Filtrer par genre
- 233 - شیرکو بیکس | شکواییهای به خدا | با دکلمه کردی و فارسی
▨ نام شعر: شکواییهای به خدا▨ شاعر: شیرکو بیکس▨ با صدای: شیرکو بیکس (کردی) و ئاگر گداری (ترجمه فارسی)▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــله دوای خنکانی حهلهبچه{حلبچه که نفسش برید}سکالایێکی دریژم ... نووسی بۆ خوا{شکواییهای بلند به خدا نوشتم}بهر له خهلکی بۆ درهختێکم خوێندهوه{قبل از هرکس، برای درختی خواندمش}درهخت گریا{درخت گریست}له پهنایا باڵندهیهکی پوستهچی وتی باشه{در پناهِ درخت، کبوتر نامهرسانی گفت}کێ بۆت دهبا؟{چه کسی برایت میبرد؟}گهر به تهمای منی بیبهم{اگر میخواهی من ببرم}من ناگهمه عهرشی خودا{من نمیتوانم به عرش الهی برسم}بو به شهو درەنگهوا تاریک شدفریشتهی ڕەش پۆشی شێعرم{فرشتهی سیاهپوش شعرم}وتی: تو هیچ خهمت نهبێ{گفت: غم به دلت راه نده}من بۆت ئهبهم، ههتا سهری{من میبرمش، تا آن بالاها}تا کهشکهلان{تا ملکوت}بهڵام بهڵێنت نادهمێ {اما هیچ قولی نمیدهم}خۆی نامهکهم لێ وهرگرێ{خدا خودش نامهات را از دستم بگیرد}خۆ دهزانی خۆدای گهوره کهی ئهیبێنێ{خودت که میدانی خدای بزرگ را کسی نمیبیند!}وتم سپاس، تۆ ههلفڕه{گفتم سپاسگزارم. تو پرواز کن}فریشته ئیلهام ههلفڕی و{فرشتهی الهام پرواز کرد و}له گهڵ خۆیا سکالای برد{شکواییه را با خود برد}ڕوژێ دوایی که هاتهوه{روز بعدش که بازآمد}سکرتێری پلهی چواری نووسینگهی خوا{منشی ردهی چهارم دفتر خدا}عۆبەید ناوێ و ههر لهسهر ههمان سکالا، له دامێنه{عبید نامی! زیر همان شکایت نامه، در ادامه}به عهرهبی بۆی نووسیبوم{به عربی برایم نوشته بود:}گهوجه !{احمق!}بیکه به عهرهبی، کهس لێره کۆردی نازانێ و{به عربی بنویس، اینجا کسی کوردی نمیداند و}نایبهین بۆ خوا…{نمیبریمش برای خدا…}▨شیرکو بیکس
Fri, 22 Nov 2024 - 05min - 232 - محمود کیانوش | تا به یاد آورم که انسانم
▨ نام شعر: تا به یاد آورم که انسانم▨ شاعر: محمود کیانوش▨ با صدای: محمود کیانوش▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــهنگامی که آسمان، سرِ منو زمین، قلبِ من استبه ترانهی خورشید میاندیشمکه خود آن را در تاریکی سرودهام.در این هنگامدریا و همهی دریاهادر سینهام دامن میگسترندو درخت و همهی درختهادر رگهایم میرویندو در بازوهایم شکوفه میدهندتا فراموش کنم که تنهایمتا به یاد آورم که انسانم▨ محمود کیانوشاز کتاب شکوفه حیرت (مجموعه اشعار محمود کیانوش)
Wed, 20 Nov 2024 - 01min - 231 - فروغ فرخزاد | هدیه | با صدای پردیس رحیمینصر
▨ نام شعر: هدیه▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: پردیس رحیمینصر▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــمن از نهایت شب حرف میزنممن از نهایت تاریکیو از نهایت شب حرف میزنماگر به خانهی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه که از آنبه ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم.▨ فروغ فرخزاداز دفتر شعر تولدی دیگر (شامل شعرهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲)
Mon, 18 Nov 2024 - 01min - 230 - معینی کرمانشاهی | صبر خدا
