر می‌کندصَدر(۹۴) را چون بدرِ انور می‌کند(۹۰) خایَش:‌ از مصدر خاییدن، یعنی جویدن(۹۱) وَبال: بدبختی(۹۲) بفْرازَدَت: بلندت کند.(۹۳) مُضْمَر: پوشیده و پنهان‌شده(۹۴) صَدر: سینه، قلب-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۰۵نازنینی تو، ولی در حدِّ خویشاَللَّـه اَللَّـه پا مَنهِ از حدّ، بیشگر زنی بر نازنین‌تر از خَودتدر تگِ هفتم‌زمین، زیر آرَدَت‌‌قصهٔ‌‌ عاد و ثمود از بهرِ چیست؟تا بدانی کانبیا را نازُکی‌ست‌‌(۹۵)(۹۵) نازُکی: زودرنجی، لطافت. در این‌جا به‌معنای عزت و ارجمندی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ استچُونَت قُنُق کند که بیا، خَرگَهْ اندرآمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶هر که را دیو از کریمان وا بَرَدبی‌‏کسش یابد، سرش را او خَورَدیک بَدَست(۹۶) از جمع رفتن یک زمانمکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان(۹۶) بَدَست: وَجب-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲٨یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۹۷) شویسُخرهٔ(۹۸) هر قبلهٔ باطل شوی(۹۷) ذاهِل: فراموش‌کننده، غافل(۹۸) سُخره: ذلیل، موردِمسخره، کارِ بی‌ مزد-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱صاحب‌مُروَّتی‌ست که جانَش دریغ نیستلیکن گَرَت بگیرد، ماندی در ابتلامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶١۱هرکه اندر کارِ تو شد مرگ‌دوستبر دلِ تو، بی‌کراهت دوست، اوستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱خاموش باش و راه رو و این، یقین بدانسرگشته دارد آبِ غریبی، چو آسیامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۸پس بر‌و خامو‌ش باش از انقیاد(۹۹)زیرِ ظِلِّ امرِ شیخ(۱۰۰) و او‌ستاد و‌‌ر‌نه گرچه مستعدّ و قابلیمسخ گر‌دی تو ز لافِ کاملی هم ز استعداد و‌امانی اگرسرکشی ز استادِ ر‌ا‌ز و باخبر(۹۹) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری(۱۰۰) شیخ: انسانِ کامل-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوستکاو نجویَد سَر، رئیسیش(۱۰۱) آرزوست(۱۰۱) رئیسی: ریاست-------------------------مجموع لغات:(۱) دِرازنا: درازا، طول(۲) اِشْپو: این، از اَدَوات اشاره در زبان تُرکی(۳) جَلادت: جَلادَة، چابکی و نیرومندی(۴) قُنُق: مهمان(۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده(۶) مَسْتیز: ستیزه مکن(۷) هَمْرَها: ای همراه و همطریق(۸) نعل در آتش: کنایه از بی‌قراری و بی‌تابی در محبّت است، کسی را بی‌قرار کردن.(۹) گوش: انتظار(۱۰) اَقرِبا: جمعِ قریب، بستگان، خویشان(۱۱) غریبی: غربت، دور از وطن بودن(۱۲) صَحْو: محو و فانی(۱۳) حَرّ: گرما، حرارت(۱۴) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است(۱۵) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۱۷) عِجْل: گوساله(۱۸) تَفْت: با حرارت، شتابان(۱۹) خُرس: افراد گُنگ و لال(۲۰) رزّاق: روزی‌دهنده(۲۱) اوراق: صفحات(۲۲) فَر: شکوه و جلال(۲۳) حبل: ریسمان، طناب(۲۴) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده(۲۵) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو(۲۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۲۷) مُسْتَسقی: کسی که تشنگی بسیار شدید دارد.(۲۸) اُدْعُوا: بخوانید(۲۹) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای(۳۰) سُفول: پستی(۳۱) عَفوْلان: محل عفو و بخشش(۳۲) رَمَد: دردِ چشم(۳۳) فِطنت: زیرکی و هوشیاری(۳۴) دَلق: جامهٔ کهنه، خرقه(۳۵) نسیان: فراموشی(۳۶) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری(۳۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۳۸) غالب:‌ چیره، پیروز(۳۹) اِستماع: شنیدن(۴۰) غَرَض: قصد(۴۱) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۴۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده(۴۳) بَغَلطاق: نوعی جامه و لباس گشاد(۴۴) فراخ: وسیع، در اینجا یعنی گشاد(۴۵) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۴۶) شَست: قلّاب ماهیگیری(۴۷) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۴۸) دَفین: مدفون، دفن‌شده(۴۹) غُلّ: زنجیر(۵۰) رَشَد: هدایت(۵۱) غالب: چیره، پیروز(۵۲) شاید: شایسته است، سزاوار است(۵۳) قُلْ: بگو(۵۴) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۵۵) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۶) عُقَد: گره‌ها(۵۷) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۵۸) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند(۵۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام(۶۰) بَلاغ: دلالت(۶۱) جَذوب: بسیار جذب‌کننده(۶۲) علّت: بیماری(۶۳) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۶۴) نُکس: عود کردنِ بیماری(۶۵) لَبیب: خردمند، عاقل(۶۶) بذل: بخشش(۶۷) نارِیه: آتشین(۶۸) عاریه: قرضی(۶۹) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۷۰) شَرزه: خشمگین(۷۱) سِفله: پست، فرومایه(۷۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۴) داد: عطا، بخشش(۷۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۷۶) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.(۷۷) وَلَه: حیرت(۷۸) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۷۹) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۸۰) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور(۸۱) رَیْب: شک و تردید(۸۲) لبّیک: قبول می‌کنم، امرِ تو را اطاعت می‌کنم.(۸۳) سودا: خیال، هوی و هوس(۸۴) نانبا: نانوا(۸۵) طایر قدس: جبرئیل، در اینجا مطلق فرشته(۸۶) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۸۷) اَمَل: آرزو(۸۸) مَقهور: خوار شده، مغلوب(۸۹) قَلاووز:‌ پیشآهنگ، پیشرو لشکر(۹۰) خایَش:‌ از مصدر خاییدن، یعنی جویدن(۹۱) وَبال: بدبختی(۹۲) بفْرازَدَت: بلندت کند.(۹۳) مُضْمَر: پوشیده و پنهان‌شده(۹۴) صَدر: سینه، قلب(۹۵) نازُکی: زودرنجی، لطافت. در این‌جا به‌معنای عزت و ارجمندی(۹۶) بَدَست: وَجب(۹۷) ذاهِل: فراموش‌کننده، غافل(۹۸) سُخره: ذلیل، موردِمسخره، کارِ بی‌ مزد(۹۹) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری(۱۰۰) شیخ: انسانِ کامل(۱۰۱) رئیسی: ریاست

    Wed, 29 May 2024
  • 2421 - Ganje Hozour audio Program #1005

    برنامه شماره ۱۰۰۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۴  مِی  ۲۰۲۴ - ۲۶  اردیبهشت ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۵ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیشبَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویشمگریز که ز چَنبَرِ(۱) چَرخَت گذشتنی‌ستگر شیرِ شَرزه(۲) باشی، ور سِفله(۳) گاومیشتن دُنبَلی‌ست(۴) بر کتفِ جان برآمدهچون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیشای شاد باطلی که گریزد ز باطلیبر عشقِ حق بچَفسَد(۵) بی‌صَمغ(۶) و بی‌سریشگَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شبهم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیشبیچاره آدمی که زبون است عشق رازَفت(۷) آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریش(۸)خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجودکان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیش(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۲) شَرزه: خشمگین(۳) سِفله: پست، فرومایه(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست(۵) بچفسد: بچسبد(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.(۷) زَفت: درشت، قوی(۸) ریش: زخم، زخمی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیشبَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویشمگریز که ز چَنبَرِ چَرخَت گذشتنی‌ستگر شیرِ شَرزه باشی، ور سِفله گاومیشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ای رفیقان، راهها را بست یارآهویِ لَنگیم و او شیرِ شکارجز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ایمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸جُز توکّل جز که تسلیمِ تمامدر غم و راحت همه مکر است و دام‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲حق همی خواهد که تو زاهد شویتا غَرَض بگذاری و شاهد شویمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۷آلتِ شاهد زبان و چشمِ تیزکه ز شب‌خیزش ندارد سِر گُریزمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱زآن محمّد شافعِ(۹) هر داغ(۱۰) بودکه ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بوددر شبِ دنیا که محجوب است شید(۱۱)ناظرِ حق بود و زو بودش امید از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافتدید آنچه جبرئیل آن برنتافتقرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»(۹) شافع: شفاعت‌کننده(۱۰) داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار(۱۱) شید: خورشید-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹نعرهٔ لاضَیْر(۱۲) بر گردون رسیدهین بِبُر که جان ز جان‌کندن رهیدساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان‌کندن نجات یافت.قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»ما بدانستیم ما این تن نه‌ایماز وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم(۱۲) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱ آن هنرها گردنِ ما را ببستزآن مَناصِب سرنگونساریم و پستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴آن هنرها جمله غولِ راه بودغیرِ چشمی کو ز شه آگاه بودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹تو به هر حالی که باشی می‌طلبآب می‌جو دایماً ای خشک‌لبمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.کورمرغانیم و، بس ناساختیمکآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیملاجَرَم(۱۳) واماندهٔ‏ ویران شدیم(۱۳) لاجَرَم: به ناچار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۱۴)دادِ او را قابلیّت(۱۵) شرط نیست  بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۱۶) اوستداد، لُبّ(۱۷) و قابلیّت هست پوست(۱۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۱۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۱۶) داد: عطا، بخشش(۱۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۲قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدیهیچ معدومی به هستی نآمدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰تا دلبرِ خویش را نبینیمجُز در تَکِ خونِ دل نَشینیمما بِهْ نَشَویم از نصیحتچون گمرهِ عشقِ آن بهینیممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱ با سُلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏ تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضولاو به پیشِ ما و، ما از وی مَلول‏(۱۸)تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سعد  چشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟(۱۸) مَلول: افسرده، اندوهگین-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴او تو است، امّا نه این تو آن تو استکه در آخِر، واقفِ بیرون‌‌شو استتویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَتآمده‌ست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۱۹)تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۲۰)من غلامِ مَردِ خودبینی چنین(۱۹) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۲۰) دَفین: مدفون، دفن‌شده-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵جان‌هایِ خَلق پیش از دست و پامی‌پریدند از وفا اندر صفاچون به امرِ اِهْبِطُوا(۲۱) بندی(۲۲) شدندحبسِ خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا  فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»ما عِیال(۲۳) حضرتیم و شیرخواهگفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِلٰهما بندگان و مخلوقات، خانوار و روزی‌خوارِ خداوند هستیم و هم‌چون طفلانِ شیرخواره به درگاه او نیازمندیم. چنان‌که حضرت رسول فرمود: «همهٔ مردم خانوار خداوند هستند.»آنکه او از آسمان باران دهدهم تواند کو ز رحمت نان دهد(۲۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۲۲) بندی: اسیر، به بند درآمده(۲۳) عِیال: خانوار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰آشنایی گیر شب‌ها تا به روزبا چنین اِستاره‌های(۲۴) دیوسوز(۲۴) اِستاره: ستاره-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کنذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۲۵)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۲۶)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباشزانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَدناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟نه قبول اندیش، نه رَد ای غلامامر را و نهی را می‌بین مُداممرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۷)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشم‌ها چون شد گذاره(۲۸)، نورِ اوستمغزها می‌بیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقابیند اندر قطره کُلِّ بحر(۲۹) را(۲۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۲۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۲۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۲۸) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.(۲۹) بحر: دریا-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما رافراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خوداگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳این جهان همچون درخت است ای کِرامما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خامسخت گیرد خام‌ها مر شاخ راز آنکه در خامی، نشاید کاخ راچون بپخت و گشت شیرین، لب‌گزان(۳۰)سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آنچون از آن اقبال(۳۱)، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ جهانسخت‌گیری و تعصّب خامی استتا جَنینی، کار، خون‌آشامی است(۳۰) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۳۱) اقبال: نیک‌بختی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹ هر که را فتح(۳۲) و ظَفَر(۳۳) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُرادهر که پایَندانِ(۳۴) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۳۵)(۳۲) فتح: گشایش و پیروزی(۳۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۳۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۳۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱ که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۳۶)؟  قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»در نگر در شرحِ دل در اندرونتا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُونقرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»(۳۶) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۷پس گریز از چیست زین بحرِ(۳۷) مراد؟که به شَستت(۳۸) صد هزاران صید داد(۳۷) بحر: دریا(۳۸) شَست: قلّابِ ماهی‌گیری-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸که مراداتت همه اِشکسته‌پاستپس کسی باشد که کامِ او، رواست؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَدشیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلی، ایمن از رَیب‌ُالْـمَنُون(۳۹)(۳۹) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹هر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵عاشقی بر من پریشانت کنمکم عمارت کن که ویرانت کنمگر دو صد خانه کنی زنبوروارچون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰گر گریزی بر امیدِ راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴کارِ مرا چو او کند، کارِ دگر چرا کنم؟چونکه چشیدم از لبش، یادِ شِکَر چرا کنم؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۷گفت: وَ هْوَ مَعَکُم این شاه بودفعلِ ما می‌دید و سِرْمان می‌شنودقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«… و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كارى كه مى‌كنيد بيناست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶او درونِ دام دامی می‌نَهَدجانِ تو نه این جَهَد نه آن جَهَدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۴۰)وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۴۱) قاهِرَهپروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.(۴۰) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۴۱) مُفْضِحات: رسواکنندگان-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸تن دُنبَلی‌ست بر کتفِ جان برآمدهچون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸به دُنبَل دُنبه می‌گوید مرا نیشی‌ست در باطِنتو را بشْکافم ای دُنبَل، گر از آغاز بِنوازممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ(۴۲) اَعُوذَت(۴۳) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۴۴)، افغان وَز عُقَد(۴۵)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۴۶) اَلْـمُستغاث(۴۷) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرَس به فریادم رَس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیز(۴۲) قُلْ: بگو(۴۳) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۴۴) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۵) عُقَد: گره‌ها(۴۶) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۷) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵شَقّ(۴۸) باید ریش(۴۹) را، مرهم کنیچرک را در ریش، مستحکم کنی(۴۸) شَقّ: شکافتن(۴۹) ریش: زخم-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ای شاد باطلی که گریزد ز باطلیبر عشقِ حق بچَفسَد بی‌صَمغ و بی‌سریشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۵۰) گلوکُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُدیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»باطلند و می‌نمایندم رَشَد(۵۱)زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَدذرّه ذرّه کاندرین اَرض(۵۲) و سماست(۵۳)جنسِ خود را هر یکی چون کَهْرُباستمِعده نان را می‌کَشَد تا مُستَقَرمی‌کَشَد مر آب را تَفِّ جگر چشم، جذّابِ بُتان زین کوی‎هامغز، جویان از گُلستان بوی‌ها زآنکه حسِّ چشم آمد رنگ‌کَشمغز و بینی می‌کَشَد بوهای خَوشزین کَشِش‌ها ای خدایِ رازدانتو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان غالبی(۵۴) بر جاذبان، ای مشتریشاید ار درماندگان را واخَری(۵۰) غُلّ: زنجیر(۵۱) رَشَد: هدایت، رهنمایی(۵۲) اَرض: زمین(۵۳) سما: سماء، آسمان(۵۴) غالب: چیره، پیروز-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۲قسمِ باطل، باطلان را می‏‌کَشندباقیان از باقیان هم سرخَوشند ناریان مر ناریان را جاذب‏‌اندنوریان مر نوریان را طالب‏‌اند چشم چون بستی، تو را تاسه(۵۵) گرفتنورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟تاسهٔ‏ تو جذبِ نورِ چشم بودتا بپیوندد به نورِ روز زود چشم باز اَر تاسه گیرد مر تو رادان که چشمِ دل ببستی، برگُشا(۵۵) تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵باطلان را چه رُباید؟ باطلیعاطلان(۵۶) را چه خوش آید؟ عاطلیزآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خَودگاو، سویِ شیرِ نَر کِی رو نَهَد؟(۵۶) عاطل: بی‌کار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۲۹می‌کَشَد حق راستان را تا رَشَد(۵۷)قسمِ باطل باطلان را می‌کَشَد(۵۷) رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۵۸) شودجانَش از نُقصانِ آن لرزان شودپس بداند که خطایی رفته استکه سَمَن‌زارِ۵۹۹) رضا آشفته است(۵۸) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۵۹) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۴مر یتیمی را که سُرمه حق کشدگردد او دُرِّ یتیمِ(۶۰) بارَشَد(۶۱ و ۶۲) نورِ او بر دُرّها غالب شودآنچنان مطلوب را طالب شود قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۵«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»«اى پيامبر، ما تو را فرستاديم تا شاهد و مژده‌دهنده و بيم‌دهنده باشى.»(۶۰) دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها(۶۱) رَشَد: هدایت(۶۲) بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵در دلش خورشید چون نوری نشاندپیشش اختر را مقادیری نماندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶پس عدوِّ جانِ صَرّاف(۶۳) است قلب(۶۴)دشمنِ درویش که‌ بْوَد غیرِ کلب(۶۵)؟انبیا با دشمنان برمی‌تنندپس ملایک رَبِّ سَلِّمْ(۶۶) می‌زنندکاین چراغی را که هست او نورکار(۶۷)از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دور داردزد و قَلّاب(۶۸) است خصمِ نور، بسزین دو ای فریادرَس، فریاد رَس(۶۳) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۶۴) قلب: تقلّبی(۶۵) کلب: سگ(۶۶) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.(۶۷) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر(۶۸) قَلّاب: حقّه‌باز-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰۴زرِّ خالص را و، زرگر را خطرباشد از قَلّابِ(۶۹) خاین بیشتر(۶۹) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱هیچ کُنجی بی‌ دَد(۷۰) و بی‌ دام نیستجز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیستکُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیرنیست بی ‏‌پامُزد(۷۱) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۷۲)واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَویمُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏(۷۰) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۷۱) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۷۲) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴در تو هست اخلاقِ آن پیشینیانچون نمی‌ترسی که تو باشی همان؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸گَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شبهم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧ترس و نومیدیت دان آوازِ غولمی‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۷۳)هر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا می‌دان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد(۷۳) سُفول: پستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۸ ز آب، هر آلوده کو پنهان شوداَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ الْایمان بُوَدحدیث«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»«شرم، (آدمی را) از ایمان باز می‌دارد.»حدیث«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»«شرم شاخه‌ای از ایمان است.»حدیث«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»«شرم، سراسر خوبی است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۷۴)دادِ او را قابلیّت(۷۵) شرط نیست  بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۷۶) اوستداد، لُبّ(۷۷) و قابلیّت هست پوست(۷۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۶) داد: عطا، بخشش(۷۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹خُطوتَیْنی(۷۸) بود این رَه تا وِصالمانده‌ام در رَه ز شَستَت(۷۹) شصت سالاین راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.(۷۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۷۹) شَست: قلّاب ماهیگیری-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۸۰) نیستلیک تو آیِس(۸۱) مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»(۸۰) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۸۱) آیس: ناامید-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هستچون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۲قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدیهیچ معدومی به هستی نآمدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸از این همه بگذر، بی‌گه آمده‌ست حبیبشبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۸۲)(۸۲) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۱لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۸۳)پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است. پس کمال احسان در اتمام آن است.یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۸۴)وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۸۵) قاهِرَهپروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.(۸۳) بَهی: تابان، روشن، زیبا(۸۴) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۸۵) مُفْضِحات: رسواکنندگان-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸بیچاره آدمی که زبون است عشق رازَفت آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من می‌تَنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵آنکه او موقوفِ حال است، آدمی‌ستگه به‌ حال افزون و، گاهی در کمی‌ستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعدچون نداند کو کشانَد ابرِ سعدچشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرْکبِ همّت سویِ اسباب رانداز مُسبِّب لاجَرَم محروم ماندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶تو چو عزمِ دین کنی با اِجتِهاددیو، بانگت بر زند اندر نَهادکه مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۸۶)که اسیرِ رنج و درویشی شویبینوا گردی، ز یاران وابُریخوار گردیّ و پشیمانی خوریتو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعینواگُریزی در ضَلالت(۸۷) از یقین(۸۶) غَوی: گمراه(۸۷) ضَلالت: گمراهی-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۸۸)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم.و اگر بر ما آمرزش نیآوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»(۸۸) دَنی: فرومایه، پست-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲وقتِ آن آمد که حیدروار(۸۹) منمُلک گیرم یا بپردازم بدنبرجهید و بانگ برزد کای کیاحاضرم، اینک اگر مردی بیادر زمان بشکست ز آواز، آن طلسمزر همی‌ریزید هر سو قسم قسم(۸۹) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشجوهر آن باشد که قایم با خودست آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴تو به هر صورت که آیی بیستی(۹۰)که منم این، واللَّـه آن تو نیستی(۹۰) بیستی: بِایستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳دیده‌یی کاندر نُعاسی(۹۱) شد پدیدکِی توانَد جز خیال و نیست دید؟(۹۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶دیده‌یی کو از عَدَم آمد پدیدذاتِ هستی را همه معدوم دیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجودکان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوآنگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰ما بها و خونبها را یافتیمجانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲چو رُخِ شاه بدیدی، برو از خانه چو بیذَق(۹۲)رُخِ خورشید چو دیدی، هله گم شو چو ستاره(۹۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده-------------------------مجموع لغات:(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۲) شَرزه: خشمگین(۳) سِفله: پست، فرومایه(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست(۵) بچفسد: بچسبد(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.(۷) زَفت: درشت، قوی(۸) ریش: زخم، زخمی(۹) شافع: شفاعت‌کننده(۱۰) داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار(۱۱) شید: خورشید(۱۲) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن(۱۳) لاجَرَم: به ناچار(۱۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۱۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۱۶) داد: عطا، بخشش(۱۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۱۸) مَلول: افسرده، اندوهگین(۱۹) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۲۰) دَفین: مدفون، دفن‌شده(۲۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۲۲) بندی: اسیر، به بند درآمده(۲۳) عِیال: خانوار(۲۴) اِستاره: ستاره(۲۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۲۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۲۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۲۸) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.(۲۹) بحر: دریا(۳۰) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۳۱) اقبال: نیک‌بختی(۳۲) فتح: گشایش و پیروزی(۳۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۳۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۳۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.(۳۶) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده(۳۷) بحر: دریا(۳۸) شَست: قلّابِ ماهی‌گیری(۳۹) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۴۰) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۴۱) مُفْضِحات: رسواکنندگان(۴۲) قُلْ: بگو(۴۳) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۴۴) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۵) عُقَد: گره‌ها(۴۶) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۷) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند(۴۸) شَقّ: شکافتن(۴۹) ریش: زخم(۵۰) غُلّ: زنجیر(۵۱) رَشَد: هدایت، رهنمایی(۵۲) اَرض: زمین(۵۳) سما: سماء، آسمان(۵۴) غالب: چیره، پیروز(۵۵) تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب(۵۶) عاطل: بی‌کار(۵۷) رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی(۵۸) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۵۹) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.(۶۰) دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها(۶۱) رَشَد: هدایت(۶۲) بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.(۶۳) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۶۴) قلب: تقلّبی(۶۵) کلب: سگ(۶۶) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.(۶۷) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر(۶۸) قَلّاب: حقّه‌باز(۶۹) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.(۷۰) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۷۱) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۷۲) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو(۷۳) سُفول: پستی(۷۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۶) داد: عطا، بخشش(۷۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۷۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۷۹) شَست: قلّاب ماهیگیری(۸۰) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۸۱) آیس: ناامید(۸۲) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.(۸۳) بَهی: تابان، روشن، زیبا(۸۴) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۸۵) مُفْضِحات: رسواکنندگان(۸۶) غَوی: گمراه(۸۷) ضَلالت: گمراهی(۸۸) دَنی: فرومایه، پست(۸۹) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)(۹۰) بیستی: بِایستی(۹۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب(۹۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده

    Wed, 15 May 2024
  • 2420 - Ganje Hozour audio Program #1004

    برنامه صوتی شماره ۱۰۰۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۳۰  آوریل  ۲۰۲۴ - ۱۲  اردیبهشت ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۴ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دو چشم اگر بگشادی به آفتابِ وصالبرآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیالستاره‌ها بنگر از ورایِ ظلمت و نورچو ذرّه رقص‌کنان در شعاعِ نورِ جلالاگرچه ذرّه در آن آفتاب درنرسدولی ز تابِ شعاعش شوند نورخِصال(۱)هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابروگشاد از نظرش صد هزار چشمِ کمالدهان ببند ز حالِ دلم که با لبِ دوستخدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حالمکن اشارت سویِ دلم که دل آن نیستمپر به سویِ همایانِ(۲) شه بدان پر و بالجراحتِ همه را از نمک بُوَد فریادمرا فراقِ نمک‌هاش شد وَبالِ(۳) وَبالچو مِلک(۴) گشت وصالت ز شمسِ تبریزینماند حیلهٔ حال و نه اِلتفات(۵) به قال(۱) خِصال: خصلت‌ها، خوی‌ها(۲) هما: پرنده‌ای دارای جثّه‌ای نسبتاً درشت. قدما این مرغ را موجبِ سعادت می‌دانستند و می‌پنداشتند که سایه‌اش بر سر هرکسی افتد او را خوشبخت کند.(۳) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب(۴) مِلک: دارائی، هرآنچه در تصرف کسی باشد و مالک آن بود.(۵)‌ اِلتفات: توجه کردن-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دو چشم اگر بگشادی به آفتابِ وصالبرآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیالستاره‌ها بنگر از ورایِ ظلمت و نورچو ذرّه رقص‌کنان در شعاعِ نورِ جلالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۶)کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازییجنبشِ جان کی کند صورتِ گرمابه‌یی؟صف شِکَنی کی کند اسبِ گداغازیی(۷)؟طبلِ غزا(۸) کوفتند، این دَم پیدا شودجنبشِ پالانیی(۹)، از فَرَسِ(۱۰) تازیی(۶) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن(۷) گداغازی: ریسمان بازِ فقیر که گاه بر اسب چوبین نشیند.(۸) غزا: جنگ کردن با کافران در راه خدا(۹) پالانی: اسب کُندرو و باربر(۱۰) فَرَس: اسب، توسن-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۲۹آبی میانِ جو روان، آبی لبِ جو بسته یخآن تیزرو، این سست‌رو، هین، تیز رو تا نَفسُریخورشید گوید سنگ را: زآن تافتم بر سنگِ توتا تو ز سنگی وارهی، پا درنهی در گوهریخورشیدِ عشقِ لَم یَزَل(۱۱)، زآن تافته‌ست اندر دلتکاوّل فزایی بندگی، و آخر نمایی مِهتَری(۱۲)(۱۱) لَم یَزَل: بی‌زوال، جاودان، از صفات خداوند(۱۲) مِهتَر: بزرگ‌تر-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رُو ذکر کنذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۱۳)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۴)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش(۱۳) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۱۴) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳۶یک دسته کلید است به زیرِ بغل عشقاز بهرِ گشاییدن ابواب(۱۵) رسیده(۱۵) ابواب: درها-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶او درون دام دامی می‌نهدجان تو نه این جهد نه آن جهدگر بروید، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲کار، عارف راست، کو نه اَحْوَل(۱۶) استچشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏(۱۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸باد، تُندست و چراغم اَبْتری(۱۷)زو بگیرانم چراغِ دیگری(۱۷) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۸)شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر(۱۸) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دو چشم اگر بگشادی به آفتابِ وصالبرآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیالستاره‌ها بنگر از ورایِ ظلمت و نورچو ذرّه رقص‌کنان در شعاعِ نورِ جلالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹آفتابی در سخن آمد که خیزکه برآمد روز بَرجه کم ستیزتو بگویی: آفتابا کو گواه؟گویدت: ای کور از حق دیده خواهروزِ روشن، هر که او جوید چراغعینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۱۹)(۱۹) بَلاغ: دلالت-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶أنصِتُوا بپْذیر تا بر جانِ توآید از جانان جزای أنصِتُواگر نخواهی نُکْس(۲۰)، پیشِ این طبیببر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۲۱) گفتِ افزون را تو بفروش و، بخربذلِ(۲۲) جان و، بذلِ جاه و، بذلِ زرتا ثنایِ تو بگوید فضلِ هُوکه حسد آرد فلک بر جاهِ تو(۲۰) نُکْس: عود کردن بیماری(۲۱) لَبیب: خردمند، عاقل(۲۲) بذل: بخشش-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵صبر و خاموشی جذوبِ(۲۳) رحمت استوین نشان جُستن، نشانِ علّت است(۲۳) جَذوب: بسیار جذب کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۱۱این دریغاها خیالِ دیدن استوز وجودِ نقدِ خود بُبْریدن است‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲چون تو گوشی، او زبان، نی جنس توگوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲پس شما خاموش باشید اَنْصِتواتا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲ عزم‌ها و قصدها در ماجَراگاه‌گاهی راست می‌آید تو راتا به طَمْعِ(۲۴) آن دلت نیّت کندبارِ دیگر نیّتت را بشکندور به کلّی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید، اَمَل(۲۵) کی کاشتی؟