Nach Genre filtern

فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

DADAR

بنیاد فلسفه‌ی نوین ایران، بر پایه‌ی جهان بینی گوهری و جهان آرایی نخستین ایران، به زبان یابنده‌ی فرهنگ سیمرغی/زنخدایی ایران، فیلسوف منوچهر جمالی

138 - فریاب خرد «۳۰» کمان بهمن
0:00 / 0:00
1x
  • 138 - فریاب خرد «۳۰» کمان بهمن

    دوستان . . . در دل چو سنگ مردم آتشی است / کو بسوزد پرده را از بیخ و بن (مولوی) ، در سنگ، نر و ماده با هم است. به رستم تهمتن می‌گفتند، چون هم تخم است و هم زهدان. واژه‌ی هوا پیش نیاکان ما، مانای از خود بودن داشته است که سپس مانند اصطلاح هوای نفس زشت ساخته شده و در اصل اصالت از انسان زدوده شده است. خرد سنگی=آسن خرد=خرد خودزا و آزاد ، در پهلوی درباره‌ی سنگ‌های رنگی آمده؛ مهره‌ها از گوهر ایزدان که نیروی هفت رنگ دارند هستند. پیشینیان ما، ژد و مغز هستی را زیبایی می‌دانستند. رنگین کمان=کمان بهمن=اصل خرد شاد رنگارنگ ، یزدان شناسی زرتشتی، رنگارنگی را دیوی (اهریمنی) می‌دانست و آن را رد می‌کرد! و تنها سپید (تک‌رنگی) را نشان گوهر اهورا مزدای زرتشتی می‌دانست. در بندهش به رنگین کمان، دیوان سامگان نسبت داده می‌شد، به مانای اینکه سیمرغیان، خانواده‌ی سام و زال و رستم... رنگارنگی را پذیرفته بودند. جامه سبز پیش نیاکان ما نشان رنگارنگی بوده است، نه تنها یک رنگ، آن هم سبز! همچون گیاهی، با اینکه سبز رنگ است، میوه و گل رنگی به بار می‌آورد. ایرانی با اشغ فراوان به سنگ‌های رنگی، به زیبایی در گیتی، در زندگی و اجتماع و اندیشه‌ها... رنگارنگی را می‌دید و دوست می‌داشت. که شوربختانه با آمدن ادیان نوری (سرآمد آنها الهیات زرتشتی) ضدیت با رنگارنگی و کام بردن از گوناگونی و زیبایی زندگی آغاز شد و بی‌رنگی (سپید، نور، روشنایی بیکران) که ایرانی، تنها یک رنگ را رنگ نمی‌دانست، پایه‌گذاری شد. ایرانی بر این باور بوده؛ جایی روشن است، که رنگارنگ است. مولوی می‌سراید؛ تو اسیر بو و رنگی به مثال نقش سنگی / بجهی چو آب چشمه ز درون سنگ خارا // تن چو سنگ و آب او اندیشه‌ها / سنگ گوید آب داند ماجرا