▨ نام شعر: صبر خدا (عحب صبری خدا دارد)▨ شاعر: معینی کرمانشاهی▨ با صدای: معینی کرمانشاهی▨ موسیقی: کیهان کلهر▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــعجب صبری خدا دارداگر من جای او بودمهمان یک لحظهی اولکه اول ظلم را میدیدم از مخلوقِ بیوجدانجهان را با همه زیبایی و زشتیبه روی یکدگر ویرانه میکردم.عجب صبری خدا دارداگر من جای او بودمکه در همسایهی صدها گرسنهچند بزمی، گرمِ عیش و نوش میدیدمنخستین نعرهی مستانه را خاموش آن دم، بر لبِ پیمانه میکردم..عجب صبری خدا دارداگر من جای او بودمکه میدیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامهی رنگینزمین و آسمان را واژگون، مستانه میکردم.عجب صبری خدا دارداگر من جای او بودمنه طاعت میپذیرفتمنه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کردهپارهپاره در کفِ زاهدنمایان، سبحهی صددانه میکردم.عجب صبری خدا دارداگر من جای او بودمبرای خاطر ِتنها یکی مجنونِ صحراگردِ بیسامانهزاران لیلیِ نازآفرین را کو به کو آواره و دیوانه میکردم.عجب صبری خدا دارداگر من جای او بودمبه گِردِ شمعِ سوزان ِ دلِ عشاقِ سرگردان ،سراپای وجودِ بیوفا معشوق را پروانه میکردم. .عجب صبری خدا دارداگر من جای او بودمبه عرشِ کبریایی، با همه صبرِ خداییتا که میدیدم عزیزِ نابهجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،گردش این چرخ راوارونه، بیصبرانه، میکردم.عجب صبری خدا دارداگر من جای او بودمکه میدیدم مشوّش عارف و عامی، ز برق فتنهی این علم ِ عالمسوزِ مردمکُش ،به جز اندیشهی عشق و وفا، معدوم هر فکریدر این دنیای پُر افسانه میکردم.عجب صبری خدا داردچرا من جای او باشم؟همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تابِ تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را داردوگرنه من به جای او چو بودمیکنفس کی عادلانه سازشیبا جاهل و فرزانه میکردم؟عجب صبری خدا دارد!عجب صبری خدا دارد!▨رحیم معینی کرمانشاهیمشهور به سخن سالار و متخلص به بهاراز کتاب ای شمعها بسوزید
Sat, 16 Nov 2024 - 06min - 229 - ایرج جنتی عطایی | پوست شیر
▨ نام شعر (ترانه): پوست شیر▨ شاعر: ایرج جنتیعطایی▨ با صدای: ایرج جنتیعطایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــقلبِ تو قلب پرنده پوستت اما پوست شیرزندون تنو رها کن، ای پرنده! پر بگیراون ورِ جنگل تنسبز، پشتِ دشت سر به دامناون ورِ روزای تاریک، پشت نیمشبای روشنبرای باورِ بودن جایی شاید باشه، شایدبرای لمس تنِ عشق کسی باید باشه، بایدکه سرِ خستگیاتو به روی سینه بگیرهبرای دلواپسیهات واسه سادگیت بمیرهحرف تنهایی قدیمی اما تلخ و سینهسوزهاولین و آخرین حرف، حرف هر روز و هنوزهتنهایی شاید یه راهه؛ راهیه تا بینهایتقصهی همیشه تکرار هجرت و هجرت و هجرتاما تو این راه که همراه جز هجومِ خار و خس نیستکسی شاید باشه، شاید، کسی که دستاش قفس نیست▨ایرج جنتیعطاییاز دفتر شعر «زمزمههای یک شب سیساله»
Thu, 14 Nov 2024 - 03min - 228 - محمد مختاری | دانوب خاکستری