ور نکاریدی اَمَل، از عوری‌اش(۲۶)کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش(۲۷)؟ (۲۴) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۲۵) اَمَل: آرزو(۲۶) عوری: برهنگی(۲۷) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸که مراداتت همه اِشکسته‌پاستپس کسی باشد که کامِ او، رواست؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماستما کمان و تیراندازش خداستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱ که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۲۸)؟  در نگر در شرحِ دل در اندرونتا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُونقرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۲۹)بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِه(۲۹) بُن: ریشه-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۳۰)که بگویید از طریقِ انبساط(۳۰) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴چونکه قَبضی(۳۱) آیدت ای راهروآن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۳۲) مشُو(۳۱) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۲) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹چونکه قبض آید تو در وی بَسط بینتازه باش و چین میَفکن در جَبین(۳۳)(۳۳) جَبین: پیشانی-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم«در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹ای یَرانٰا! لٰا نَراهُ روز و شبچشم‌بَندِ ما شده دیدِ سبب ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم،اصولاً سبب سازی ذهنی چشممان را بسته است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷لیک مقصودِ ازل(۳۴)، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُست(۳۴) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۲در شبِ دنیا که محجوب است شید(۳۵)ناظرِ حق بود و زو بودش امید از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافتدید آنچه جبرئیل آن برنتافتقرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»مر یتیمی را که سُرمه حق کشدگردد او دُرِّ یتیمِ بارَشَد نورِ او بر دُرّها غالب شودآنچنان مطلوب را طالب شود(۳۵) شید: خورشید-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸گر هزاران مدّعی سَر برزندگوش، قاضی جانبِ شاهد کند قاضیان را در حکومت این فن استشاهدِ ایشان دو چشمِ روشن استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱صد جَوالِ(۳۶) زر بیآری ای غَنیحق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۳۷)(۳۶) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.(۳۷) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳دلْ تو این آلوده را پنداشتیلاجَرَم(۳۸) دل ز اهلِ دل برداشتی(۳۸) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸از برایِ آن دلِ پُرنور و بِر(۳۹)هست آن سلطانِ دل‌ها منتظر(۳۹) بِرّ: نیکی، نیکویی-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۰گفتِ شاهد زآن به جایِ دیده استکو به دیدهٔ بی‌غرض سِر دیده است مدّعی دیده‌ست، اما با غرضپرده باشد دیدهٔ دل را غرضحق همی خواهد که تو زاهد شویتا غَرَض بگذاری و شاهد شویکاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَدبر نظر چون پرده پیچیده بُوَد پس نبیند جمله را با طِمّ(۴۰) و رِمّ(۴۱و۴۲)حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی وَ یُصِمّحدیث«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»(۴۰) طِمّ: دریا و آب فراوان(۴۱) رِمّ: زمین و خاک(۴۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۹۹جز تو، پیشِ کی برآر‌د بنده دست؟هم دعا و هم اجابت از تو اَست هم ز اوّ‌ل تو دهی میلِ دعاتو دهی آخِر دعاها را جزا او‌ل و آخِر تو‌یی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۵آن دل که گم شده‌ست، هم از جانِ خویش جویآرامِ جان خویش، ز جانانِ خویش جویاندر شِکَر نیابی ذوقِ نباتِ غیبآن ذوق را هم از لب و دندانِ خویش جویدو چشم را تو ناظرِ هر بی‌نظر مکندر ناظری گریز و ازو آنِ خویش جوینقل است از رسول که مردم معادنندپس نقدِ خویش را برو از کانِ خویش جویحديث«النّاسُ مَعادِنٌ فی الْخَیْرِ و الشَّرِ»«مردم در نیکی و بدی همانند معادن‌اند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵در دلش خورشید چون نوری نشاندپیشش اختر را مقادیری نماند پس بدید او بی‌حجاب اسرار راسیرِ روحِ مؤمن و کُفّار رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۰شاهدِ مطلق بُوَد در هر نزاعبشکند گفتش خُمارِ هر صُداع(۴۳) نامِ حق، عدلست و شاهد، آنِ اوستشاهدِ عدلست زین رو چشمِ دوست منظرِ حق، دل بُوَد در دو سراکه نظر در شاهد آید شاه را(۴۳) صُداع: سردرد، دردسر-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰چشمِ من از چشم‌ها بگزیده شدتا که در شب آفتابم دیده شد لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۴۴)پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است.پس کمال احسان در اتمام آن است.(۴۴) بَهی: تابان، روشن، زیبا-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۴ زین کَشِش‌ها ای خدایِ رازدانتو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان غالبی بر جاذبان، ای مشتریشاید ار درماندگان را واخَریحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۷کمتر از ذرّه نه‌ای پست مَشُو مِهر بورزتا به خلوتگهِ خورشید رَسی چرخ‌زنانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰گر گریزی بر امیدِ راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کُنجی بی‌دَد(۴۵) و بی‌دام نیستجز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیستکُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیرنیست بی ‏‌پامُزد(۴۶) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۴۷)واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَویمُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏(۴۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۴۶) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۴۷) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَداو گدا‌چشم است، اگر سلطان بُوَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲جمله مهمانند در عالم ولیککم کسی داند که او مهمانِ کیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵اگرچه ذرّه در آن آفتاب درنرسدولی ز تابِ شعاعش شوند نورخِصالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱بی‌نهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگذار، صدرِ توست راهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من می‌تَنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیان« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰هر که او بی سر بجنبد، دُم بُوَدجُنبشش چون جُنبش کژدم(۴۸) بُوَدکَژْرو و شب‌کور و زشت و زهرناکپیشۀ او خَستنِ(۴۹) اَجسامِ پاکسَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَدخُلق و خویِ مستمرّش این بُوَدخود صلاحِ اوست آن سَر کوفتنتا رهد جان‌ریزه‌اش زآن شوم‌تَن(۴۸) کژدُم: عقرب(۴۹) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است-----------مولوی، مثنوی،‌ دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِعهم از او حبلِ(۵۰) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۵۱)(۵۰) حبل: طناب(۵۱) مُنْقَطِع‏: قطع‌ شده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو راآیینه‌ای دادم تو را، باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶از همه اوهام و تصویرات دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورمولوی، مثنوی،‌ دفتر چهارم، بیت ۸۰۷مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشجوهر آن باشد که قایم با خود استآن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابروگشاد از نظرش صد هزار چشمِ کمالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروزکه یکی چراغِ روشن ز هزار مُرده(۵۲) بهترکه به است یک قدِ خوش ز هزار قامتِ کوز(۵۳)(۵۲) مُرده: خاموش(۵۳) کوز: گوژ، خمیده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷گفت: بودم اندرین دریا غذای ماهییپس چو حرفِ نون خمیدم تا شدم ذُاالنّونِ(۵۴) خویش(۵۴) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظِ او معروف است.-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمانبود این تنم چون استخوان در دستِ هر سَگساره‌ای(۵۵)(۵۵) سَگساره: سگ‌طبع-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دهان ببند ز حالِ دلم که با لبِ دوستخدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیرکه حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُلحدیث«الدُّنیا قَنْطَرَةٌ.»«دنیا پلی است.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸حیله کرد انسان و، حیله‌‌‌اش دام بود آنکه جان پنداشت، خون‌آشام بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵مکن اشارت سویِ دلم که دل آن نیستمپر به سویِ همایانِ شه بدان پر و بالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳دلْ تو این آلوده را پنداشتیلاجَرَم(۵۶) دل ز اهلِ دل برداشتی(۵۶) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵جراحتِ همه را از نمک بُوَد فریادمرا فراقِ نمک‌هاش شد وَبالِ وَبالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن راصد سال گرم داری، نانش فطیر(۵۷) باشد(۵۷) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰٨من عجب دارم ز جویایِ صفاکو رَمَد(۵۸) در وقتِ صیقل از جفا(۵۸) رَمَد: از مصدرِ رَمیدن: فرار کند، دور شود.-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶پس ریاضت را به جان شو مُشتریچون سپردی تن به خدمت، جان بَریور ریاضت آیدت بی‌اختیارسر بنه، شکرانه دِه، ای کامیارچون حقت داد آن ریاضت، شکر کنتو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن(۵۹)(۵۹) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴٧٢۷آفتِ ادراکِ آن، قال است و حالخون به خون شُستن، مُحال است و مُحالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵چو مِلک گشت وصالت ز شمسِ تبریزینماند حیلهٔ حال و نه اِلتفات به قالمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۵ ز‌ین نظر، و‌‌ین عقل، نآید جز دَ‌و‌ار(۶۰)پس نظر بگذار و بگزین انتظار از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۶۱)منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۶۲) منصبِ تعلیم، نو‌عِ شهو‌ت استهر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت استگر به فضلش پی ببر‌دی هر فَضو‌ل(۶۳)کِی فرستاد‌ی خدا چند‌ین رسو‌ل؟ عقلِ جز‌و‌‌ی همچو بر‌ق است و دَرَخش(۶۴)در دَ‌رَخشی کِی تو‌ان شد سو‌یِ و‌َخْش(۶۵)؟نیست نو‌رِ برق، بهرِ رهبر‌یبلکه امرست ابر را که می‌‌‌گِر‌ی(۶۶)بر‌قِ عقلِ ما برای گر‌یه ‌استتا بگر‌ید نیستی در شو‌قِ هست عقلِ کو‌د‌ک گفت بر کُتّاب(۶۷) تَن(۶۸)لیک نتو‌اند به خو‌د آمو‌ختن عقلِ رنجور آرَدَش سو‌یِ طبیبلیک نبْو‌د در دو‌ا عقلش مُصیب(۶۹)(۶۰) دَوار: سرگشتگی، سرگردانی(۶۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۶۲) استماع: شنیدن(۶۳) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.(۶۴) دَرَخْش: آذرخش، برق(۶۵) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون، در اینجا منظور فضای یکتایی است.(۶۶) می‌‌‌گِر‌ی: گریه کن(۶۷) كُتّاب: مكتب‌خانه(۶۸) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»(۶۹) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادبنارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب(۷۰)‏چون نداری فِطْنَت(۷۱) و، نورِ هُدیٰبهرِ کوران، روی را می‏‌زن جَلاپیشِ بینایان، حَدَث(۷۲) در روی مالناز می‏‌کُن با چنین گَندیده‌حال(۷۰) حَطَب‏: هیزم(۷۱) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی(۷۲) حَدَث: مدفوع، ادرار-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۷هر که او اندر نظر موصول شداین خبرها پیشِ او معزول(۷۳) شدچونکه با معشوق گشتی همنشیندفع کن دَلّالگان(۷۴) را بعد از اینهر که از طفلی گذشت و مَرد شدنامه و دَلّاله بر وی سرد شدنامه خوانَد از پی تعلیم راحرف گوید از پیِ تفهیم راپیشِ بینایان خبر گفتن خطاستکآن دلیلِ غفلت و نقصان ماستپیشِ بینا، شد خموشی نفعِ توبهرِ این آمد خطابِ أنْصِتُواگر بفرماید بگو، برگوی خَوشلیک اندک گو، دراز اندر مَکَشور بفرماید که اندر کَش درازهمچنین شَرمین(۷۵) بگو، با امر ساز(۷۶)(۷۳) معزول: عزل‌شده(۷۴) دَلّـاله: زنی که برای مردان زن پیدا کند. زنِ واسطه(۷۵) شَرمین: شرمناک، باحیا(۷۶) با امر ساز: از دستور اطاعت کن----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰باز گِردِ شمس می‏‌گَردم عَجَبهم ز فَرِّ شمس باشد این سبب‏شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِعهم از او حبلِ(۷۷) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۷۸) صد هزاران بار بُبْریدم امیداز که؟ از شمس، این شما باور کنید؟تو مرا باور مکن کز آفتابصبر دارم من و یا ماهی ز آب‏ ور شوم نومید، نومیدیِّ منعینِ صُنعِ آفتاب است ای حسن‏ عینِ صُنع(۷۹) از نَفْسِ صانع(۸۰) چون بُرَدهیچ هست از غیرِ هستی چون چَرَد؟(۷۷) حَبل: طناب، ریسمان(۷۸) مُنْقَطِع‏: قطع شده(۷۹) صُنع: آفریدگاری(۸۰) صانع: آفریدگار-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱گفت موسی را به وحیِ دل خداکای گُزیده دوست می‌دارم تو راگفت چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم(۸۱)موجبِ آن؟ تا من آن افزون کنمگفت: چون طفلی به پیش‌ِ والِده(۸۲)وقت قهرش دست هم در وَی زدهخود نداند که جز او دیّار(۸۳) هستهم ازو مخمور، هم از اوست مستمادرش گر سیلیی بر وَی زندهم به مادر آید و بر وَی تَنَد(۸۴)از کسی یاری نخواهد غیرِ اواوست جملهٔ شَرِّ او و خیر او(۸۱) ذوالْکَرَم:‌ صاحب کرم و بخشش(۸۲) والِده: مادر(۸۳) دیّار: کس، کسی(۸۴) تنیدن: دست به کاری زدن----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۶جمله هستی‌ها از این روضه(۸۵) چرندگر بُراق و تازیان ور خود خرند وآنکه گردش‌ها از آن دریا ندیدهر دَم آرَد رو به مِحْرابی جدید او ز بحرِ عَذْبْ(۸۶)، آبِ شور خَوردتا که آبِ شور، او را کور کردبحر می‏‌گوید: به دستِ راست خَورز آبِ من ای کور، تا یابی بَصَر هست دستِ راست، اینجا ظنِّ راستکو بدانَد نیک و بد را کز کجاست‏(۸۵) روضه: باغ(۸۶) عَذْبْ: شیرین و گوارا-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳این جهان همچون درخت است ای کِرامما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خامسخت گیرد خام‌ها مر شاخ راز آنکه در خامی، نشاید کاخ راچون بپخت و گشت شیرین، لب‌گزان(۸۷)سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آنچون از آن اقبال، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ جهانسخت‌گیری و تعصّب خامی استتا جَنینی، کار، خون‌آشامی استچیز دیگر ماند، اما گفتنشبا تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَشنی، تو گویی هم به گوشِ خویشتننَی ‌من ‌و، نی ‌غیرِ من، ای هم تو منهمچو آن وقتی ‌که خواب اندر رَویتو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شویبشنوی از خویش و، پنداری فلانبا تو اندر خواب گفته‌ست آن نهانتو یکی تو نیستی ای خوش‌رفیقبلکه گردونیّ و، دریایِ عمیقآن تُوِ زَفتت(۸۸) که آن نهصد تُو استقُلزم‌ست(۸۹) و غَرقه گاهِ صد تو استخود چه ‌جایِ حدِّ بیداری‌ست و خوابدَم مَزَن، واللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۹۰)(۸۷) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۸۸) زَفت: بزرگ(۸۹) قُلزم‌: دریا(۹۰) اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خدا به راستی و درستی داناتر است.-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دهان ببند ز حالِ دلم که با لبِ دوستخدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حالچو مِلک گشت وصالت ز شمسِ تبریزینماند حیلهٔ حال و نه اِلتفات به قالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵آنکه او‌ موقوفِ ‌حال ‌است، ‌آدمی‌ستگه به‌ حال ‌افزون ‌‌و، گاهی ‌در کمی‌ستصوفی، ابنُ‌الوقت باشد در مثاللیک صافی،‌ فارغ ‌است ‌از ‌وقت ‌و ‌حالحال‌ها موقوفِ عزم و رایِ(۹۱) اوزنده از نَفْخِ(۹۲) مسیح‌آسایِ(۹۳) اوعاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من می‌تَنی(۹۱) عزم و رای: اراده و نظر(۹۲) نَفْخ: نَفَس(۹۳) نَفْخِ مسیح‌آسا: دَمِ زنده‌کنندهٔ خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳از خدا غیرِ خدا را خواستنظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۹آنکه یک دَم کم، دمی کامل بُوَدنیست معبودِ خلیل، آفِل(۹۴) بُوَدوآنکه آفِل باشد و، گه آن و ایننیست دلبر، لا‌اُحِبُّ‌الْآفِلینقرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگارِ من. چون فرو شد، گفت: فروشوندگان را دوست ندارم.»(۹۴) آفِل: گذرا-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶او درونِ دام دامی می‌نَهَدجانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۱آنکه او ‌گاهی ‌خوش‌ و، گه‌ ناخوش استیک زمانی آب و، یک دَم آتش استبُرجِ مَه باشد، و لیکن ماه نینقشِ بت باشد، ولی آگاه نیهست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقتوقت را همچون پدر بگرفته سختهست صافی، غرقِ نورِ ذوالجلالابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حالغرقهٔ‌ نوری که او لَمْ یُولَدستلَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدستقرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۳«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»«نه زاده است و نه زاده شده»رُو چنین عشقی بجو، گر زنده‌ییورنه وقتِ مختلف را بنده‌ییمنگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویشبنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویشمنگر آن که تو حقیری یا ضعیفبنگر اندر همّتِ خود ای شریفتو به هر حالی که باشی می‌طلبآب می‌جو دایماً ای خشک‌لبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۹۵)دادِ او را قابلیّت(۹۶) شرط نیست  بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۹۷) اوستداد، لُبّ(۹۸) و قابلیّت هست پوستاینکه موسی را عصا ثُعبان(۹۹) شودهمچو خورشیدی کَفَش رخشان شود قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۷«فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ»«عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.»