Online book

چرا مردها زیرک ها را ترجیح میدهند؟

از پادری تا دختر رویاها

لیزاوتا پراکفی یونا نزد پرنس میرود

صحبت راجع به یوگنی پاولوویچ

دفاع ایپولیت از خود و اتفاقاتی که در ویلا لیبدف افتاد

ثابت شدن دروغ ها و افتراهای بوردوسکی و همراهانش

بوردوسکی خود را جای پسر پاولیشچف جا میزند تا از پرنس پول بگیرد اما دستش رو میشود

خانواده یپانچین به دیدار پرنس میروند و ماجرای شعر شهسوار بینوا

پرنس و لیبدف به پاولسک میروند

دنبال کردن پرنس توسط راگوژین

رد و بدل کردن صلیب بین راگوژین و پرنس

دیدار پرنس با راگوژین

برگشت پرنس از مسکو‌ و ملاقات او با لیبدف

ازدواج دختران یپانچینا و رفتن پرنس به مسکو

ارث بزرگ پرنس از خاله اش

خواستگاری پرنس از ناستاسیا

آنچه در خانه ناستاسیا گذشت

پرنس به خانه ناستاسیا میرود

پرنس مشکین قصد دارد به خانه ناستاسیا برود و از کولیا کمک میگیرد

درد و دل‌ کردن گانیا با پرنس و عذرخواهی او

راگوژین در خانه گانیا با ناستاسیا رو برو میشود

ناستاسیا سرزده میره خانه گانیا

پرنس به خانه گانیا میرود

پرنس ماجرای ناستاسیا را برای پراکفی یونا تعریف میکند

پرنس راجع به ماری و بچه ها میگوید

ملاقات پرنس با پراکفی یونا و دخترانش

سرگذشت ناستاسیا فیلیپوونا

پرنس میشکین با ژنرال صحبت میکند و ژنرال متوجه میشود که اودخط بسیار زیبایی دارد

در این فصل پرنس میشکین با ژنرال یپانچین دیدار میکند

ابله نوشته فیودور داستایوفسکی است. کتاب بسیار جذاب که شنیدنش رو به همه توصیه میکنم

راجع به مادر دوم و سوم خودش میگوید و بخشش و رها کردم

این فصل راجع به مادر اولش مارتا میگوید

این فصل به اسم عشق چگونه سعادتمند میکند راجع به بخشش یک دهم اموال برای کامیابی و نامه هایی است که برای نویسنده ارسال شده است

درباره گروه افراد و نحوه نامه نوشتن به آنها میگوید

این فصل راجع به نامه نگاری به فرشتگان و اسامی فرشتگان است

این فصل راجع به عشق میگوید که قدرت احیا کنندگی دارد و راجع به درمان بیماری به روش رنگ ها میگوید

این فصل راجع به رها کردن و بخشش و معجزه های آن میگوید که به نظر من‌ عالیست

در فصل دوم عاشق مسیر خود به سمت موفقیت شوید راجع به حل مشکلات با قدرت عشق میگوید و مثال هایی در بسیاری از زمینه ها و موفقیت افراد

راجع به معجزه عشق درتمام مراحل زندگی و مشکلات میگوید که میتوان با عشق آنها را حل کرد

در فصل اخناتون فرعون مصر بعد از درگیری اخناتون به شهر دیگری میرود و آنرا شهر افق آتون نامید و شهری ساخت با قوانین جدید تا اینکه به مصر حمله میکنند و ...

در فصل کشتار در طبس سینوهه راجه به جنگ بین دو خدا (آمون و آتون)میگوید و راجع به مرگ آنها میگوید که چقدر بی رحمانه مردند و سربازان سیاه پوست به خانه و اموال آنها تعرض کردند و راجع به مریت میگوید

در فصل مقدمات یک فتنه بزرگ در مصر سینوهه راجع به اینکه هورم هب را میبیند و به او میگوید که فردا در طبس مردم قتل عام خواهند شد میگوید

در فصل تشویش‌مردم طبس برای آینده مردم در هیاهو و‌تشویش برای تدارک‌‌ برای زندگی در آینده هستند زیرا بین خدای قدیم و‌جدید قرار است جنگ شود

در فصل مرجعت من به مصر برای دیدن هورم هب سینوهه به مصر برمیگردد و در محله فقرا خانه ای میخرد و فقرا را رایگان درمان میکند

در فصل بیماری یک کودک ‌پادشاه آمورو سینوهه را فرامیخواند که طفل اورا که فکر میکردند بیمار شده درمان کند و در آنجا حرفهای وحشتناکی راجع به مصر از او میشنود

در فصل مراجعت از کرت سینوهه راجع به وضع ازمیر و تنفر آنها ار مردم مصر میگوید

در فصل ورود من و غلامم به خانه مرموز سینوهه به خانه خدا میرود و با لاشه یک مار بزرگ که خداب آنها بود برخورد کرد و به جستجوی مینا پرداخت که لاشه او را هم در آب پیدا کرد

در فصل در میدان گاوبازی کرت سینوهه به دیدن رقصیدن مینا در مقابل گاو میرود و راجع به جشن جلف آنها و ورود مینا به خانه خدا میگوید

در فصل در کرت چه دیدم سینوهه راجع به مینوس پادشاه کرت میگوید و رسوم جالب و هنرهای آنها و اینکه مینا با استاد خود ملاقات میکند تا روز بعد مقابل گاوها برقصد