▨ نام شعر: دانوب خاکستری▨ شاعر: محمد مختاری▨ با صدای: محمد مختاری♪ پالایش و تنظیم: شهروز─────♪ ─────این خوانش در تاریخ ۱۸ فروردین ماه ۱۳۷۷ انجام شده؛ یعنی نه ماه پیش از قتل دردناک او─────♪ ─────آن اتفاق که روزی باید میافتد آیا افتاده است؟یا من هنوز باید از این سو به آن سوی دنیا بگذرمو چشم در چشم بگردانم بگردم بر خطی که رویا در انتهایش ثابت میماند؟تا آمدم درخشش خورشید را بر برف خاموش و یکدست تماشا کنمتاریکی و هیاهو نگاه و شیشه را فرو بلعید و محو شد مسافتشمارتاریخ در فضای سیاهی معلق استو کش میآید در نقطهچینی سفید که سرعت میگیرد دمبهدماینجا کجای دنیاست؟ بعد از درختهای سپیدی که دیدهامبعد از هزار رود که میباید آبی میزد (اما قطعا سیاه میزدهست) تازه عبورم از جنگلهاییست که بوی خاسکتری میپیچاننداز کوره راههای پوشیدههمراز استخوانی کسانی که چشم میگشودهاند از دودی خاکستری به ابری خاکستریکه سایه میانداخته است بر رویا و جنایتاز کورههای دیروز فاصلهای نیست تا این حافظه که محو میگذرداز این تونل که بگذرم انگار باز میخواهد اتفاق بیفتدخانه چه دور مانده است و گورستانها چقدر تکرار میشوند▨محمد مختاری - وین لینتس ۲۶ بهمن ۱۳۷۴ از مجموعه شعر وزن دنیا صفحهی ۹۳
Thu, 14 Nov 2024 - 02min - 227 - نصرت رحمانی | لیلی (من آبروی عشقم)
▨ نام شعر: لیلی (من آبروی عشقم)▨ شاعر: نصرت رحمانی▨ با صدای: نصرت رحمانی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــلیلی!چشمت خراج سلطنت شب رااز شاعران شرق طلب میکندمن آبروی حرمت عشقمهشدارتا به خاک نریزیمن آبروی عشقملیلی!پر کن پیاله راآرامتر بخوانآواز فاصلههای نگاه رادر کوچههای فرصت و میعاد!بگشای بند موی، بیفشانشب را میان شببا من بدار حوصله، امانه با عتاب!گفتی:گل در میان دستت میپژمردگفتم که:خوابدر چشمهای مان به شهادت رسیده استگفتی که:خوب ترینیآری، خوبمشعرترمتاج سه ترک عرفانمدرویشمخاکمآیینهدار رابطهام بنشینبنشین کنار حادثه بنشینیاد مرا به حافظه بسپاراما…، نام مرابر لب مبند که مسموم میشویمن داغ دیدهاملیلی!از جای پای توبر آستانهی درگاهبوی فرار میآیدآتش مزن به سینهی بستربا عطر پیکر برهنهی سبزتبنشینبانوی بانوان شب و شعرخانملیلیکلید صبحدر پلکهای توستدست مرا بگیراز چارراه خواب گذر کنبگذار و بگذریم زین خیل خفتگان!دست مرا بگیرتا بسرایمدر دستهای من بال کبوتریستلیلیمن آبروی عاشقان جهانمهشدار تا به خاک نریزیمن پاسدار حرمت دردمچشمت خراج میطلبدآنک خراجلیلیوقتی که پاک میکنی خط چشمت رادیوارهای این شب سنگین رادر هم شکسته وای … که بیداد میکنیوقتی که پاک میکنی خط چشمت رادر باغهای سبز تنت شب راآزاد میکنیلیلی!بی مرز باشدیوار را ویران کنخط را به حال خویش رها کنبی خط و خال باشبا من بیا همیشه ترین باشبارید شببارش سیل اشکها شکستخط سیاه دایرهی شب راخط پاک شدگل در میان دستم پر پر زد و فسرددر هم دوید خطویران شد!لیلی!بی مرز عشقبازی کنبی خط و خال باشبا من بیا که خوب ترینمبا من که آبروی عشقمبا من کهشعرمشعرمشعرموای…. در من وضو بگیرسجادهام، بایست کنارمرو کن به من که قبلهی عشاقمآنگه نماز رابا بوسهای بلندقامت ببندلیلی!با من بودن خوب استمن میسرایمت▨نصرت رحمانیــــــــــــــپینوشت: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخهی چاپ شده در کتاب، تفاوتهایی دارد. شکل مکتوب شعر، در داخل آکولاد {} آمده است.