    Sun, 03 Nov 2024 - 24min
  • 137 - فریاب خرد «۲۹» سنگ و رنگ

    دوستان . . . تا هنگامی که ما روند پیدایش یک بینش را می‌دانیم، آن خرافه نیست! بلکه خورآپه یا خونابه یا شیرابه یا رنگ است. سنگهای رنگین پیوندی تنگاتنگ با جهان‌بینی ایرانی از زندگی و گیتی و خدایان داشتند. خار و خارا و خره به واژه‌ی هره برمی‌گردند، که هم به مانای نی و هم زن باشد. چرا جمشید در شاهنامه با جستن و برون آوردن گوهر از خارا، خواستار روشنی بود؟ واژه‌ی روشنی، یکی رئوخشنه (نی/زن) است، و یکی رئوکنه است. به چم زایش شیره از نی‌شکر یا زایش کودک از زن بود. رنگ همان گون است، که در اصل گئونا باشد. و گون، موی است که اینهمانی با گیاهان داشت. سنگ خارا به مانای زهدان است. چنانچه سیستانی‌ها به زهدان، سنگک می‌گویند (تخمی در زهدان)، یا کردها به سینه، سنگ می‌گویند. یکی از نامهای یاغوت، بیجاده (بیج‌ژد) است. ما با فراموش کردن مانای سنگ، به خرافه پراکنی و اسطوره سازی و افسانه دانستن بینش‌های ژرف ایرانی می‌پردازیم شوربختانه! برای نمونه سیمرغ=مرغ سنگ=مرغ اشغ(اشه)، از اینرو نیاکان ما به هرآنچه که در آن مهر و پیوستگی و دوستی محکم را می‌یافتند، آن را سنگ، سگ، سک، سخ، سه یا سی... می‌نامیدند. سگ که پیکریابی اصل دوستی و مهر بوده را ما امروزه نجس می‌شماریم و در دشنام‌هایی همچون پدرسگ! گوهر دوستی را تحقیر می‌کنیم. چرا ما واژه‌ی سخن را بکار می‌بریم؟ چونکه از سنگ می‌آید و اصل پیوند دادن مردمان و تجربه‌ها و اندیشه‌های آنها به هم بوده، نه مانند امروز همچو دیروز.. پس از کوبیدن و پروانه به گسترش فرهنگ ایران ندادن!؟ دشمنی و جنگ و ستیز را جایگزینش کرده‌اند. سنگیدن، سنگاندن در کردی به مانای تجربه کردن است. سنگ سخت است، به چم پیوندی نیرومند دارد. بکار بردن واژه‌ی سنگ‌دل به معنی بی‌رحم امروزه! درست وارونه‌ی مانای ایرانی آنست که بامهر باشد. سقز در اصل سکز بوده است. امروزه واژه‌ی سکه برای ما تنها معنای پول فلزی دارد، ولی سکه برای نیاکان ما، دو روی به هم پیوسته بود، پیوند دادن مردمان بود، نخش‌دار بود، چارچوب و قانون و سیرت و خیش و یوغ بود، و هر چیز خوبی را می‌گفتند که سکه است. آسمان=آسنگ=اسنگه=آسن=آهن=سنگ=آسن‌ خرد=خرد بهمنی=سنتز پدیده‌ها و اصل مهر و پیوند. زرتشت و موسی و عیسی و محمد، با شکستن آسن‌بغ=سنگ‌خدا=بت که اصل آزادی و استقلال (خودپایی، خودایستایی) به نام جاهلیت! درست پیکریابی گوهر مهر و وفا و پیوستگی و یگانگی و دوستی را می‌شکستند و بیان آزاد سری و نمایش بن گیتی را از بین می‌بردند