صد هزاران معجزاتِ انبیاکان نگنجد در ضمیر و عقلِ ما نیست از اسباب، تصریفِ(۱۰۰) خداستنیست‌ها را قابلیّت از کجاست؟قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدیهیچ معدومی به هستی نآمدی(۹۵) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۹۶) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۹۷) داد: عطا، بخشش(۹۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۹۹) ثُعبان: اژدها(۱۰۰) تصریف: دگرگون کردن، تصرّف کردن در چیزی-------------------------مجموع لغات:(۱) خِصال: خصلت‌ها، خوی‌ها(۲) هما: پرنده‌ای دارای جثّه‌ای نسبتاً درشت. قدما این مرغ را موجبِ سعادت می‌دانستند و می‌پنداشتند که سایه‌اش بر سر هرکسی افتد او را خوشبخت کند.(۳) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب(۴) مِلک: دارائی، هرآنچه در تصرف کسی باشد و مالک آن بود.(۵)‌ اِلتفات: توجه کردن(۶) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن(۷) گداغازی: ریسمان بازِ فقیر که گاه بر اسب چوبین نشیند.(۸) غزا: جنگ کردن با کافران در راه خدا(۹) پالانی: اسب کُندرو و باربر(۱۰) فَرَس: اسب، توسن(۱۱) لَم یَزَل: بی‌زوال، جاودان، از صفات خداوند(۱۲) مِهتَر: بزرگ‌ت(۱۳) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۱۴) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۱۵) ابواب: درها(۱۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۱۷) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۱۸) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور(۱۹) بَلاغ: دلالت(۲۰) نُکْس: عود کردن بیماری(۲۱) لَبیب: خردمند، عاقل(۲۲) بذل: بخشش(۲۳) جَذوب: بسیار جذب کننده(۲۴) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۲۵) اَمَل: آرزو(۲۶) عوری: برهنگی(۲۷) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده(۲۹) بُن: ریشه(۳۰) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۳۱) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۲) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۳۳) جَبین: پیشانی(۳۴) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه(۳۵) شید: خورشید(۳۶) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.(۳۷) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده(۳۸) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر(۳۹) بِرّ: نیکی، نیکویی(۴۰) طِمّ: دریا و آب فراوان(۴۱) رِمّ: زمین و خاک(۴۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات(۴۳) صُداع: سردرد، دردسر(۴۴) بَهی: تابان، روشن، زیبا(۴۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۴۶) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۴۷) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو(۴۸) کژدُم: عقرب(۴۹) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است(۵۰) حبل: طناب(۵۱) مُنْقَطِع‏: قطع‌ شده(۵۲) مُرده: خاموش(۵۳) کوز: گوژ، خمیده(۵۴) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظِ او معروف است.(۵۵) سَگساره: سگ‌طبع(۵۶) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر(۵۷) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.(۵۸) رَمَد: از مصدرِ رَمیدن: فرار کند، دور شود.(۵۹) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند(۶۰) دَوار: سرگشتگی، سرگردانی(۶۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۶۲) استماع: شنیدن(۶۳) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.(۶۴) دَرَخْش: آذرخش، برق(۶۵) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون، در اینجا منظور فضای یکتایی است.(۶۶) می‌‌‌گِر‌ی: گریه کن(۶۷) كُتّاب: مكتب‌خانه(۶۸) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»(۶۹) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده(۷۰) حَطَب‏: هیزم(۷۱) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی(۷۲) حَدَث: مدفوع، ادرار(۷۳) معزول: عزل‌شده(۷۴) دَلّـاله: زنی که برای مردان زن پیدا کند. زنِ واسطه(۷۵) شَرمین: شرمناک، باحیا(۷۶) با امر ساز: از دستور اطاعت کن(۷۷) حَبل: طناب، ریسمان(۷۸) مُنْقَطِع‏: قطع شده(۷۹) صُنع: آفریدگاری(۸۰) صانع: آفریدگار(۸۱) ذوالْکَرَم:‌ صاحب کرم و بخشش(۸۲) والِده: مادر(۸۳) دیّار: کس، کسی(۸۴) تنیدن: دست به کاری زدن(۸۵) روضه: باغ(۸۶) عَذْبْ: شیرین و گوارا(۸۷) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۸۸) زَفت: بزرگ(۸۹) قُلزم‌: دریا(۹۰) اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خدا به راستی و درستی داناتر است.(۹۱) عزم و رای: اراده و نظر(۹۲) نَفْخ: نَفَس(۹۳) نَفْخِ مسیح‌آسا: دَمِ زنده‌کنندهٔ خداوند(۹۴) آفِل: گذرا(۹۵) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۹۶) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۹۷) داد: عطا، بخشش(۹۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۹۹) ثُعبان: اژدها(۱۰۰) تصریف: دگرگون کردن، تصرّف کردن در چیزی

    Wed, 01 May 2024
  • 2419 - Ganje Hozour audio Program #1003

    برنامه صوتی شماره ۱۰۰۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۶  آوریل  ۲۰۲۴ - ۲۹  فروردین ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۳ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ به گوشِ دل پنهانی بگفت رحمتِ کُل که: هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مَسِکُل(۱) تو آنِ ما و من آنِ تو همچو دیده و روز چرا رَوی ز برِ من به هر غلیظ(۲) و عُتُل(۳) بگفت دل که: سُکُستن(۴) ز تو چگونه بُوَد؟ چگونه بی ز دُهُل‌زن(۵) کند غَریو(۶) دُهُل؟ همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل‌زن و بس کجا روند ز تو، چونکه بسته است سُبُل(۷)؟ جواب داد که: خود را دُهُل شناس و مباش گهی دُهُل‌زن و گاهی دُهُل که آرد ذُل(۸) نجنبد این تنِ بیچاره تا نجنبد جان که تا فَرَس(۹) بنجنبد بَر او نجنبد جُل(۱۰) دلِ تو شیرِ خدای‌ست و نَفْسِ تو فَرَس است چنانکه مرکبِ شیرِ خدای شد دُلدُل(۱۱) چو درخورِ تکِ(۱۲) دُلدُل نبود عرصهٔ عقل ز تنگنایِ خرد تاخت سویِ عرصهٔ قُل(۱۳) تو را و عقلِ تو را عشق و خارخار(۱۴) چراست؟ که وقت شد که برویَد ز خارِ تو آن گُل از این غم ارچه تُرُش‌روست، مژده‌ها بشنو که گر شبی، سحر آمد وگر خماری، مُل(۱۵) ز آه آهِ تو جوشید بحرِ فضلِ اله مسافرِ اَمَلِ(۱۶) تو رسید تا آمُل(۱۷) دمی رسید که هر شوق از او رسد به مَشوق(۱۸) شَهی رسید کز او طوق(۱۹) زر شود هر غُل(۲۰) فِطام(۲۱) داد از این جیفه(۲۲) دایهٔ تبدیل در آفتاب فکنده‌ست ظِلِّ(۲۳) حق غُلغُل از این همه بگذر، بی‌گه آمده‌ست حبیب شبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۲۴) چو وحی سر کند از غیب، گوشِ آن سَر باش از آنکه اُذْنُ مِنَ الرّاْس(۲۵) گفت صدرِ رُسُل تو بلبلِ چمنی، لیک می‌توانی شد به فضلِ حق چمن و باغ با دو صد بلبل خدای را بنگر در سیاستِ عالَم عقول را بنگر در صناعتِ اَنْمُل(۲۶) چو مست باشد عاشق، طمع مکن خَمُشی چو نان رسد به گرسنه، مگو که لاتَأکُل(۲۷) ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیر که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُل (۱) مَسکُل: مگسل، جدا نشو (۲) غلیظ: درشت‌خو، سنگدل (۳) عُتُل: درشت‌گوی، سخت‌آواز (۴) سُکُستن: گسستن، جدا شدن (۵) دُهُل‌: طبل (۶) غَریو: فریاد، بانگ بلند (۷) سُبُل: جمعِ سبیل، راه‌ها (۸) ذُل: پست و زبون شدن، خواری (۹) فَرَس: اسب (۱۰) جُل: پوشاک چهارپایان، پالان (۱۱) دُلدُل: استر حضرت رسول(ص) که به حضرت علی(ع) بخشید. نماد بُراق (۱۲) تک: دو، دویدن (۱۳) عرصهٔ قُل: عرصهٔ قرآن (۱۴) خارخار: مجازاً دلواپسی، اضطراب، وسوسه (۱۵) مُل: شراب، می (۱۶) اَمَل: آرزو، امید (۱۷) آمُل: شهری در شمال ایران نزدیک دریا (۱۸) مَشوق: مورد اشتیاق، معشوق (۱۹) طوق: گردن‌بند (۲۰) غُل: بند و زنجیر آهنین (۲۱) فِطام: باز شدن از شیر دنیا، باز شدن بچه از شیر مادر (۲۲) جیفه: لاشۀ بو گرفته، مردار (۲۳) ظِلّ: سایه، مجازاً پناه، عنایت (۲۴) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش. (۲۵) اُذْنُ مِنَ الرّاْس: گوش در شمارِ سَر است. حدیث. (۲۶) اَنْمُل: اَنْمُلَه، سرانگشت. صناعتِ اَنْمُل یعنی کارهای دستی. (۲۷) لاتَأکُل: مخور ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ به گوشِ دل پنهانی بگفت رحمتِ کُل که: هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مَسِکُل تو آنِ ما و من آنِ تو همچو دیده و روز چرا رَوی ز برِ من به هر غلیظ و عُتُل مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵ گوشِ حسِّ تو به حرف ار درخور است دان که گوشِ غیب‌گیرِ(۲۸) تو کَر است‌‌ (۲۸) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶ گوش را بندد طَمَع از اِستماع(۲۹) چشم را بندد غَرَض(۳۰) از اِطّلاع (۲۹) اِستماع: شنیدن (۳۰) غَرَض: قصد ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶ گوشِ بی‌گوشی درین دَم بَرگُشا بهرِ رازِ یَفْعَلُ الله ما یَشا قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷ «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ   وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ  وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.» «خدا مؤمنان را به سبب اعتقادِ استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد.  و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.» مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵ چون چنین وسواس دیدی، زود زود با خدا گَرد و، درآ اندر سجود سَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روان کِای خدا تو وارَهانَم زین گمان آن زمان کِت امتحان مطلوب شد مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۳۱) شد (۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶ پنبه اندر گوشِ(۳۲) حسِّ دون(۳۳) کنید بندِ حسّ از چشم خود بیرون کنید پنبهٔ آن گوش سِر، گوش سَر است تا نگردد این کر، آن باطن، کر است بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فِکرَت(۳۴) شوید تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید اگر می خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید  باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیا طلب رها شوید. قرآن کریم، سوره فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸ «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» «ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته!» «ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً» «به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.» (۳۲) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن (۳۳) دون: پست و فرومایه (۳۴) فِکرَت: فکر، اندیشه ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲ چو پا واپس کشد یک روز از دوست خطر باشد که عمری دست خاید(۳۵) (۳۵) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ من به گوشِ تو سخن‌های نهان خواهم گفت سَر بجنبان که بلی، جز که به سَر هیچ مگو مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵ تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با او که نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاری مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۳ گوش داری تو، به گوشِ خود شنو گوشِ گولان(۳۶) را چرا باشی گرو؟   (۳۶) گول: احمق، نادان ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸ چیزِ دیگر ماند، اما گفتنش با تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَش نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن نی من و، نی غیرِ من، ای هم تو من همچو آن وقتی که خواب اندر رَوی تو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شَوی مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۳ سَمعْ(۳۷) شو یکبارگی تو گوش‌وار(۳۸) تا ز حلقهٔ لعل یابی گوشوار(۳۹) (۳۷) سَمعْ: قوهٔ شنوایی (۳۸) گوش‌وار: مانندِ گوش (۳۹) گوشوار: گوشواره ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷ مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷ تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟ تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵ مگر تو لوحِ محفوظی(۴۰) که درسِ غیب از او گیرند؟ و یا گنجینهٔ رحمت، کز او پوشند خِلعت‌ها (۴۰) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵) ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۰ نیست در عالَم ز هجران تلخ‌تر هرچه خواهی کُن ولیکن آن مکُن مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۴ چون خیالی در دلت آمد، نشست هر کجا که می‌گریزی با تو است جز خیالی عارضییّ باطلی کو بُوَد چون صبحِ کاذب(۴۱)، آفِلی(۴۲) من چو صبحِ صادقم(۴۳)، از نورِ رَب که نگردد گِردِ روزم، هیچ شب (۴۱) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه  ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند. (۴۲) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده (۴۳) صبحِ صادق: بامدادِ راستین ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲  قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۴۴) بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه چون برآید میوه، با اصحاب دِه (۴۴) بُن: ریشه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰ حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۵) که بگویید از طریقِ انبساط (۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴ چونکه قَبضی(۴۶) آیدت ای راهرو آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۴۷) مشُو (۴۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج (۴۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶ عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش با‌خبر گشتند از مولایِ خویش بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۸) بهشت حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت حدیث نبوی «حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.» «بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.» که مراداتت همه اِشکسته‌پاست(۴۹) پس کسی باشد که کامِ او رواست؟   (۴۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر (۴۹) اِشکسته‌پا: ناقص ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶ شهوتِ کاذب شتابد در طعام خوفِ فوتِ(۵۰) ذوق، هست آن خود سَقام(۵۱) اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه (۵۰) فایِت: از میان رفته، فوت شده (۵۱) سَقام: بیماری ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ بگفت دل که: سُکُستن ز تو چگونه بُوَد؟ چگونه بی ز دُهُل‌زن کند غَریو دُهُل؟ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳ ای تو در بیگار(۵۲)، خود را باخته دیگران را تو ز خود نشناخته تو به هر صورت که آیی بیستی(۵۳) که منم این، واللَّـه آن تو نیستی یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق در غم و اندیشه مانی تا به حلق این تو کی باشی؟ که تو آن اَوحَدی(۵۴) که خوش و زیبا و سرمستِ خودی مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش جوهر آن باشد که قایم با خود است آن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست (۵۲) بیگار: کارِ بی‌مزد (۵۳) بیستی: بِایستی (۵۴) اَوحَد: یگانه، یکتا ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل‌زن و بس کجا روند ز تو، چونکه بسته است سُبُل؟ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ ای رفیقان، راه‌ها را بست یار آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸ از هر جهتی تو را بلا داد تا باز کَشَد به بی‌جهاتت مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸ هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَد او گداچشم است، اگر سلطان بُوَد مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰ گر گریزی بر امیدِ راحتی زآن طرف هم پیشت آید آفتی هیچ کُنجی بی‌دَد(۵۵) و بی‌دام نیست جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست (۵۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵ وگر به خشم روی صد هزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ جواب داد که: خود را دُهُل شناس و مباش گهی دُهُل‌زن و گاهی دُهُل که آرد ذُل مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢١۴۶ بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۵۶) پَست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام هر زمانی که شدی تو کامران آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان (۵۶) مُدام: شراب ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳ تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی در سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۵۷) با سبب‌ها از مُسبِّب غافلی سویِ این روپوش‌ها ز آن مایلی چون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنی ربَّنا و ربَّناها می‌کُنی ربّ می‌گوید: برو سویِ سبب چون ز صُنعم(۵۸) یاد کردی؟ ای عجب گفت: زین پس من تو را بینم همه ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۵۹) گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۶۰)، کارِ توست ای تو اندر توبه و میثاق، سُست لیک من آن ننگرم، رحمت کنم رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا از کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا (۵۷) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای (۵۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان (۵۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب (۶۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند. ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ نجنبد این تنِ بیچاره تا نجنبد جان که تا فَرَس بنجنبد بَر او نجنبد جُل مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹ اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۶۱) تا قلاووزت(۶۲) نجنبد، تو مَجُنب هر که او بی سر بجنبد، دُم بُوَد جُنبشش چون جُنبش کژدم بُوَد کَژْرو و شب‌کور و زشت و زهرناک پیشۀ او خَستنِ(۶۳) اَجسامِ پاک سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد (۶۱) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری (۶۲) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما (۶۳) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵٧ زان بگرداند به هر سو آن لگام(۶۴) تا خبر یابد ز فارِس(۶۵)، اسبِ خام (۶۴) لگام: افسار (۶۵) فارِس: سوارکار ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ چو درخورِ تکِ دُلدُل نبود عرصهٔ عقل ز تنگنایِ خرد تاخت سویِ عرصهٔ قُل مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹ عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد زاغ، او را سوی گورستان بَرَد قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷ «مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.» «چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.» مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۶ چو‌نکه مُستغنی(۶۶) شد او، طاغی شو‌د خر چو بار انداخت اِسکیزه ز‌ند(۶۷) (۶۶) مُستغنی: ثروتمند، توانگر (۶۷) اِسکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ تو را و عقلِ تو را عشق و خارخار چراست؟ که وقت شد که برویَد ز خارِ تو آن گُل مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۳۹ اهلِ جَنّت پیشِ چشمم ز اختیار  در کشیده یکدگر را در کنار   دستِ همدیگر زیارت می‌‌کنند وز لبان هم بوسه غارت می‌‌کنند کر شد این گوشم ز بانگِ واه واه از خَسان و نعرهٔ‌‌ واحَسْرتاه‌‌ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴ حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است. حدیث «حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.» مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰ پوزبندِ وسوسه عشق است و بس ورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳ این باید و آن باید، از شرکِ خفی زاید آزاد بُوَد بنده زین وسوسه چون سوسن مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧٢٩ هر خیالی را خیالی می‌خورَد فکرِ آن، فکرِ دگر را می‌چَرَد تو نتانی کز خیالی وارَهی یا بخُسپی که از آن بیرون جَهی مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵ ولی برتافت(۶۸) بر چون‌ها مَشارِق‌هایِ(۶۹) بی‌چونی(۷۰) بر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَت‌ها(۷۱) (۶۸) تافت: تابید (۶۹) مَشارِق: مشرق‌ها (۷۰) بی‌چون: بدون چگونگی (۷۱) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ ز آه آهِ تو جوشید بحرِ فضلِ اله مسافرِ اَمَلِ تو رسید تا آمُل مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۱ زاری و گریه، قوی سرمایه‌ای‌ست رحمتِ کُلّی، قوی‌تر دایه‌ای‌ست دایه و مادر، بهانه‌جو بُوَد تا که کِی آن طفلِ او گریان شود طفلِ حاجاتِ شما را آفرید تا بنالید و شود شیرش پدید گفت: اُدعُوا(۷۲) الله، بی‌زاری مباش تا بجوشد شیرهای مِهرهاش قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰ «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ …» «بگو: خدا را بخوانید …» هُوی هُوی باد و شیرافشانِ ابر در غمِ ما‌اَند، یک ساعت تو صبر (۷۲) اُدْعُوا: بخوانید ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۴۲ تا نگرید کودکِ حلوافروش بحرِ(۷۳) رحمت در نمی‌آید به جوش ای برادر، طفل، طفلِ چشمِ توست کام‌ِ خود، موقوفِ(۷۴) زاری دان دُرست گر همی خواهی که آن خِلْعَت(۷۵) رَسد پس بگریان طفلِ دیده بر جَسد (۷۳) بحر: دریا (۷۴) موقوف: وابسته، منوط، وقف‌شده (۷۵) خِلْعَت: جامهٔ دوخته که از طرف شخص بزرگ به‌عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱ آه کردم، چون رَسَن(۷۶) شد آهِ من گشت آویزان رَسَن در چاهِ من آن رَسَن بگْرفتم و بیرون شدم شاد و زَفْت(۷۷) و فَربِه و گُلگون شدم (۷۶) رَسَن: ریسمان، طناب (۷۷) زَفْت: بزرگ، ستبر ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۵ الـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار(۷۸) گَرد گرچه باشند اهلِ دریابار زرد (۷۸) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲ رَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریا که دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخا(۷۹) (۷۹) سَخا:‌ بخشش ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ دمی رسید که هر شوق از او رسد به مَشوق شَهی رسید کز او طوق زر شود هر غُل مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴ تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت طُوقِ(۸۰) اَعْطَیناکَ آویزِ برت قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱ «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.» «ما كوثر را به تو عطا كرديم.» (۸۰) طُوق: گردنبند ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ فِطام داد از این جیفه دایهٔ تبدیل در آفتاب فکنده‌ست ظِلِّ حق غُلغُل مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۵٧٣ تو خوش و خوبی و کانِ(۸۱) هر خَوشی تو چرا خود منّتِ باده کَشی؟ (۸۱) کان: معدن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰ چون جَنین بود آدمی، بُد خون غذا از نجس پاکی بَرَد مؤمن، کذا(۸۲) از فِطامِ(۸۳) خون، غذایش شیر شد وز فِطامِ شیر، لقمه‌گیر شد وز فِطامِ لقمه، لقمانی شود طالبِ اِشکارِ پنهانی شود (۸۲) کذا: چنین، چنین است (۸۳) فِطام: از شیر بریدن ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ چو وحی سر کند از غیب، گوشِ آن سَر باش از آنکه اُذْنُ مِنَ الرّاْس گفت صدرِ رُسُل مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲ چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳ بانگِ دیوان، گلّه‌بانِ اشقیاست(۸۴) بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست تا نیآمیزد، بدین دو بانگِ دور قطره‌ای از بحرِ خوش با بحرِ شور (۸۴) اشقیا: بدبختان ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۶ این قضا می‌گفت، لیکن گوششان بسته بود اندر حجابِ جوششان چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اند جز مر آنها را که از خود رَسته‌اند(۸۵) (۸۵) رَسته‌اند: رها شده‌اند ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ تو بلبلِ چمنی، لیک می‌توانی شد به فضلِ حق چمن و باغ با دو صد بلبل مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۰ چه روز باشد کاین جسم و رسم بنْوَردیم میانِ مجلسِ جان حلقه حلقه می‌گردیم همی‌خوریم مِی جان به حضرت سلطان چنانکه بی‌لب و ساغر نخست می‌خَوردیم مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۱۵ هین خَمُش کن تا بگوید شاهِ قُل بلبلی مفْروش با این جنس گُل این گُلِ گویاست پُرجوش و خروش بلبلا تَرکِ زبان کن، باش گوش مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ چو مست باشد عاشق، طمع مکن خَمُشی چو نان رسد به گرسنه، مگو که لاتَأکُل مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۴۵ آینهٔ تو جَست بیرون از غِلاف آینه و میزان(۸۶) کجا گوید خِلاف؟‌‌   آینه و میزان کجا بندد نَفَس(۸۷)  بهرِ آزار و حیایِ هیچ کس‌‌؟ آینه و میزان مِحَک‌هایِ سَنی(۸۸)  گر دو صد سالش تو خدمت می‌کنی‌‌   کز برایِ من بپوشان راستی  بر فزون بنما و، منما کاستی‌‌   اوت گوید: ریش و سَبْلَت برمخند  آینه و میزان و آنگه ریو(۸۹) و بند (۸۶) میزان: ترازو (۸۷) نَفَس بستن: خاموش و ساکت شدن (۸۸) سَنی: بلند و عالی (۸۹) ریو: نیرنگ و خدعه ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹ تا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُن چونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، بادا ساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصال چونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیر که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُل حدیث «الدُّنیا قَنْطَرَةٌ» «دنیا پلی است.» مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ اوّل و آخِر تویی ما در میان هیچ هیچی که نیاید در بیان « همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم،   ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد.  باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.» قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳ «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.» «اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹ هزاران قرن می‌باید که این دولت به پیش آید کجا یابم دگربارش، اگر این بار بگریزم؟ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳ وقتِ آن آمد که من عریان شوم نقش بگذارم، سراسر جان شوم ------------------------- مجموع لغات: (۱) مَسکُل: مگسل، جدا نشو (۲) غلیظ: درشت‌خو، سنگدل (۳) عُتُل: درشت‌گوی، سخت‌آواز (۴) سُکُستن: گسستن، جدا شدن (۵) دُهُل‌: طبل (۶) غَریو: فریاد، بانگ بلند (۷) سُبُل: جمعِ سبیل، راه‌ها (۸) ذُل: پست و زبون شدن، خواری (۹) فَرَس: اسب (۱۰) جُل: پوشاک چهارپایان، پالان (۱۱) دُلدُل: استر حضرت رسول(ص) که به حضرت علی(ع) بخشید. نماد بُراق (۱۲) تک: دو، دویدن (۱۳) عرصهٔ قُل: عرصهٔ قرآن (۱۴) خارخار: مجازاً دلواپسی، اضطراب، وسوسه (۱۵) مُل: شراب، می (۱۶) اَمَل: آرزو، امید (۱۷) آمُل: شهری در شمال ایران نزدیک دریا (۱۸) مَشوق: مورد اشتیاق، معشوق (۱۹) طوق: گردن‌بند (۲۰) غُل: بند و زنجیر آهنین (۲۱) فِطام: باز شدن از شیر دنیا، باز شدن بچه از شیر مادر (۲۲) جیفه: لاشۀ بو گرفته، مردار (۲۳) ظِلّ: سایه، مجازاً پناه، عنایت (۲۴) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش. (۲۵) اُذْنُ مِنَ الرّاْس: گوش در شمارِ سَر است. حدیث. (۲۶) اَنْمُل: اَنْمُلَه، سرانگشت. صناعتِ اَنْمُل یعنی کارهای دستی. (۲۷) لاتَأکُل: مخور (۲۸) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی (۲۹) اِستماع: شنیدن (۳۰) غَرَض: قصد (۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند. (۳۲) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن (۳۳) دون: پست و فرومایه (۳۴) فِکرَت: فکر، اندیشه (۳۵) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی (۳۶) گول: احمق، نادان (۳۷) سَمعْ: قوهٔ شنوایی (۳۸) گوش‌وار: مانندِ گوش (۳۹) گوشوار: گوشواره (۴۰) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵) (۴۱) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه  ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند. (۴۲) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده (۴۳) صبحِ صادق: بامدادِ راستین (۴۴) بُن: ریشه (۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره (۴۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج (۴۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال (۴۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر (۴۹) اِشکسته‌پا: ناقص (۵۰) فایِت: از میان رفته، فوت شده (۵۱) سَقام: بیماری (۵۲) بیگار: کارِ بی‌مزد (۵۳) بیستی: بِایستی (۵۴) اَوحَد: یگانه، یکتا (۵۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی (۵۶) مُدام: شراب (۵۷) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای (۵۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان (۵۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب (۶۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند. (۶۱) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری (۶۲) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما (۶۳) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است (۶۴) لگام: افسار (۶۵) فارِس: سوارکار (۶۶) مُستغنی: ثروتمند، توانگر (۶۷) اِسکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان (۶۸) تافت: تابید (۶۹) مَشارِق: مشرق‌ها (۷۰) بی‌چون: بدون چگونگی (۷۱) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی (۷۲) اُدْعُوا: بخوانید (۷۳) بحر: دریا (۷۴) موقوف: وابسته، منوط، وقف‌شده (۷۵)خِلْعَت: جامهٔ دوخته که از طرف شخص بزرگ به‌عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود. (۷۶) رَسَن: ریسمان، طناب (۷۷) زَفْت: بزرگ، ستبر (۷۸) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا (۷۹) سَخا:‌ بخشش (۸۰) طُوق: گردنبند (۸۱) کان: معدن (۸۲) کذا: چنین، چنین است (۸۳) فِطام: از شیر بریدن (۸۴) اشقیا: بدبختان (۸۵) رَسته‌اند: رها شده‌اند (۸۶) میزان: ترازو (۸۷) نَفَس بستن: خاموش و ساکت شدن (۸۸) سَنی: بلند و عالی (۸۹) ریو: نیرنگ و خدعه

    Wed, 17 Apr 2024
  • 2418 - Ganje Hozour audio Program #1002

    برنامه صوتی شماره ۱۰۰۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۲  آوریل  ۲۰۲۴ - ۱۵  فروردین ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۲ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsشبِ قدر است جسمِ تو، کز او یابند دولت‌هامَهِ بَدْر(۱) است روحِ تو، کز او بشکافت ظُلْمت‌هامگر تقویمِ یزدانی که طالع‌ها در او باشدمگر دریایِ غُفرانی(۲) کز او شویَند زَلَّت‌ها(۳)مگر تو لوحِ محفوظی(۴) که درسِ غیب از او گیرند؟و یا گنجینهٔ رحمت، کز او پوشند خِلعت‌هاعجب! تو بیتِ مَعموری(۵) که طوّافانَش(۶) اَملاک‌اند(۷)عجب! تو رَقِّ مَنشوری(۸)، کز او نوشند شربت‌هاو یا آن روحِ بی‌چونی، کز این‌ها جمله بیرونیکه در وی سرنگون آمد تأمّل‌ها و فِکرت‌هاولی برتافت(۹) بر چون‌ها مَشارِق‌هایِ(۱۰) بی‌چونی(۱۱)بر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَت‌ها(۱۲)عجایب یوسفی چون مَه، که عکسِ اوست در صد چَهْاز او افتاده یعقوبان به دام و جاهِ ملّت‌هاچو زلفِ خود رَسَن(۱۳) سازد، ز چَهْ‌‌هاشان براندازدکَشَدْشان در برِ رحمت، رهانَدْشان ز حیرت‌هاچو از حیرت گذر یابد، صفات آن را که دریابدخمش که بس شکسته شد عبارت‌ها(۱۴) و عبرت‌ها(۱۵)(۱) بَدْر: قرص کامل ماه، ماه شب چهاردهم قمری(۲) غُفران: آمرزش، بخشایش(۳) زَلَّت‌: لغزش و گناه(۴) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)(۵)‌ بیتِ مَعمور: خانه‌ای در مقابل کعبه (مَجازاً دلِ انسان)(۶) طوّافان: جمعِ طوّاف به معنی گردنده، طواف کننده(۷)‌ اَملاک: جمعِ مَلَک، فرشتگان(۸) رَقِّ منشور: صفحه‌ای گشاده، اشاره به آیهٔ ۳، سورهٔ طور (۵۲)(۹) تافت: تابید(۱۰) مَشارِق: مشرق‌ها(۱۱) بی‌چون: بدون چگونگی(۱۲) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی(۱۳) رَسَن: ریسمان، کمند(۱۴) عبارت: سخن گفتن، قیل و قال(۱۵) عبرت: پند و اندرز------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsشبِ قدر است جسمِ تو، کز او یابند دولت‌هامَهِ بَدْر است روحِ تو، کز او بشکافت ظُلْمت‌هاقرآن کریم، سورهٔ دخان (۴۴)، آیات ۲ و ۳Quran, Ad-Dukhaan(#44), Line #2-3«وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ» (٢)«سوگند به اين كتاب روشنگر.»«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ ۚ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ» (٣)«ما آن را در مبارک شبى نازل كرديم. ما بيم‌دهنده بوده‌ايم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #930, Divan e Shamsاَلست گفت حق و جان‌ها بلی گفتندبرایِ صدقِ بلی حق رهِ بلا بگشادمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1729, Divan e Shamsالست گفتیم از غیب و تو بلی گفتیچه شد بلیِّ تو چون غیب را عیان کردیم؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1059کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1061کار، آن دارد که حق افراشته استآخر آن روید که اوّل کاشته است‏مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052کار، عارف راست، کو نه اَحوَل(۱۶) استچشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏(۱۶) اَحوَل: لوچ، دو‌بین------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1066صد هزاران عقل با هم برجهندتا به غیرِ دامِ او دامی نهند دامِ خود را سخت‏تر یابند و بسکِی نماید قوّتی با باد، خس‏؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177لیک مقصودِ ازل(۱۷)، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُست(۱۷) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056او درونِ دام دامی می‌نَهَدجانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsخموش، آب نگهدار همچو مَشکِ درستور از شکاف بریزی، بدانکه معیوبیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #380اوّل ای جان! دفعِ شَرِّ موش کنوآنگهان در جمعِ گندم جوش کن(۱۸)بشنو از اَخبارِ آن صدرِ صُدور(۱۹)لٰا صَلٰوةَ تَمَّ اِلّا بِالْحُضورای انسان از آن بزرگ بزرگان یعنی حضرت رسول یاد بگیر که می‌فرماید: «هیچ نمازی و هیچ عبادتی بدون «حضور ناظر» یا فضاگشایی کامل و تمام نیست.»حدیث«لا صَلوةَ الّا بِالْحُضور الْقَلْب.»«نماز (عبادت)، بدونِ حضور کامل نیست.»گر نه موشی دزد در انبارِ ماستگندمِ اعمالِ چل ساله(۲۰) کجاست؟(۱۸) جوش کردن: سعی کردن زیاد(۱۹) صدرِ صُدور:‌ بزرگِ بزرگان(۲۰) چل ساله: چهل ساله------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دِهلیزِ(۲۱) قاضیِّ قضابهرِ دعویِّ اَلَستیم و بَلیٰ که بَلیٰ گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قولِ ما شهود است و بیان(۲۱) دِهلیز: راهرو------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181یک زمان کار است بگزار(۲۲) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود دراز(۲۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407 در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟چون شکارِ خوک آمد صیدِ عامرنجِ بی‌حد، لقمه خوردن زو حرام آنکه ارزد صید را عشق است و بسلیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟ تو مگر آییّ و صیدِ او شویدام بگذاری، به دامِ او رویمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۳) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادبنارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب‏(۲۴)(۲۴) حَطَب‏: هیزم------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجد است آن دل که جسمش ساجد استیارِ بَد خَرُّوبِ(۲۵) هر جا مسجد است(۲۵) خَرُّوب: بسیار ویران کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درونِ سینه شرحت داده‌ایمشرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایمتو هنوز از خارج آن را طالبی؟