Tue, 12 Nov 2024 - 07min - 226 - نیما یوشیج | او را صدا بزن | با صدای احمد کیایی
▨ نام شعر: او را صدا بزن▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــجَیب سحر شکافته ز آوای خود خروسمی خواند.بر تیزپایدلکش آوای خود سوارسوی نقاط دورمی راند.بر سوی درّهها که در آغوش کوههاخواب و خیال روشن صبحند.بر سوی هر خراب و هر آبادهر دشت و هر دمناو را صدا بزن!بسیار شد به خواباین خفتهی فلج.در انتظار یکروز خوش فرج.پیوندهای اوگشتند سرداز بس که خواب کرداز بس که خواب کردبیم است کاو نخیزد از رخوت بدناو را صدا بزن!کوچید کاروان که به ده بود. مدتی استدر چادر سفید عروس ایستاده استبا چه طراوتیزیر «شماله» می گذرد ده. جدار راهچیده شده است باتنهایی از زنانتنهای مردهاتنهای برهنهتنهای ژندهپوشآورده شادی همگان را به کار جوش.و یک کمر بزرگ شدهست آشیانه تاقاپد هر آن صدای گریزنده از دهناو را صدا بزن!آ وقت کاو رسیدچار اسبه از رهش،در قلعه کس ندیدزین رو به گوشهایرفت و بیارمید.پای آبله ز راه و تنش کوفته شدهگویی خیال زندگیاش از ره دماغبا ناامیدیای نهبهجا روفته شده،اما کنون که خسته تن از جنگ تن به تناو را صدا بزن!گرگی کشید کلّه و از کوه شد به زیرمطرود دلپلیدبر تخته بست امید(هر شکل نابهجای نهاندر گوشههای معرکه میماند)تا دید کاو خروسمیخواند؛و آوای او چو ضربت بر قطعهی چدناو را صدا بزن!▨ نیما یوشیجدی ماه ۱۳۲۵
Sun, 10 Nov 2024 - 06min - 225 - حسین منزوی | زنی که صاعقهوار آنک، ردای شعله به تن دارد
▨ نام شعر: زنی که صاعقهوار آنک، ردای شعله به تن دارد▨ شاعر: حسین منزوی▨ با صدای: شاعر♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــزنی که صاعقه وار آنک، ردای شعله به تن داردفرو نيامده خود پيداست که قصد خرمن من داردهميشه عشق به مشتاقان ، پيام وصل نخواهد دادکه گاه پيرهن يوسف، کنايه های کفن داردکیام ،کیام که نسوزم من؟ تو کيستی که نسوزانی؟بهل که تا بشود ای دوست! هر آنچه قصد شدن دارددوباره بيرق مجنون را دلم به شوق میافرازددوباره عشق در اين صحرا هوای خيمه زدن داردزنی چنين که تويی بی شک ،شکوه و روح دگر بخشدبه آن تصوّر ديرينه ،که دل ز معنی زن داردمگر به صافی گيسويت ،هوای خويش بپالايمدر اين قفس که نفس در وی، هميشه طعم لجن دارد
Fri, 08 Nov 2024 - 03min - 224 - شهریار | ای صبا
▨ نام شعر: ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی▨ شاعر: شهریار (سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی)▨ با صدای: شاعر♬ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــ*تذکر: این شعر در رثای ابولحسن صبا سروده شده است*تذکر: تقریبا نیمی از غزل با صدای شاعر در دسترس است، متن کامل در اینجا آمده استای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدیچه شرابی به تو دادند که مدهوش شدیتو که آتشکده عشق و محبت بودیچه بلا رفت که خاکستر خاموش شدیبه چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی راکه خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدیتو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوشچه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدیخلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل مننه گمان دار که رفتی و فراموش شدیتا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تستتو هم آمیخته با خون سیاوش شدیناز می کرد به پیراهن نازک تن تونازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدیچنگی معبد گردون شوی ای رشک ملککه به ناهید فلک همسر و همدوش شدیشمع شبهای سیه بودی و لبخندزنانبا نسیم دم اسحار همآغوش شدیشب مگر حور بهشتیت به بالین آمدکه تواش شیفته زلف و بناگوش شدیباز در خواب شب دوش ترا می دیدموای بر من که توام خواب شب دوش شدیای مزاری که صبا خفته به زیر سنگتبه چه گنجینه اسرار که سرپوش شدیای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیستآتشی بود در این سینه که در جوش شدیشهریارا به جگر نیش زند تشنگیمکه چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی
Tue, 05 Nov 2024 - 02min - 223 - رضا براهنی | آرابا (گاری) | به زبان آذری
▨ نام شعر: آرابای {گاری}▨ شاعر: رضا براهنی▨ با صدای: رضا براهنی▨ ترجمه فارسی به آذری: ایواز طاها▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــتذکر: ترجمه هر سطر، داخل آکولاد آمده است.ــــــــــــــقاپینی دابانیندان چیخاریب قالدیردیلار{در را از جايش كندند بلند كردند}قاپینی آرابایا چاتیب آپاردیلار.{در را به روى گارى انداختند بردند}ــ ایندی قاپینین بومبوش کانداری، یالقیز سوسوز ایتین آغزی کیمی گونش آلتیندا تؤوشومکدهدیر ــ{ـ حالا فضاى خالى در چون دهان سگى تشنه و تنها در زير آفتاب لهلهزنان استـ}اوتاقلاری آپاردیلار.{اتاقها را بردند}ــ کسکین سینیق شوشهلرله پنجرهلرین بوش و سارسیلمیش دیوارلاری یالقیز قالمیش ــ{ـ با سطح شيشههاى تيز و شكسته ديوارهاى خالى و مغبون پنجرهها تنها ماندهست ـ}ائویمیزی ده آپاردیلار گؤردون!{ديدى كه خانهی ما را هم بردند}ایندی ایسه دویغولاریمیز دیدهرگین آریلار سایاغی بیربیر ایتکین پتکلر آرخاسینجا گزیرلرــ{ـ احساسهاى ما حالا زنبورهاى سرگردانى هستند كه تكتك دنبال كندوى گمشدهشان مىگردندـ}سونرا نؤوبه ساوالانا چاتدی.{آنگاه نوبت سبلان آمد}بیز اوشاقلار داغین چئورهسینده چنبر قوروب دوْنوخدوق{ما بچهها اطراف كوه حلقه زديم تماشا كرديم}بیزی سایمازجا اؤز ایشلرینه قاریشمیشدی باشلاری{بىاعتنا به ما مشغول كار خود شده بودند}بیتیردیلر. سونرا گوجهنهـگوجهنه ساوالانی سؤکوب آرابا اوستونده داشیدیلار{ فارغ شدند. و بعد: هنهنكنان سبلان را انداختند روى گارى بردند}تبریزین اولدوزلو گؤیونو قوپاریب آرابایا یوکلهدیکلر.{و آسمان پرستارهی تبريز را كندند انداختند روى گارى}آرابا اوستوندهکی یوز مینلرجه تبریزلی گؤز هایقیریردی:{از روى گارى صدها هزار چشم درخشان تبريزى فرياد مىزدند:}بیزی آپاردیلار.{ما را بردند}و،{و،}آپاردیلار،{بردند}تبریز باغچالارینین چیچکلری آغلاشیردی علیشاه أرکی آرابا اوستونده داشینیرکن.{گلهاى باغچههاى تبريز مىگريستند وقتى كه ارك عليشاه را انداختند روى گارى بردند}ایندی قاریشقالاردان، سوروشورام گونشین یوللارینی{ حالا از موريانهها نشانى خورشيد را مىپرسيم}سنین یوخلوغوندا{اما تو نيستى}چونکی گلدیلر، سنی ده آتیب آرابا اوستونه آپاردیلار{ زيرا كه آمدند و تو را انداختند روى گارى بردند}بیز سنین یوخلوغوندا بو اوچغون تورپاقلی عالمده نئیلهییریک؟{ما در غياب تو در اينجا در اين جهان خاكى ويران چه مىكنيم؟}زامانین اوتاییندان یوزمینلرله آرابانین گورولتوسونو گؤروروک یوخودا بیله{از دوردستهاى زمان غرش صدها هزار گارى را حتى در خواب نيز مىشنويم}گلیب بیزی ده آپارایدیلار تکی، بیزی ده.{ايكاش مىآمدند ما را هم مىبردند.}▨ رضا براهنیبیست و ششم مهر ۱۳۷۰ - تهرانـــــــدکتر رضا براهنی این شعر را به زبان فارسی سروده است. ایواز طاها نویسنده، روزنامه نگار و فیلسوف آذربایجانی این شعر را به زبان آذربایجانی ترجمه کرده و دکتر براهنی این ترجمه را بسیار پسندیده و آنرا به آذری اجرا کرده است.دکتر براهنی در یادداشت تشکر خود برای ایواز طاها، چنین نگاشته است:* * *نئچه آی اؤنجه اوستاد رضا براهنییه حصر اولونموش شعر آخشامیندا منیم ده کیچیک پایيم اولسون دئیه اوستادین "گاری" باشلیقلی شعرینی چئویریب دهیرلی شاعیریمیز سایین اسماعیل جمیلییه گؤندهردیم. اوستاد ايسه عؤمرومون أن سامباللی هدیهلریندن ساییلاجاق نئچه کلمه ایله منی اؤز لوطف و مرحمتینه غرق ائتمیشدی.