    Sun, 27 Oct 2024 - 28min
  • 136 - فریاب خرد «۲۸» مینو

    دوستان . . . منیدن، مینو کردن گیتی است. هر بینشی که نداند چگونه و چرا پیدایش یافته است؟ در درازای زمان، خرافه می‌شود! خرافه=خرآبه،آپه=خورآوه=خونابه=شیرابه چیزها، که نامهای دیگرش، ژد و مان و رنگ است، که با جذب آن، مردم(مرتخم) آباد می‌شده و از آن تن(زهدان)، روشنی و بینش می‌روییده است. البته که می‌توان از چنین بینشی انتقاد کرد، ولی نباید بدینسان همه‌ی آن را یکجا دور انداخت و رد کرد. هیچ بینشی نیست که از همه سو کامل باشد. هر چراغی نیز در زیرش تاریک است. در اصل بینش، روند همیشه روشن شدن از تاریکی است. از روشن بودن تا روشن شدن، فرق بسیار است! آدمی، موجودیست روشن شونده. انباز شدن انسان با طبیعت را هنج می‌گفتیم که از سنگ به مانای پیوند و اتصال می‌آید. تحقیر کردن نادان درست نیست. درک اینکه من نادان هستم، نشان کشش از تاریکی به روشنی است و ایجاد حرکت می‌کند. کلمه فطرت از افتار، اوتار ایرانی می‌آید که همانا دارا بودن گوهر خدایی در انسان بوده و سپس در معرب آن مسخ شده است. مینو=می(ماه)+نیا(نی)+آوا(آب)=نای ماه ، مینو در بستر زبان ما، ساختار یا بافت فرهنگ ایران را هویدا می‌سازد. از واژه‌ی مینو، می‌نیتن که همان منیدن باشد پیدایش یافته، و از همین واژه است که مانا، معرب شده معنا، بوجود آمده است. تصویری که نیاکان ما از مینو داشتند، همانا پیکریابی بن هستی که به صورت منی(نطفه) در گوهر همه‌ی چیزها قرار می‌گیرد و جایگاه این مینو را در آدمی، مغز می‌دانستند که مزگاه، گاه‌ماه باشد. سر، نزد پیشینیان ما، گرودمان(خانه‌ی آباد) بود و مخ که ماخ باشد، ماه بود. چراکه هم‌آغوشی ارتا و بهرام را در این آبادیان می‌دانستند، که از ژد آنها خورشید پیدایش می‌یافت.. مینویی که همین آب ماه است. پس منیدن یا اندیشیدن یا دیسیدن، زایش خورشید از مغز، که همان ماه پر باشد بوده است. گنبد مینا=جایگاه منی‌ها، اسانس‌ چیزها، زمرد=آبستن به عشق (اشه) و سبز=عشق به زندگی ، زبرجد=زورژد=نیروی مهری یا پیوندی ، فلسفه‌ای که از روش و روند دگرگونی واژه‌ها ناآگاه است، بی‌پایه است! و ارزش اندیشه‌ی فلسفی ندارد

    Sun, 20 Oct 2024 - 53min
  • 135 - فریاب خرد «۲۷» تش‌ناک

    دوستان . . . چو جایی تشنگی باشد به غایت / کشد در خویشتن آبی نهایت (عطار) جامعه‌ی امروز ما، همین انسان‌های هاروتی ماروتی هستند، که در چاه اسلام آویخته شده‌اند! ولی این حکومت‌های ضد خردادی و امردادی، غافل از این هستند که آموزه‌های ضد آب (ژد) ایشان، سوزاننده و پژمراننده و خشک کننده جان و زندگی هستند، و هرچه بر خشک مغزی، خشک چشمی، خشک خوئی، خشک دستی، خشک جگری و خشک مقدسی می‌افزایند، فراموش می‌کنند، مردم که گیاه زنده‌ایست و خشکی را تاب نمی‌آورد، تشنه‌تر می‌شود (جان، تشنگی همه جهان می‌آرد). زندگی و سخن خشک برای مردم، زندگی بی مهربانی است. ایرانی، بیداد را اصل خشک شدن می‌دانست. تشنگی=تش+ناکی=پر از آتش سوزنده بودن است، که ایرانی با فلسفه‌ی آتش ناسوز (گرم) خود، بر ضد آن بوده است. برخلاف بسیاری از انگاشت‌های استوار بر قصه، و برداشت روایتی حکایتی ادبیاتچی‌ها و ایران شناسان ما از واژه‌ی خشکسالی در کتیبه داریوش هخامنشی.. آرزو می‌کند که ایران دچار خشکی جان از شیرابه راستی، از خورآپه، از مهر و شادی، از ژد بینش و روشنی بهمنی نشود! تخمی (مردمی) که در گوهرش همیشه تشنه‌ی خرداد و امرداد بماند و تخم سوخته نشود! این شریعت‌ها که ادعای حقیقت منحصر به فرد و مطلق می‌کنند، می‌کوشند تا اصالت را از انسان‌ها بگیرند. به سخن دیگر این تخم، هاگ یا حق را با درشتی و قهر سوزان و خشونتی که به خرج می‌دهند، بسوزانند و جز تخم سوخته در انسان باقی نگذارند! سوزاندن مغز انسان با غضب و امر و نهی... با این تخم‌های سوخته است که مطمئن هستند هیچ بهاری در آنها انقلاب نمی‌کند و از سترونی هیچگاه زاینده نمی‌سازد. زهی خیال باطل، که هستی خردادی و امردادی ایرانی، خشکاندنی نیست و همچو ماهی در دریای فراخکرت شناور است. به گفته‌ی صائب تبریزی؛ از دل برون نمی‌رود امید (آرزوی) بخت سبز / هرچند تخم سوخته را نوبهار نیست