مَحْلَبی(۲۶)، از دیگران چون حالِبی(۲۷)؟(۲۶) مَحْلَب: جای دوشیدنِ شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).(۲۷) حالِب: دوشندهٔ شیر، در این‌جا به‌معنی جویندهٔ شیر.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071 که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرح‌ جو و کُدیه‌ساز(۲۸)؟در نگر در شرحِ دل در اندرونتا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون  قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»«و نيز حق درون شماست. آيا نمى‌بينيد؟»قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»«ما از شما به او، ( کسی که در حال مرگ است)، نزدیک‌تريم ولى شما نمى‌بينيد.»(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108باد، تُند است و چراغم اَبْتَریزو بگیرانم چراغِ دیگریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۲۹)که بگویید از طریقِ انبساط(۲۹) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1924حکمِ حق، بر لوح می‌آید پدیدآنچنانکه حکمِ غیبِ بایزید(۳۰)(۳۰) بایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۳۱)بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِه(۳۱) بُن: ریشه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۳۲)عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۳۳)عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۳۴)؟عاشقِ صُنعِ(۳۵) خدا با فَر بوَدعاشقِ مصنوعِ(۳۶) او کافر بُوَد(۳۲) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۳۳) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۳۴) گبر: کافر(۳۵) صُنع: آفرینش(۳۶) مصنوع: آفریده، مخلوق------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَدشیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1638زین سبب فرمود: استثنا کنید(۳۷)گر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»قرآن کریم، سورهٔ قدر (۹۷)، آیات ۱ تا ۵Quran, Al-Qadr(#97), Line #1-5«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (١)«ما در شب قدرش نازل كرديم.»«وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (٢)«و تو چه دانى كه شب قدر چيست؟»«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (٣)«شب قدر بهتر از هزار ماه است.»«تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» (۴)«در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براى انجام دادن كارها نازل مى‌شوند.»«سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ» (۵)«آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است.»حدیث«لَوْلٰاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ»«ای انسان اگر تو نبودی جهان را نمی آفریدم»(۳۷) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2198, Divan e Shamsلقمهٔ شیرین که از وی خشم انگیزد مخورلقمه از لَوْلٰاک گیر و بندهٔ لَوْلٰاک شورو تو قصّابِ هوا شو، کبر و کین را خون بریزچند باشی خفته زیرِ این دو سگ؟ چالاک شومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #974پس سِری که مغزِ آن افلاک بوداندر آخِر، خواجهٔ لَوْلٰاک بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shamsشبِ قَدر است وصلِ او، شبِ قَبر است هجرِ اوشبِ قَبر از شبِ قَدرش کرامات(۳۸) و مَدَد(۳۹) بیند(۳۸) کرامات: جمعِ کرامت، به معنی بزرگی و ارجمندی، سخاوت و بخشندگی(۳۹) مَدَد: یاری، کمک، فریادرسی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1429, Divan e Shamsهزاران قرن می‌باید که این دولت به پیش آیدکجا یابم دگربارش، اگر این بار بگریزم؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shamsخُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۴۰) امشبشود همچون سَحَر خندان، عَطایِ(۴۱) بی ‌عدد بیند(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن(۴۱) عَطا: بخشش------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #43آفتابِ معرفت را نَقل(۴۲) نیستمشرقِ او غیرِ جان و عقل نیست(۴۲) نَقل: نقل مکان کردن، جابجا شدن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsدی مُنَجِّم گفت: دیدم طالعی داری تو سَعد(۴۳)گفتمش: آری ولیک از ماهِ روزافزونِ خویشمَه که باشد با مَهِ ما؟ کز جمال و طالعشنَحسِ اکبر، سَعدِ اکبر گشت بر گردونِ خویش(۴۳) سَعد: خجسته، مبارک------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۵٣۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2535همچنانکه قدرِ تن از جان بُوَدقدرِ جان از پرتوِ جانان بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #553برمَکن آن پَر که نپْذیرد رفوروی، مَخراش از عزا ای خوب‌روآن‌چنان رویی که چون شمسِ ضُحاستآن‌چنان رُخ را خراشیدن خطاستقرآن کریم، سورهٔ شمس (۹۱)، آیه ۱Quran, Ash-Shams(#91), Line #1«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا»«سوگند به آفتاب و روشنى‌اش به هنگام چاشت.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نَفْس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2739, Divan e Shamsبشتاب مَها که این شبِ قدرآمد به کرانه، چند خُسبی(۴۴)؟(۴۴) خُسبی: می‌خوابی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #293, Divan e Shamsمهمانِ تواَم ای جان، زنهار(۴۵) مَخُسب امشبای جان و دلِ مهمان، زنهار مَخُسب امشبرویِ تو چو بَدْر آمد، امشب شبِ قدر آمدای شاهِ همه خوبان، زنهار مَخُسب امشب(۴۵) زنهار: مبادا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #432, Divan e Shamsجمله مهمانند در عالَم وَلیک(۴۶)کم کسی داند که او مهمانِ کیست(۴۶) وَلیک: ولی، امّا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1254, Divan e Shamsمن تواَم، تو منی ای دوست، مرو از بَرِ خویشخویش را غیر مَیَنگار و مَران از دَرِ خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #364, Divan e Shamsچون در سرِ زلفِ یار پیچیماندر شبِ قدر، قدرْ ما راستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsسرسبز کند چو تَرِّه‌زارَت(۴۷)تا بازخَرَد زِ تُرَّهاتَت(۴۸)در آتشِ عشق چون خَلیلی(۴۹)خوش باش که می‌دهد نجاتتعَقلت شبِ قَدر دید و صد عیدکَز عشق دَریده شد بَراتَت(۵۰)(۴۷) تَرِّه‌زار: سبزی‌زار، در اینجا رشدِ معنوی انسان در ابعاد مختلف(۴۸) تُرَّهه: سخن بی‌فایده، یاوه، بیهوده(۴۹) خَلیل: لقب ابراهیم پیامبر(۵۰) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #712, Divan e Shamsخوش باش که هرکه راز دانَددانَد که خوشی خوشی کشانَدشیرین چو شِکَر تو باش شاکِر(۵۱)شاکِر هر دَم شِکَر ستانَد(۵۱) شاکِر: آنکس که شُکر می‌کند.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #525, Divan e Shamsشب روح‌ها واصل شود، مقصودها حاصل شودچون روز روشن‌دل شود، هر کو ز شب آگاه شدای روز چون حَشری(۵۲) مگر؟ وی شب شبِ قدری مگر؟یا چون درختِ موسیی(۵۳)؟ کو مظهرِ الله شدقرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۱۰ تا ۱۴Quran,Ta-ha(#20), Line #10-14«إِذْ رَأَىٰ نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» (١٠)«آنگاه كه آتشى ديد و به خانوادهٔ خود گفت: درنگ كنيد، كه من از دور آتشى مى‌بينم، شايد برايتان پاره‌‌ای از آن آتش بياورم يا در روشنايى آن راهى بيابم.»«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ» (١١)«چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اى موسى،»«إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» (١٢)«من پروردگار تو هستم. پاى‌افزارت را بيرون كن كه اينک در وادى مقدس طُوىٰ هستى.»«وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَىٰ» (١٣)«و من تو را برگزيده‌ام. پس به آنچه وحى مى‌شود گوش فرا دار.»«إِنَّنِي أَنَا الـلَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» (۱۴)«خداى يكتا من هستم. هيچ خدايى جز من نيست. پس مرا بپرست و تا مرا ياد كنى نماز بگزار.»(۵۲) حَشر: قیامت، رستاخیر(۵۳) درختِ موسوی: اشاره به درختی است که حق تعالیٰ بر آن تجلّی کرد.------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱Hafez Poem(Qazal) #31, Divan e Qazaliatآن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب استیا رب این تاثیرِ دولت در کدامین کوکب(۵۴) است؟(۵۴) کوکب: ستاره------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shamsموسیِ عِمران نه به شب دید نور؟سویِ درختی که بگفتش: بیارفت به شب بیش ز دَه‌ساله راهدید درختی همه غرقِ ضیا(۵۵)نی که به شب، احمد، معراج رفتبُرد بُراقیش(۵۶) به سویِ سما؟(۵۵) ضیا: روشنایی، نور(۵۶) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #599, Divan e Shamsامشب شبِ قَدْر آمد، خامُش شو و خدمت کُنتا هر دلِ اَللّهی ز اَللَّهْ وَلَهی(۵۷) یابد(۵۷) وَلَه: سرگردانی از عشق، حیرانی، افراطِ وجد------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1233, Divan e Shamsدرونِ ظلمتی می‌جو صفاتشکه باشد نور و ظلمت محوِ ذاتشدر آن ظلمت رسی در آبِ حیواننه در هر ظلمت است آبِ حیاتشبسی دل‌ها رسد آنجا چو برقیولی مشکل بُوَد آنجا ثباتششبِ قدر است او، دریاب او راامان یابی چو برخوانی براتشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَدهر کجا پستی است، آب آنجا دَوَدآبِ رحمت بایدت، رُو پست شووانگهان خور خمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ(۵۸) ای پسرحضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.(۵۸) فِرو مآ:‌ مَایست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1602, Divan e Shamsگرچه ایمان هست مبنی بر بنایِ پنج رُکنلیک والـلَّه هست از آنها اَعْظَمُ ‌الْاَرکان(۵۹) صیام(۶۰)حدیث«اسلام است که بر پنج پایه نهاده شده است: کلمهٔ شهادت، نماز، زکات، حج، و روزهٔ رمضان»لیک در هر پنج پنهان کرده قدرِ صوم راچون شبِ قدرِ مبارک هست خود پنهان صیامسنگِ بی‌قیمت که صد خروار از او کس ننگردلعل گرداند چو خورشیدش درونِ کان صیام(۵۹) اَعْظَمُ ‌الْاَرکان: بزرگترین پایه‌ها(۶۰) صیام: روزه گرفتن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1834, Divan e Shamsای مهِ عید رویِ تو، ای شبِ قدر مویِ توچون برسم به جویِ تو، پاک شود پلیدِ منجسم چو خانقاهِ جان، فکرت‌ها چو صوفیانحلقه زدند و در میان دل چو ابایزیدِ(۶۱) مندم نزنم خمُش کنم، با همه رو تُرُش کنمتا که بگويی‌ام، تویی حاضر و مستفیدِ(۶۲) منقرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۱۶Quran, Fussilat(#41), Line #16«فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَىٰ ۖ وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ»«ما نيز بادى سخت و غُرّان در روزهايى شوم بر سرشان فرستاديم تا در دنيا عذابِ خوارى را به آنها بچشانيم.و عذابِ آخرت خواركننده‌تر است و كسى به ياريشان برنخيزد.»قرآن کریم، سورهٔ قمر (۵۴)، آیهٔ ۱۹Quran, Al-Qamar(#54), Line #19«إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ»«ما بر آنها در روزى نحس و طولانى بادى سخت فرستاديم،»قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیات ۱۸ و ۱۹Quran, Yaseen(#36), Line #18-19«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ» (١٨)«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»«قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» (١٩)«گفتند: شومى شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مى‌گوييد؟ نه، مردمى گزافكار هستيد.»قرآن کریم، سورهٔ سبا (۳۴)، آیهٔ ۳۳Quran, Saba(#34), Line #33«… مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ … .»«… نیرنگ شب و روز … .»(۶۱) ابایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی(۶۲) مستفید: استفاده کننده، بهره‌مند------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shamsدل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشوییدهَله(۶۳) تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نماند(۶۳) هَله: آگاه باش، توجه کن، هین------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳Hafez Poem(Qazal) #183, Divan e Qazaliatچه مبارک‌‌سَحَری بود و چه فرخنده‌‌شبیآن شبِ قدر که این تازه براتم(۶۴) دادند(۶۴) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsمگر تقویمِ یزدانی که طالع‌ها در او باشدمگر دریایِ غُفرانی کز او شویَند زَلَّت‌هاقرآن کریم، سورهٔ التین (۹۵)، آیات ۴ تا ۸Quran, At-Tin(#95), Line #4-8«لَقَدْ خَلَقْنَا الْـإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (۴)«كه ما آدمى را در نيكوترین و بهترین هنجار و اعتدال بيافريديم.»«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» (۵)«و سپس او را، به جهت نافرمانی، به پست‌ترین مراتب باز گردانيديم.»«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (۶)«مگر آنان كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند كه پاداشى بى‌پايان دارند.»«فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ» (٧)«پس چيست كه با اين حال تو را به تكذيب قيامت وامى‌دارد؟»«أَلَيْسَ الـلَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ» (٨)«آيا خدا داورترين داوران نيست؟»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shamsخواه شب و خواه سَحَر، نیستم از هر دو خبرکیست خبر؟ چیست خبر؟ روزشماری صنما(۶۵)(۶۵) صنم: بت، زیبارو؛ صنما: ای زیبارو------------‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٧۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756پس قیامت شو، قیامت را ببیندیدنِ هر‌چیز را شرط است اینمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3514 تن چو مادر، طفلِ جان را حامله مرگ، دردِ زادن است و زلزله‌‌ جمله جانهایِ گذشته مُنْتَظِر تا چگونه زاید آن جانِ بَطِر(۶۶)؟ زنگیان گویند: خود از ماست او رومیان گویند: نی، زیباست اوچون بزایَد در جهانِ جان و جُود پس نمانَد اختلافِ بَیض(۶۷) و سُود(۶۸) گر بُوَد زنگی، بَرَندش زنگیانور بُوَد رومی، کَشَندش رومیان تا نزاد او، مشکلاتِ عالَم است آنکه نازاده شناسد او، کم است‌‌او مگر یَنْظُر بِنُورِالـلَّه بُوَد کاندرونِ پوست، او را ره بُوَد حدیث«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.» اصلِ آبِ نطفه، اِسپید است و خَوش لیک، عکسِ جانِ رومی و حَبَش‌‌ می‌‌دهد رنگ، أحْسَنُ التَّقویم را تا به اَسْفَل(۶۹) می‌‌بَرَد این نیم را(۶۶) بَطِر: شادمان، سرمست(۶۷) بَیض: جمعِ ابْيَض به معنی سفید(۶۸) سُود: اَسْوَد به معنی سیاه(۶۹) اَسْفَل: پایین‌تر، پست‌تر------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #999دیده‌هاشان را به سِحری ‌دوختندتا چنین جوهر به خَس(۷۰) بفروختند این گُهَر از هر دو عالَم برتر استهین بخر زین طفلِ جاهل، کو خر است پیشِ خر، خرمُهره(۷۱) و گوهر یکی‌ستآن اِشَک(۷۲) را در دُر و دریا شکی‌ست(۷۰) خَس: خاشاک، کنایه از چیز حقیر و بی‌ارزش(۷۱) خرمُهره: نوعی مُهرهٔ بزرگ سفید یا آبی که آن را بر گردن خر و اسب و استر آویزند.(۷۲) اِشَک: خر، الاغ (لفظی ترکی است)------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1756هر که او ارزان خَرَد، ارزان دهدگوهری، طفلی به قُرصی نان دهدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1002مُنکرِ بحر است و گوهرهایِ اوکِی بُوَد حیوان دُر و پیرایه‌جو(۷۳)؟ در سرِ حیوان خدا ننهاده استکو بُوَد در بندِ لعل و دُرپَرَست مر خران را هیچ دیدی گوشوار؟گوش و هوشِ خر بُوَد در سبزه‌زار(۷۳) پیرایه:‌ آرایش------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103خلق را طاق و طُرُم(۷۴) عاریّتی‌ست(۷۵)امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست‏(۷۶)(۷۴) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری(۷۵) عاریّتی‌: قرضی(۷۶) ماهیّتی‌: ذاتی------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063تا به دیوارِ بلا نآید سَرشنشنود پندِ دل آن گوشِ کرشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1005اَحْسَنِ التَّقویم در وَالتّین بخوانکه گرامی گوهر است ای دوست! جان اَحْسَنِ التَّقویم، از عرشِ او فزوناَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برون گر بگویم قیمتِ این مُمْتَنِع(۷۷)من بسوزم، هم بسوزد مُسْتَمِع(۷۸)(۷۷) مُمْتَنِع: رفیع، محال(۷۸) مُسْتَمِع: شنونده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shamsعشق است یکی جانی، دررفته به صد صورتدیوانه شدم باری، من در فن و آیینشحُسن و نمکِ نادر در صورتِ عشق آمدتا حُسن و سکون یابد جان از پی تسکینشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1263, Divan e Shamsاین صورتش بهانه‌ست، او نورِ آسمان استبگذر ز نقش و صورت، جانش خوش است، جانشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shamsبر طالعِ ماهِ خود تقویمِ عجب بست اوتقویم طلب می‌کن در سورهٔ وَالتّینشخورشید به تیغِ خود آن را که کُشَد ای جاناز تابشِ خود سازد تَجهیزش(۷۹) و تَکفینش(۸۰)(۷۹) تَجهیز: وسایل کفن مرده(۸۰) تَکفین: مرده‌ای را کفن کردن، کفن پوشاندن به مرده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shamsقضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداختتو را کُنَد به عنایت از آن سپس سپریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsمگر تو لوحِ محفوظی که درسِ غیب از او گیرند؟و یا گنجینهٔ رحمت، کز او پوشند خِلعت‌هاقرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیات ۲۰ تا ۲۲Quran, Al-Buruj(#85), Line #20-22«وَالـلَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ» (٢٠)«و خدا از همه سو بر آنها احاطه دارد.»