ايواز طاهاي عزيزم،با سلام و با تشكر از ترجمۀ شعر ناچيز من به زبان تركي مادري، بايد بگويم كه ترجمه بر اصل پيشي گرفته است. دوستان آذربايجاني متن ترجمه را به من نشان دادند و آنقدر شاد شدم كه متني كه با مظلوميت شهر ما سر و كار دارد، مورد پسند شما واقع شده و راه زبان مادري ما را پيش گرفته است و تصورش را نميكردم كه ترجمۀ شعر بر خودم تأثيري قويتر از اصل داشته باشد.لطفا سلامها و احترام مرا بپذيريد.با بوسههاي فراوان،رضا براهني۲۳ اكتبر ۲۰۱۱ - تورنتو، كانادا
Sun, 03 Nov 2024 - 03min - 222 - سیاوش کسرایی | باور
▨ نام شعر: باور▨ شاعر: سیاوش کسرایی▨ با صدای: سیاوش کسرایی♬ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــباور نمیکند دل من مرگ خویش رانه! نه! من این یقین را باور نمیکنمتا همدم من است نفسهای زندگیمن با خیال مرگ دمی سر نمیکنمآخر چگونه گل خس و خاشاک میشود؟آخر چگونه این همه رویای نونهالنگشوده گل هنوزننشسته در بهارمیپژمرد به جان من و خاک میشود؟در من چه وعدههاستدر من چه هجرهاستدر من چه دستها به دعا مانده روز و شباینها چه میشود؟آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمارآواره از دیاریک روز بیصدادر کوره راهها همه خاموش میشوند؟باور کنم که دخترکان سفیدبختبیوصل و نامرادبالای بامها و کنارِ دریچههاچشمانتظار یار، سیهپوش میشوند؟باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گوربی آنکه سر کشد گل عصیانیاش ز خاکباور کنم که دلروزی نمیتپد؟نفرین بر این دروغ! دروغ هراسناک!پل میکشد به ساحل آینده شعر منتا رهروان سرخوشی از آن گذر کنندپیغام من به بوسهی لبها و دستهاپرواز میکندباشد که عاشقان به چنین پیک آشتییک ره نظر کننددر کاوش پیاپی لبها و دستهاستکاین نقش آدمیبر لوحهی زمانجاوید میشوداین ذرهذره گرمی خاموشوار مایک روز بیگمانسر میزند جایی و خورشید میشودتا دوست داریامتا دوست دارمتتا اشک ما به گونه هم میچکد ز مهرتا هست در زمانه یکی جانِ دوستدارکی مرگ میتواندنام مرا بروبد از یاد روزگار؟بسیار گل که از کف من برده است باداما من غمینگلهای یاد کس را پرپر نمیکنممن مرگ هیچ عزیزی راباور نمیکنممیریزد عاقبتیک روز برگ منیک روز چشم من هم در خواب میشودزین خواب چشم هیچکسی را گزیر نیستاما درون باغهمواره عطر باور من در هوا پر است.▨سیاوش کسرایی
Fri, 01 Nov 2024 - 04min - 221 - هوشنگ ابتهاج | تا تو با منی
▨ نام شعر: تا تو با منی▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج▨ موسیقی: Malte Marten▨ پالایش و تنظیم: شهروز____________________تا تو با منی، زمانه با من استبخت و کامِ جاودانه با من استتو بهار دلکشی و من چو باغشور و شوقِ صد جوانه با من استیاد دلنشینت، ای امید جان!هر کجا روم روانه با من استناز نوشخندِ صبح اگر تو راستشور گریهی شبانه با من استبرگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیسترقص و مستی و ترانه با من استگفتمش مرادِ من، به خنده گفتلابه از تو و بهانه با من استگفتمش من آن سمند سرکشمخنده زد که تازیانه با من استهر کسش گرفته دامنِ نیازناز چشمش این میانه با من استخوابِ نازت ای پری ز سر پریدشب خوشت که شب فسانه با من است▨ هوشنگ اتبهاجمتخلص به ا. سایه
Wed, 30 Oct 2024 - 02min - 220 - احمد شاملو | مرا تو بیسببی نیستی (شبانه)