    Sun, 06 Oct 2024 - 20min
  • 134 - فریاب خرد «۲۶» گوهر خوردادی و امردادی

    دوستان . . . همیشه تن آباد با تاج و تخت / ز درد و غم آزاد و پیروز بخت ، همیشه دل و هوشش آباد باد / روانش ز هر درد آزاد باد (فردوسی) با انسان آباد است که اجتماع و جهان آباد می‌شود. از آبادی درونی، به بیرونی رسیدن. مردم که از مرتخم می‌آید، تشنه‌ی آب است تا بروید. انسان تخمی است از مر، از اصل جفتی و انبازی و دوستی. اصل آب=زرمایه ، واژه‌ی خاک در فرهنگ ایرانی که از هاگ می‌آید، تخم خودزا است. و بر خلاف ادیان نوری، معنی مرده و پست نمی‌دهد! معرب خاک، حق شده است. و این حق (تخم یا انسان) است که با هنجیدن یا کشیدن آب، پدیدار و حقیقت می‌شود. سروش مامای زایمان خرد است. واژه‌ی آخشیت از خشه آمده است که همان کشه باشد. قشنگ=خشنگ=کشش و جستجو در فرهنگ ایران دو روی یک پدیده‌اند. ایرا=زیرا ، مولوی در راستای فرهنگ ایران و بی‌نیازی ایرانی از واسطه و پیغمبر می‌سراید؛ از چشمه جان ره شد در خانه‌ هر مسکین / ماننده کاریزی بی تیشه و بی میتین ، واژه‌هایی همچون کالچر و کولتور که به فرهنگ برگردانده (ترجمه) می‌شود! هیچگونه همخوانی با فرهنگ=کاریز، با فلسفه‌ی ایرانی ندارند. ایرانی به رود، دریا می‌گفته است. دریا از درای آپ می‌آید، که به چم آب آهنگین است. وروشکا=فرآخکند=آبگیر پهناور=سرچشمه‌ی همه‌ی آبها ، کشا=کسا که در سانسکریت خدای آب (وارونه=باران) می‌باشد. واژه‌ی خرسند=خورسند=شیرابه‌ای که شناختداری و بینش می‌آورد. اصطلاح خرابات عرفانی ایرانی نیز از همینجا می‌آید. در اوستا یا گات‌ها با همه‌ی تلاشی که در پوشاندن و مسخ این‌ زنخدایان شده! ویژگی خرداد، رس یا رسا است، که شیرابه و حقیقت جهان هستی باشد، مانده است. زنخدا خورداد در فرهنگ نخستین ایران، سرمایه‌ی بینش شاد و مهر و خوشی و راستی که جداناپذیرند، از گیتی بوده است. همین خرداد و خواهرش امرداد، خدایان مزیدن (زبان و دهان) ایرانی بوده‌اند که در قرآن تبدیل به هاروت و ماروت، فرشته‌های مرتد و مطرود و در چاهی آویزان می‌گردند! زنخدایانی که گوهر بهزیستی و خوش زیستی و آرزو و دیرزیستی.. آرمان زندگی ایرانیان در گیتی بوده‌اند. ایرانی به پاییز، رسپینا رس(شیره، افشره)+وینا(انگور) می‌گفت. چرا که پاییز فصل جشن چرخشت بوده است و انداختن شیره انگور در خم و نوشیدن شراب خام بود. خدای چرخشت، رشن یا رس‌نواز است. که سپس این جشن در دوره زرتشتیان رفته رفته از رونق انداخته شد و در شیعه‌گری نابود گردید. رشن و خرداد و ماه و خرّم و بهمن، خدایان باده (اصل راستی) بودند. واژه‌ی مستی امروزی از مد می‌آید، که به چم سرشاری از شادی در بینش است، که از نوشیدن شیره یا گوهر چیزها پدید می‌آید

    Sun, 29 Sep 2024 - 41min
Weitere Folgen anzeigen