«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ» (٢١)«بلى اين قرآن مجيد است،»«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (٢٢)«در لوح محفوظ.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #87, Divan e Shamsهم رحمتِ رحمانی، هم مَرهم و درمانیدَردِه(۸۱) تو طبیبانه آن دافعِ صفرا را(۸۱) دَردادن: عطا کردن، دادن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsعجب! تو بیتِ مَعموری که طوّافانَش اَملاک‌اندعجب! تو رَقِّ مَنشوری، کز او نوشند شربت‌هاقرآن کریم، سورهٔ طور (۵۲)، آیات ۱ تا ۴Quran, At-Tur(#52), Line #1-4«وَالطُّورِ» (١)«قسم به كوه طور،»«وَكِتَابٍ مَسْطُورٍ» (٢)«و قسم به كتاب نوشته شده،»«فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ» (٣)«در صفحه‌اى گشاده،»«وَالْبَيْتِ الْـمَعْمُورِ» (۴)«و قسم به بيت الـمعمور،»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsچو نقش را تو بروبی، خلاصهٔ آن رافرشتگی دهی و پرّ و بالِ کرّوبی(۸۲)(۸۲) کرّوبی: آسمانی، منسوب به عالَمِ فرشتگان------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درونِ سینه شرحت داده‌ایمشرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌‌ایممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shamsدلا، مقیم شو اکنون به مجلسِ جان‌هاکه کدخدایِ مقیمانِ بیتِ مَعموریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsو یا آن روحِ بی‌چونی، کز این‌ها جمله بیرونیکه در وی سرنگون آمد تأمّل‌ها و فِکرت‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shamsچون بُوَد ای دلشده چون؟ نقد بر از کُنْ فَیَکُوننقدِ تو نقد است کنون، گوش به میعاد مدِهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من می‌تَنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433هست صوفیِّ صفاجو اِبْنِ وَقتوقت را هم‌چون پدر بِگْرفته سختمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1429آنکه یک دَم کم، دَمی کامل بُوَدنیست معبودِ خلیل، آفِل(۸۳) بُوَد(۸۳) آفِل: گذرا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1863, Divan e Shamsکِی داند چون آخر استادی‌ بی‌چون راگنجاند در سِجّین(۸۴) او عالَمِ عِلیّین(۸۵)(۸۴) سِجّین: جایی در دوزخ(۸۵) عالَم عِلیّین: عالَمِ بالا، بهشتِ بَرین------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsزین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذرچون ز چونی دم زند آنکس که شد بی‌چونِ خویش؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2956, Divan e Shamsعاشق چو قند باید، بی‌چون و چند بایدجانی بلند باید، کان حضرتی است سامی(۸۶)(۸۶) سامی: بلندمرتبه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #747, Divan e Shamsاز شرابِ صِرفِ(۸۷) باقی کاسهٔ سَر پُر کنیدفرشِ عقل و عاقلی از بهرِ لله طی کنید(۸۷) صِرف: خالص------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیایدمدانید که چونید، مدانید که چندیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1388چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِهاین‌چنین انصاف از ناموس(۸۸) بِه(۸۸) ناموس: خودبینی، تکبّر، آبروی مصنوعی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsولی برتافت بر چون‌ها مَشارِق‌هایِ بی‌چونیبر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَت‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsبی‌چون تو را بی‌چون کُنَد، رویِ تو را گلگون کُنَدخار از کَفَت بیرون کُنَد وآنگه سویِ گلزار شُومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsعجایب یوسفی چون مَه، که عکسِ اوست در صد چَهْاز او افتاده یعقوبان به دام و جاهِ ملّت‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4572یوسفان چنگال در دَلْوَش(۸۹) زدهرَسته(۹۰) از چاه و شهِ مصری شده(۸۹) دَلْو: سطل(۹۰) رَسته: رها شده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1335, Divan e Shamsگفت که این خانهٔ دل پر همه نقش است چرا؟گفتم: این عکسِ تو است، ای رُخِ تو رَشْکِ(۹۱) چِگِل(۹۲)(۹۱) رَشْک: غبطه خوردن(۹۲) چِگِل: ناحیه‌ای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، در ادبِ پارسی به عنوان مظهر زیبایی به کار می‌رود.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #578, Divan e Shamsیکی جانی‌ست در عالَم که ننگش آید از صورتبپوشد صورتِ انسان ولی انسانِ من باشدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #410تو مگر آییّ و صیدِ او شَویدام بگْذاری، به دامِ او رَویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsچو زلفِ خود رَسَن سازد، ز چَهْ‌‌هاشان براندازدکَشَدْشان در برِ رحمت، رهانَدْشان ز حیرت‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2311آه کردم، چون رَسَن(۹۳) شد آهِ منگشت آویزان رَسَن در چاهِ منآن رَسَن بگْرفتم و بیرون شدمشاد و زَفْت(۹۴) و فَربِه و گُلگون شدم(۹۳) رَسَن: ریسمان، طناب(۹۴) زَفْت: بزرگ، ستبر------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1278حمد لـِلَّه، کاین رَسَن آویختندفضل و رحمت را به هم آمیختندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2279, Divan e Shamsاز چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ قرآن رو، برآای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624رحمتی، بی‌ علّتی بی‌ خدمتیآید از دریا مبارک ساعتیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1335, Divan e Shamsبستم من گردنِ جان، بردم پیشش به نشانمُجرمِ عشق است مکُن مجرمِ خود را تو بِحِل(۹۵)داد سرِ رشته به من، رشتهٔ پرفتنه و فنگفت: بِکِش تا بِکشم، هم بِکش و هم مَگُسل(۹۶)(۹۵) بِحِل: حلال کن، از جرم و گناهم درگذر.(۹۶) مَگُسِل: جدا نکن، پاره نکن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsپای بکوب و دست زن، دست در آن دو شَسْت(۹۷) زنپیشِ دو نرگسِ خوشش کُشته نگر دلِ مرا(۹۷) شَسْت: قُلّاب ماهیگیری، «دو شَسْت» کنایه از موی جلوی سر است که به دو بخش تقسیم شود و بافته گردد.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴۶١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2461چون مراقب باشی و گیری رَسَنحاجتت نآید قیامت آمدنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #93, Divan e Shamsخِرِف(۹۸) باش، خرف باش، ز مستی و ز حیرتکه تا جمله نیستان، نماید شِکَری‌ها(۹۸) خِرف: خرفت، گول و کودن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsچو از حیرت گذر یابد، صفات آن را که دریابدخمش که بس شکسته شد عبارت‌ها و عبرت‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsخموش، آب نگه دار همچو مَشکِ درستور از شکاف بریزی، بدانکه معیوبیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #75, Divan e Shamsخاموش که خاموشی بهتر ز عسل نوشیدرسوز عبارت(۹۹) را بگذار اشارت(۱۰۰) را(۹۹) عبارت: قیل و قال ذهن(۱۰۰) اشارت: با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن.-------------------------مجموع لغات:(۱) بَدْر: قرص کامل ماه، ماه شب چهاردهم قمری(۲) غُفران: آمرزش، بخشایش(۳) زَلَّت‌: لغزش و گناه(۴) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)(۵)‌ بیتِ مَعمور: خانه‌ای در مقابل کعبه (مَجازاً دلِ انسان)(۶) طوّافان: جمعِ طوّاف به معنی گردنده، طواف کننده(۷)‌ اَملاک: جمعِ مَلَک، فرشتگان(۸) رَقِّ منشور: صفحه‌ای گشاده، اشاره به آیهٔ ۳، سورهٔ طور (۵۲)(۹) تافت: تابید(۱۰) مَشارِق: مشرق‌ها(۱۱) بی‌چون: بدون چگونگی(۱۲) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی(۱۳) رَسَن: ریسمان، کمند(۱۴) عبارت: سخن گفتن، قیل و قال(۱۵) عبرت: پند و اندرز(۱۶) اَحوَل: لوچ، دو‌بین(۱۷) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه(۱۸) جوش کردن: سعی کردن زیاد(۱۹) صدرِ صُدور:‌ بزرگِ بزرگان(۲۰) چل ساله: چهل ساله(۲۱) دِهلیز: راهرو(۲۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم(۲۴) حَطَب‏: هیزم(۲۵) خَرُّوب: بسیار ویران کننده(۲۶) مَحْلَب: جای دوشیدنِ شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).(۲۷) حالِب: دوشندهٔ شیر، در این‌جا به‌معنی جویندهٔ شیر.(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی کننده(۲۹) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۳۰) بایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی(۳۱) بُن: ریشه(۳۲) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۳۳) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۳۴) گبر: کافر(۳۵) صُنع: آفرینش(۳۶) مصنوع: آفریده، مخلوق(۳۷) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.(۳۸) کرامات: جمعِ کرامت، به معنی بزرگی و ارجمندی، سخاوت و بخشندگی(۳۹) مَدَد: یاری، کمک، فریادرسی(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن(۴۱) عَطا: بخشش(۴۲) نَقل: نقل مکان کردن، جابجا شدن(۴۳) سَعد: خجسته، مبارک(۴۴) خُسبی: می‌خوابی(۴۵) زنهار: مبادا(۴۶) وَلیک: ولی، امّا(۴۷) تَرِّه‌زار: سبزی‌زار، در اینجا رشدِ معنوی انسان در ابعاد مختلف(۴۸) تُرَّهه: سخن بی‌فایده، یاوه، بیهوده(۴۹) خَلیل: لقب ابراهیم پیامبر(۵۰) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن(۵۱) شاکِر: آنکس که شُکر می‌کند.(۵۲) حَشر: قیامت، رستاخیر(۵۳) درختِ موسوی: اشاره به درختی است که حق تعالیٰ بر آن تجلّی کرد.(۵۴) کوکب: ستاره(۵۵) ضیا: روشنایی، نور(۵۶) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.(۵۷) وَلَه: سرگردانی از عشق، حیرانی، افراطِ وجد(۵۸) فِرو مآ:‌ مَایست(۵۹) اَعْظَمُ ‌الْاَرکان: بزرگترین پایه‌ها(۶۰) صیام: روزه گرفتن(۶۱) ابایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی(۶۲) مستفید: استفاده کننده، بهره‌مند(۶۳) هَله: آگاه باش، توجه کن، هین(۶۴) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن(۶۵) صنم: بت، زیبارو؛ صنما: ای زیبارو(۶۶) بَطِر: شادمان، سرمست(۶۷) بَیض: جمعِ ابْيَض به معنی سفید(۶۸) سُود: اَسْوَد به معنی سیاه(۶۹) اَسْفَل: پایین‌تر، پست‌تر(۷۰) خَس: خاشاک، کنایه از چیز حقیر و بی‌ارزش(۷۱) خرمُهره: نوعی مُهرهٔ بزرگ سفید یا آبی که آن را بر گردن خر و اسب و استر آویزند.(۷۲) اِشَک: خر، الاغ (لفظی ترکی است)(۷۳) پیرایه:‌ آرایش(۷۴) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری(۷۵) عاریّتی‌: قرضی(۷۶) ماهیّتی‌: ذاتی(۷۷) مُمْتَنِع: رفیع، محال(۷۸) مُسْتَمِع: شنونده(۷۹) تَجهیز: وسایل کفن مرده(۸۰) تَکفین: مرده‌ای را کفن کردن، کفن پوشاندن به مرده(۸۱) دَردادن: عطا کردن، دادن(۸۲) کرّوبی: آسمانی، منسوب به عالَمِ فرشتگان(۸۳) آفِل: گذرا(۸۴) سِجّین: جایی در دوزخ(۸۵) عالَم عِلیّین: عالَمِ بالا، بهشتِ بَرین(۸۶) سامی: بلندمرتبه(۸۷) صِرف: خالص(۸۸) ناموس: خودبینی، تکبّر، آبروی مصنوعی(۸۹) دَلْو: سطل(۹۰) رَسته: رها شده(۹۱) رَشْک: غبطه خوردن(۹۲) چِگِل: ناحیه‌ای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، در ادبِ پارسی به عنوان مظهر زیبایی به کار می‌رود.(۹۳) رَسَن: ریسمان، طناب(۹۴) زَفْت: بزرگ، ستبر(۹۵) بِحِل: حلال کن، از جرم و گناهم درگذر.(۹۶) مَگُسِل: جدا نکن، پاره نکن(۹۷) شَسْت: قُلّاب ماهیگیری، «دو شَسْت» کنایه از موی جلوی سر است که به دو بخش تقسیم شود و بافته گردد.(۹۸) خِرف: خرفت، گول و کودن(۹۹) عبارت: قیل و قال ذهن(۱۰۰) اشارت: با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن.----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsشب قدر است جسم تو کز او یابند دولت‌هامه بدر است روح تو کز او بشکافت ظلمت‌هامگر تقویم یزدانی که طالع‌ها در او باشدمگر دریای غفرانی کز او شویند زلت‌هامگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرندو یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعت‌هاعجب تو بیت معموری که طوافانش املاک‌اندعجب تو رق منشوری کز او نوشند شربت‌هاو یا آن روح بی‌چونی کز این‌ها جمله بیرونیکه در وی سرنگون آمد تامل‌ها و فکرت‌هاولی برتافت بر چون‌ها مشارق‌های بی‌چونیبر آثار لطیف تو غلط گشتند الفت‌هاعجایب یوسفی چون مه که عکس اوست در صد چهاز او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملت‌هاچو زلف خود رسن سازد ز چه‌هاشان براندازدکشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرت‌هاچو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابدخمش که بس شکسته شد عبارت‌ها و عبرت‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsشب قدر است جسم تو کز او یابند دولت‌هامه بدر است روح تو کز او بشکافت ظلمت‌هاقرآن کریم، سورهٔ دخان (۴۴)، آیات ۲ و ۳Quran, Ad-Dukhaan(#44), Line #2-3«وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ» (٢)«سوگند به اين كتاب روشنگر.»«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ ۚ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ» (٣)«ما آن را در مبارک شبى نازل كرديم. ما بيم‌دهنده بوده‌ايم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #930, Divan e Shamsالست گفت حق و جان‌ها بلی گفتندبرای صدق بلی حق ره بلا بگشادمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1729, Divan e Shamsالست گفتیم از غیب و تو بلی گفتیچه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1059کشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1061کار آن دارد که حق افراشته استآخر آن روید که اول کاشته است‏مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052کار عارف راست کو نه احول استچشم او بر کشت‌های اول است‏ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1066صد هزاران عقل با هم برجهندتا به غیر دام او دامی نهند دام خود را سخت‏تر یابند و بسکی نماید قوتی با باد خس‏مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177لیک مقصود ازل تسلیم توستای مسلمان بایدت تسلیم جستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056او درون دام دامی می‌نهدجان تو نه این جهد نه آن جهدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsخموش آب نگهدار همچو مشک درستور از شکاف بریزی بدانکه معیوبیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #380اول ای جان دفع شر موش کنوآنگهان در جمع گندم جوش کنبشنو از اخبار آن صدر صدورلا صلوه تم الا بالحضورای انسان از آن بزرگ بزرگان یعنی حضرت رسول یاد بگیر که می‌فرمایدهیچ نمازی و هیچ عبادتی بدون حضور ناظر یا فضاگشایی کامل و تمام نیستحدیث«لا صَلوةَ الّا بِالْحُضور الْقَلْب.»«نماز (عبادت)، بدونِ حضور کامل نیست.»گر نه موشی دزد در انبار ماستگندم اعمال چل ساله کجاستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دهلیز قاضی قضابهر دعوی الستیم و بلی که بلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قول ما شهود است و بیانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181یک زمان کار است بگزار و بتازکار کوته را مکن بر خود درازمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407 در زمانه صاحب دامی بودهمچو ما احمق که صید خود کندچون شکار خوک آمد صید عامرنج بی‌حد لقمه خوردن زو حرام آنکه ارزد صید را عشق است و بسلیک او کی گنجد اندر دام کس تو مگر آیی و صید او شویدام بگذاری به دام او رویمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053خویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون‌ است نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222پیش بینایان کنی ترک ادبنار شهوت را از آن گشتی حطب‏مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705وآن‌که اندر وهم او ترک ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجد است آن دل که جسمش ساجد استیار بد خروب هر جا مسجد استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درون سینه شرحت داده‌ایمشرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایمتو هنوز از خارج آن را طالبیمحلبی از دیگران چون حالبیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071 که الم نشرح نه شرحت هست بازچون شدی تو شرح‌ جو و کدیه‌سازدر نگر در شرح دل در اندرونتا نیاید طعنه لاتبصرون  قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»«و نيز حق درون شماست. آيا نمى‌بينيد؟»قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»«ما از شما به او، ( کسی که در حال مرگ است)، نزدیک‌تريم ولى شما نمى‌بينيد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108باد تند است و چراغم ابتریزو بگیرانم چراغ دیگریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1924حکم حق بر لوح می‌آید پدیدآنچنانکه حکم غیب بایزیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362قبض دیدی چاره آن قبض کنزآنکه سرها جمله می‌روید ز بنبسط دیدی بسط خود را آب دهچون برآید میوه با اصحاب دهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو منظرمعاشق صنع توام در شکر و صبرعاشق مصنوع کی باشم چو گبرعاشق صنع خدا با فر بودعاشق مصنوع او کافر بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آردشیرین‌تر و نادرتر زآن شیوه پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1638زین سبب فرمود استثنا کنیدگر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر میلی دهمهر نفس بر دل دگر داغی نهمکل اصباح لنا شان جدیدکل شیء عن مرادی لایحیددر هر بامداد کاری تازه داریم و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی‌شودقرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»قرآن کریم، سورهٔ قدر (۹۷)، آیات ۱ تا ۵Quran, Al-Qadr(#97), Line #1-5«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» «ما در شب قدرش نازل كرديم.»«وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ» «و تو چه دانى كه شب قدر چيست؟»«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» «شب قدر بهتر از هزار ماه است.»«تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» «در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براى انجام دادن كارها نازل مى‌شوند.»«سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ» «آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است.»