▨ نام شعر: شبانه (مرا تو بی سببی نیستی)▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــمراتوبیسببینیستی.بهراستیصلتِ کدام قصیدهایای غزل؟ستارهبارانِ جوابِ کدام سلامیبه آفتاباز دریچهی تاریک؟کلام از نگاهِ تو شکل میبندد.خوشا نظربازیا که تو آغاز میکنی!□پسِ پُشتِ مردمکانتفریادِ کدام زندانیستکه آزادی رابه لبانِ برآماسیدهگُلِ سرخی پرتاب میکند؟ ــورنهاین ستارهبازیحاشاچیزی بدهکارِ آفتاب نیست.□نگاه از صدای تو ایمن میشود.چه مؤمنانه نامِ مرا آواز میکنی!□و دلتکبوترِ آشتیست،در خون تپیدهبه بامِ تلخ.با این همهچه بالاچه بلندپرواز میکنی!▨ احمد شاملوفروردینِ ۱۳۵۱از دفتر شعر ابراهیم در آتشچاپ شده به سال ۱۳۵۲
Mon, 28 Oct 2024 - 03min - 219 - علیاکبر دهخدا | یاد آر ز شمع مرده یاد آر
▨ نام شعر: یاد آر ز شمع مرده یاد آر▨ شاعر: علیاکبر دهخدا▨ با صدای: ایرج گرگین▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــشاعر این شعر را به روان یار جوان و همسنگر شهیدش، میرزاجهانگیر خان صور اسرافیل پیشکش کرده.ـــــــــــــــــای مرغ سحر! چو این شب تاربگذاشت ز سر سیاهکاری،وز نفحهی روحبخش اَسحاررفت از سرِ خفتگان خماری،بگشود گره ز زلفِ زرتارمحبوبهی نیلگونعماری،یزدان به کمال شد پدیدارو اهریمن زشتخو حصاری،یاد آر ز شمع مرده یاد آر ▨ای مونسِ یوسف اندر این بندتعبیر عیان چو شد تو را خواب،دل پر ز شعف، لب از شکرخندمحسودِ عدو، به کامِ اصحاب،رفتی بَرِ یار و خویش و پیوندآزادتر از نسیم و مهتاب،زان کو همهشام با تو یکچنددر آرزوی وصال احباب،اختر به سحر شمرده، یاد آر ▨ چون باغ شود دوباره خرّمای بلبلِ مستمندِ مسکینوز سنبل و سوری و سپَرغمآفاق، نگارخانهی چین،گل، سرخو به رخ عرق ز شبنمتو داده ز کف زمام تمکین زان نوگلِ پیشرس که در غمناداده به نارِ شوق تسکین،از سردیِ دی فسرده، یاد آر ▨ ای همرهِ تیهِ پورِ عمرانبگذشت چو این سنینِ معدود،و آن شاهدِ نغزِ بزمِ عرفانبنمود چو وعدِ خویش مشهود،وز مذبحِ زر چو شد به کیوانهر صبح شمیم عنبر و عود،زان کو به گناهِ قوم ناداندر حسرت رویِ ارضِ موعود،بر بادیه جان سپرده، یاد آر ▨چون گشت ز نو زمانه آبادای کودک دورهی طلاییوز طاعت بندگان خود شادبگرفت ز سَر خدا، خدایی،نه رسم اِرم، نه اسمِ شدّاد،گِل بست زبان ژاژخایی،زانکس که ز نوکِ تیغِ جلادمأخوذ به جرم حقستائیتسنیمِ وصالخورده یاد آر {پیمانهی وصلخورده یاد آر} ▨استاد علامه، علیاکبر دهخداـــــــــــــــــپینوشت: این شعر یکی از درخشانترین شعرهای دوره مشروطه بهشمار میرود و ادبیات معاصر را دگرگون کرد. این شعر را علامه دهخدا پس از به توپ بسته شدن مجلس و در رثای یار جوان و همسنگر شهید خود، میرزا جهانگیرخان شیرازی (صور اسرافیل) نوشته است.علیاکبرخان دهخدا دربارهی این شعر چنین توضیح میدهد:در روز ۲۲ جمادی الاولی ۱۳۲۶ قمری مرحوم میرزا جهانگیرخان شیرازی رحمهالله علیه، یکی از دو مدیر صور اسرافیل، را قزاقهای محمدعلی شاه دستگیر کرده به باغ شاه بردند و در ۲۴ همان ماه در همان جا او را به طناب خفه کردند. بیستوهفتهشت روز دیگر چند تن از آزادیخواهان و از جمله مرا از ایران تبعید کردند و پس از چند ماه با خرج مرحوم مبرور ابوالحسن خان معاضدالسلطنه پیرنیا، بنا شد در ایوردن سوئیس روزنامه صور اسرافیل طبع شود.در همان اوقات شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه سپید (که عادتاً در تهران در بر داشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟ و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: «یاد آر ز شمع مرده، یاد آر!» در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم، و فردا گفتههای شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر بر آن افزودم و در شمارهی اول صوراسرافیل منطبعه ایوردن سوئیس چاپ شد.برای توضیحات و جزییات ارزشمند بیشتر، پیشنهاد میکنم صفحهی ویکیپدیای این شعر را ببینید.