در فصل به سوی سرزمین کرت سینوهه بیماری فرمانده را درمان میکند و از او یک کارد از جنس آهن میگیرد و با کشتی به سمت کرت حرکت میکنند

در فصل در کشور هاتی سینوهه تمام آداب و رسوم کشور را توضیح میدهد و با نامه نویس پادشاه هاتی صحبت میکند و آنجا از طبابت بسیار تحصیل ثروت میکند و به فوریت ار آنجا خارج میشود و به کرت میرود

در فصل ما سه مسخره شدیم سینوهه راجع به سفرش از راه خشکی در میتانی میگوید و کارهایی که هرسه برای تحصیل مال و غذا انجام میدادند

در این فصل سینوهه راجع وقایع در راه در زورق میگوید و راجع به خدای مینا صحبت میکنند

در فصل نجات دو نفر همانطور که سینوهه به مینا قول داده بود او را از حرم فراری داد و به دروغ به جای زهر به کاپتا تریاک و شراب خورانید که مانند مرده ها به تظر بیاید و به بهانه مومیایی کردن او‌کاپتا را از کاخ خارج کرد و با کشتی از بابل رفتند

در فصل روز جشن‌ دروغگویی سینوهه سیزدهم بهار( سیزده بدر) و مراسم سکنه بابل به اسم پادشاه دروغی را شرح میدهد و میگوید که در آنروز که باتفاق کاپتا غلام اورا برای پادشاه دروغی انتخاب کرده بودند چه میشود

در فصل پیشگویی وقایع آینده بورابوریاش به سینوهه میگوید که میتوانی به حرم من بیایی و با یکی از چهارصد زن من تفریح کنی اما سینوهه نمیپذیرد و نزد منجمین میرود تا آینده اورا پیشبینی کند که در راه میبیند یک آیینه ای هست که اجسام پشت آن بسیار بزرگتر است(ذره بین)

در فصل ملاقات با پادشاه بابل سینوهه با برنامه ریزی و زیرکی به کاخ بورابوریاش میرود و در آنجا ورم دندان او را عمل میکند

در فصل مسافرت طولانی من سینوهه باتفاق کاپتا به بابل سفر میکند و راجع به بابل توضیح میدهد و برای اولین بار با پارچه ابریشم و حیوانی به اسم ماکیان روبرو میشود

در این فصل به اسم یک خدای غیرعادی برای مصریها هورم هب از سینوهه میخواهد برود و راجع به ادوات جنگی هاتی ها و بابلی ها اطلاعی کسب کند و ببیند که آهن چگونه به دست میاید

در فصل هورم هب آشنای سابق سینوهه با هورم هب که آنروز در صحرا دیده بود ملاقات میکند و او فرماندهی قشون رو به عهده دارد که با قبایل خبیری بجنگند و در همه شهرها معبد برای آتون به پا کنند

در فصل یک بیماری ساری و ناشناس سینوهه راجع به بیماری دریا و زندگی در ازمیر میگوید که در آنجا بسیار شهرت پیدا کرده

در فصل گریه آورترین واقعه زندگی من سینوهه سخت ترین روزهای زندگی که دچار فقر شده و همه چیز خود را حتی خانه و قبر پدر و مادر خود را به نفر نفر نفر واگذار کرده میگوید و از مومیایی کردن والدینش و به خاک سپردن آنها میگوید

در فصل گریه آورترین واقعه زندگی من سینوهه سخت ترین روزهای زندگی که دچار فقر شده و همه چیز خود را حتی خانه و قبر پدر و مادر خود را به نفر نفر نفر واگذار کرده میگوید و از مومیایی کردن والدینش و به خاک سپردن آنها میگوید

در فصل من پزشک فقرا شدم سینوهه با نفر نفر نفر ملاقات میکند و میل دارد اورا خواهر خود کند و سر تراشیده اورا ببیند اما نفر نفر نفر اول از او میخواهد که به داستانش گوش دهد

این فقل راجع به ولیعهد مصر و صرع او میباشد که سعی در پنهان کردنش داشتند و نباید مردم بفهمند فرعون مصروع است زیرا دیگر از او اطاعت نخواهند کرد

در این قسمت پاتور و سینوهه به کاخ ساطنتی میروند تا مغز آمن هوتپ را بشکافند و تا صبح صبر کنند که او بمیرد

در فصل اندرز هنرمند مجسمه ساز سینوهه دوستی دارد به اسم توتمس که در مدرسه هنرهای زیبا درس میخواند و میرود که او را ملاقات کند که میبیند از مدرسه اخراج شده و او را در میکده پیدا کرد..

سینوهه در این فصل راجع به تحصیل در دارالحیات میگوید و اینکه چگونه بعضی بیماران را در آنجا معالجه میکردند و راجع به دیدار خود با زنی زیبا به اسم نفر میگوید

راجع به ورود به دارالحیات است و اینکه محصلین میبایست سه سال درباره آمون بخوانند و اعتقادات آنها با منافع کهنه مصر یکی باشد

فصل دوم راجع به ورود به مدرسه هستش که نوع آمورش در آن زمان را به زیبایی توضیح میدهد

این کتاب راجع به زندگی سینوهه از دوران کودکی میباشد که نویسنده با داستان جذاب هم دوران مصر را تعریف کرده هم زمان فرعونیان را (نوشته : میکاوالتاری)