حدیث«لَوْلٰاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ»«ای انسان اگر تو نبودی جهان را نمی آفریدم»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2198, Divan e Shamsلقمه شیرین که از وی خشم انگیزد مخورلقمه از لولاک گیر و بنده لولاک شورو تو قصاب هوا شو کبر و کین را خون بریزچند باشی خفته زیر این دو سگ چالاک شومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #974پس سری که مغز آن افلاک بوداندر آخر خواجه لولاک بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shamsشب قدر است وصل او شب قبر است هجر اوشب قبر از شب قدرش کرامات و مدد بیندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1429, Divan e Shamsهزاران قرن می‌باید که این دولت به پیش آیدکجا یابم دگربارش اگر این بار بگریزممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shamsخنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشبشود همچون سحر خندان عطای بی ‌عدد بیندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #43آفتاب معرفت را نقل نیستمشرق او غیرِ جان و عقل نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsدی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعدگفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویشمه که باشد با مه ما کز جمال و طالعشنحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۵٣۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2535همچنانکه قدر تن از جان بودقدر جان از پرتو جانان بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #553برمکن آن پر که نپذیرد رفوروی مخراش از عزا ای خوب‌روآن‌چنان رویی که چون شمس ضحاستآن‌چنان رخ را خراشیدن خطاستقرآن کریم، سورهٔ شمس (۹۱)، آیه ۱Quran, Ash-Shams(#91), Line #1«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا»«سوگند به آفتاب و روشنى‌اش به هنگام چاشت.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2739, Divan e Shamsبشتاب مها که این شب قدرآمد به کرانه چند خسبیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #293, Divan e Shamsمهمان توام ای جان زنهار مخسب امشبای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشبروی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمدای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشبمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #432, Divan e Shamsجمله مهمانند در عالم ولیککم کسی داند که او مهمان کیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1254, Divan e Shamsمن توام تو منی ای دوست مرو از بر خویشخویش را غیر مینگار و مران از در خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #364, Divan e Shamsچون در سر زلف یار پیچیماندر شب قدر قدر ما راستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsسرسبز کند چو تره‌زارتتا بازخرد ز ترهاتتدر آتش عشق چون خلیلیخوش باش که می‌دهد نجاتتعقلت شب قدر دید و صد عیدکز عشق دریده شد براتتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #712, Divan e Shamsخوش باش که هرکه راز داندداند که خوشی خوشی کشاندشیرین چو شکر تو باش شاکرشاکر هر دم شکر ستاندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #525, Divan e Shamsشب روح‌ها واصل شود مقصودها حاصل شودچون روز روشن‌دل شود هر کو ز شب آگاه شدای روز چون حشری مگر وی شب شب قدری مگریا چون درخت موسیی کو مظهر الله شدقرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۱۰ تا ۱۴Quran,Ta-ha(#20), Line #10-14«إِذْ رَأَىٰ نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» «آنگاه كه آتشى ديد و به خانوادهٔ خود گفت: درنگ كنيد، كه من از دور آتشى مى‌بينم، شايد برايتان پاره‌‌ای از آن آتش بياورم يا در روشنايى آن راهى بيابم.»«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ»«چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اى موسى،»«إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» «من پروردگار تو هستم. پاى‌افزارت را بيرون كن كه اينک در وادى مقدس طُوىٰ هستى.»«وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَىٰ» «و من تو را برگزيده‌ام. پس به آنچه وحى مى‌شود گوش فرا دار.»«إِنَّنِي أَنَا الـلَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» «خداى يكتا من هستم. هيچ خدايى جز من نيست. پس مرا بپرست و تا مرا ياد كنى نماز بگزار.»حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱Hafez Poem(Qazal) #31, Divan e Qazaliatآن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب استیا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shamsموسی عمران نه به شب دید نورسوی درختی که بگفتش بیارفت به شب بیش ز ده‌ساله راهدید درختی همه غرق ضیانی که به شب احمد معراج رفتبرد براقیش به سوی سمامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #599, Divan e Shamsامشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کنتا هر دل اللهی ز الله ولهی یابدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1233, Divan e Shamsدرون ظلمتی می‌جو صفاتشکه باشد نور و ظلمت محو ذاتشدر آن ظلمت رسی در آب حیواننه در هر ظلمت است آب حیاتشبسی دل‌ها رسد آنجا چو برقیولی مشکل بود آنجا ثباتششب قدر است او دریاب او راامان یابی چو برخوانی براتشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی دوا آنجا رودهر کجا پستی است آب آنجا دودآبِ رحمت بایدت رو پست شووانگهان خور خمر رحمت مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سربر یکی رحمت فرو ما ای پسرحضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1602, Divan e Shamsگرچه ایمان هست مبنی بر بنای پنج رکنلیک والـله هست از آنها اعظم ‌الارکان صیامحدیث«اسلام است که بر پنج پایه نهاده شده است: کلمهٔ شهادت، نماز، زکات، حج، و روزهٔ رمضان»لیک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم راچون شب قدر مبارک هست خود پنهان صیامسنگ بی‌قیمت که صد خروار از او کس ننگردلعل گرداند چو خورشیدش درون کان صیاممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1834, Divan e Shamsای مه عید روی تو ای شب قدر موی توچون برسم به جوی تو پاک شود پلید منجسم چو خانقاه جان فکرت‌ها چو صوفیانحلقه زدند و در میان دل چو ابایزید مندم نزنم خمش کنم با همه رو ترش کنمتا که بگويی‌ام تویی حاضر و مستفید منقرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۱۶Quran, Fussilat(#41), Line #16«فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَىٰ ۖ وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ»«ما نيز بادى سخت و غُرّان در روزهايى شوم بر سرشان فرستاديم تا در دنيا عذابِ خوارى را به آنها بچشانيم.و عذابِ آخرت خواركننده‌تر است و كسى به ياريشان برنخيزد.»قرآن کریم، سورهٔ قمر (۵۴)، آیهٔ ۱۹Quran, Al-Qamar(#54), Line #19«إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ»«ما بر آنها در روزى نحس و طولانى بادى سخت فرستاديم،»قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیات ۱۸ و ۱۹Quran, Yaseen(#36), Line #18-19«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ» «گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»«قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» «گفتند: شومى شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مى‌گوييد؟ نه، مردمى گزافكار هستيد.»قرآن کریم، سورهٔ سبا (۳۴)، آیهٔ ۳۳Quran, Saba(#34), Line #33«… مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ … .»«… نیرنگ شب و روز … .»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shamsدل و جان به آب حکمت ز غبارها بشوییدهله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماندحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳Hafez Poem(Qazal) #183, Divan e Qazaliatچه مبارک‌‌سحری بود و چه فرخنده‌‌شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsمگر تقویم یزدانی که طالع‌ها در او باشدمگر دریای غفرانی کز او شویند زلت‌هاقرآن کریم، سورهٔ التین (۹۵)، آیات ۴ تا ۸Quran, At-Tin(#95), Line #4-8«لَقَدْ خَلَقْنَا الْـإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» «كه ما آدمى را در نيكوترین و بهترین هنجار و اعتدال بيافريديم.»«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» «و سپس او را، به جهت نافرمانی، به پست‌ترین مراتب باز گردانيديم.»«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» «مگر آنان كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند كه پاداشى بى‌پايان دارند.»«فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ» «پس چيست كه با اين حال تو را به تكذيب قيامت وامى‌دارد؟»«أَلَيْسَ الـلَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ» «آيا خدا داورترين داوران نيست؟»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shamsخواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبرکیست خبر چیست خبر روزشماری صنما‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٧۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756پس قیامت شو قیامت را ببیندیدن هر‌چیز را شرط است اینمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3514 تن چو مادر طفل جان را حاملهمرگ درد زادن است و زلزله‌‌ جمله جانهای گذشته منتظرتا چگونه زاید آن جان بطر زنگیان گویند خود از ماست اورومیان گویند نی زیباست اوچون بزاید در جهان جان و جودپس نماند اختلاف بیض و سود گر بود زنگی برندش زنگیانور بود رومی کشندش رومیان تا نزاد او مشکلات عالم استآنکه نازاده شناسد او کم است‌‌او مگر ینظر بنورالـله بودکاندرون پوست او را ره بود حدیث«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.» اصل آب نطفه اسپید است و خوشلیک عکس جان رومی و حبش‌‌ می‌‌دهد رنگ احسن التقویم راتا به اسفل می‌برد این نیم رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #999دیده‌هاشان را به سحری ‌دوختندتا چنین جوهر به خس بفروختند این گهر از هر دو عالم برتر استهین بخر زین طفل جاهل کو خر است پیش خر خرمهره و گوهر یکی‌ستآن اشک را در در و دریا شکی‌ستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1756هر که او ارزان خرد ارزان دهدگوهری طفلی به قرصی نان دهدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1002منکر بحر است و گوهرهای اوکی بود حیوان در و پیرایه‌جو در سر حیوان خدا ننهاده استکو بود در بند لعل و درپرست مر خران را هیچ دیدی گوشوارگوش و هوش خر بود در سبزه‌زارمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103خلق را طاق و طرم عاریتی‌ستامر را طاق و طرم ماهیتی‌ست‏مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063تا به دیوار بلا ناید سرشنشنود پند دل آن گوش کرشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1005احسن التقویم در والتین بخوانکه گرامی گوهر است ای دوست جان احسن التقویم از عرش او فزوناحسن التقویم از فکرت برون گر بگویم قیمت این ممتنعمن بسوزم هم بسوزد مستمعمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shamsعشق است یکی جانی دررفته به صد صورتدیوانه شدم باری من در فن و آیینشحسن و نمک نادر در صورت عشق آمدتا حسن و سکون یابد جان از پی تسکینشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1263, Divan e Shamsاین صورتش بهانه‌ست او نور آسمان استبگذر ز نقش و صورت جانش خوش است جانشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shamsبر طالع ماه خود تقویم عجب بست اوتقویم طلب می‌کن در سوره والتینشخورشید به تیغ خود آن را که کشد ای جاناز تابش خود سازد تجهیزش و تکفینشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shamsقضا که تیر حوادث به تو همی‌انداختتو را کند به عنایت از آن سپس سپریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsمگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرندو یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعت‌هاقرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیات ۲۰ تا ۲۲Quran, Al-Buruj(#85), Line #20-22«وَالـلَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ» «و خدا از همه سو بر آنها احاطه دارد.»«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ» «بلى اين قرآن مجيد است،»«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» «در لوح محفوظ.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #87, Divan e Shamsهم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانیدرده تو طبیبانه آن دافع صفرا رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsعجب تو بیت معموری که طوافانش املاک‌اندعجب تو رق منشوری کز او نوشند شربت‌هاقرآن کریم، سورهٔ طور (۵۲)، آیات ۱ تا ۴Quran, At-Tur(#52), Line #1-4«وَالطُّورِ» «قسم به كوه طور،»«وَكِتَابٍ مَسْطُورٍ» «و قسم به كتاب نوشته شده،»«فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ» «در صفحه‌اى گشاده،»«وَالْبَيْتِ الْـمَعْمُورِ» «و قسم به بيت الـمعمور،»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsچو نقش را تو بروبی خلاصه آن رافرشتگی دهی و پر و بال کروبیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درون سینه شرحت داده‌ایمشرح اندر سینه‌ات بنهاده‌‌ایممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shamsدلا مقیم شو اکنون به مجلس جان‌هاکه کدخدای مقیمان بیت معموریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsو یا آن روح بی‌چونی کز این‌ها جمله بیرونیکه در وی سرنگون آمد تامل‌ها و فکرت‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shamsچون بود ای دلشده چون نقد بر از کن فیکوننقد تو نقد است کنون گوش به میعاد مدهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428عاشق حالی نه عاشق بر منیبر امید حال بر من می‌تنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433هست صوفی صفاجو ابن وقتوقت را هم‌چون پدر بگرفته سختمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1429آنکه یک دم کم دمی کامل بودنیست معبود خلیل آفل بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1863, Divan e Shamsکی داند چون آخر استادی‌ بی‌چون راگنجاند در سجین او عالم علیینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsزین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذرچون ز چونی دم زند آنکس که شد بی‌چون خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2956, Divan e Shamsعاشق چو قند باید بی‌چون و چند بایدجانی بلند باید کان حضرتی است سامیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #747, Divan e Shamsاز شراب صرف باقی کاسه سر پر کنیدفرش عقل و عاقلی از بهر لله طی کنیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shamsچنان گشت و چنین گشت چنان راست نیایدمدانید که چونید مدانید که چندیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1388چون بگویی جاهلم تعلیم دهاین‌چنین انصاف از ناموس بهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsولی برتافت بر چون‌ها مشارق‌های بی‌چونیبر آثار لطیف تو غلط گشتند الفت‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsبی‌چون تو را بی‌چون کند روی تو را گلگون کندخار از کفت بیرون کند وآنگه سوی گلزار شومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsعجایب یوسفی چون مه که عکس اوست در صد چهاز او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملت‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4572یوسفان چنگال در دلوش زدهرسته از چاه و شه مصری شدهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1335, Divan e Shamsگفت که این خانه دل پر همه نقش است چراگفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #578, Divan e Shamsیکی جانی‌ست در عالم که ننگش آید از صورتبپوشد صورت انسان ولی انسان من باشدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #410تو مگر آیی و صید او شویدام بگذاری به دام او رویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsچو زلف خود رسن سازد ز چه‌هاشان براندازدکشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرت‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2311آه کردم چون رسن شد آه منگشت آویزان رسن در چاه منآن رسن بگرفتم و بیرون شدمشاد و زفت و فربه و گلگون شدممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1278حمد لـله کاین رسن آویختندفضل و رحمت را به هم آمیختندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2279, Divan e Shamsاز چاه شور این جهان در دلو قرآن رو برآای یوسف آخر بهر توست این دلو در چاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624رحمتی بی‌ علتی بی‌ خدمتیآید از دریا مبارک ساعتیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1335, Divan e Shamsبستم من گردن جان بردم پیشش به نشانمجرم عشق است مکن مجرم خود را تو بحلداد سر رشته به من رشته پرفتنه و فنگفت بکش تا بکشم هم بکش و هم مگسلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsپای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زنپیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴۶١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2461چون مراقب باشی و گیری رسنحاجتت نآید قیامت آمدنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #93, Divan e Shamsخرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرتکه تا جمله نیستان نماید شکری‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shamsچو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابدخمش که بس شکسته شد عبارت‌ها و عبرت‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsخموش آب نگه دار همچو مشک درستور از شکاف بریزی بدانکه معیوبیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #75, Divan e Shamsخاموش که خاموشی بهتر ز عسل نوشیدرسوز عبارت را بگذار اشارت را

    Wed, 03 Apr 2024
Show More Episodes