Sat, 26 Oct 2024 - 07min - 218 - حمید مصدق | آبی خاکستری سیاه
▨ نام شعر: قصیدهی آبی خاکستری سیاه (کاملترین نسخه موجود با صدای شاعر)▨ شاعر: حمید مصدق▨ با صدای: شاعر♬ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــ*این نسخه کاملترین خوانش موجود از این قصیده، با صدای خود شاعر است، با این حال، شعر کامل نیست و به نظر میرسد بعد از این خوانش، شاعر تغییراتی در برخی واژگان داده و سطرهای زیادی نیز به شعر اضافه کرده است. متن نسخهی تکمیل شده، در کتابهای چاپ شده و در اینترنت موجود است اما با این خوانش تفاوت هایی دارد. متاسفانه خوانشی از نسخه نهایی و با صدای شاعر در دسترس نیست. در ادامه متن دکلمه شده آمده و در بخش هایی که بعدا کاملتر شده، سه نقطه ... گذاشته شده..*ـــــــــــــــــــــــــمن قامت بلند تو را در قصیدهایبا نقش ِ قلب ِ سنگ ِ تو، تصویر میکنم...در شبان غم تنهايي خويشعابد چشم سخنگوي تو اممن در اين تاريكيمن در اين تيره شب جانفرسازائر ظلمت گيسوي توام...شكن گيسوي توموج درياي خيالكاش با زورق انديشه شبیاز شط گيسوي مواج تو منبوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردمكاش بر اين شط مواج سياههمهی عمر سفر میكردم...وای، بارانبارانشيشهی پنجره را باران شستاز دل من اماچه کسی نقش تو را خواهد شست؟آسمان سربی رنگمن درون قفس ِ سرد ِ اتاقم دلتنگمیپرد مرغ ِ نگاهم تا دوروای، بارانبارانپر ِ مرغان نگاهم را شستخواب رویای فراموشیهاستخواب را دریابمکه در آن دولت ِ خاموشیهاست با تو در خواب مرالذت ناب همآغوشی هاستمن شكوفايى گلهاى اميدم را در روياها مىبينمو ندايى كه به من مىگويد“گر چه شب تاريك استدل قوىدار ، سحر نزديك است “دل من در دل شبخواب پروانهشدن مىبيندمهر در صبحدمان داس به دستخرمن خواب مرا مىچيندآسمانها آبىپر ِ مرغان صداقت آبىستديده در آينهى صبح تو را مىبينداز گريبان تو صبح صادقمىگشايد پر و بالتو گل سرخ منىتو گل ياسمنىتو چنان شبنم پاك ِ سحرىنهاز آن پاكترىتو بهارىنهبهاران از توستاز تو مىگيرد وامهر بهار اين همه زيبايى را...در سحرگاه سر از بالش خواب برداركاروانهاى فرومانده خواب از چشمت بيرون كنباز كن پنجره راتو اگر بازكنى پنجره رامن نشان خواهم دادبه تو زيبايى رابگذر از زيور و آراستگىمن تو را با خود تا خانهى خود خواهم بردكه در آن شكوت پيراستگىچه صفايى داردآرى از سادگياشچون تراويدن مهتاب به شبمهر از آن مىباردباز كن پنجره رامن تو را خواهم بردبه عروسى عروسكهاىکودک خواهر من كه در آن مجلس جشنصحبتى نيست ز دارايى داماد و عروسصحبت از سادگى و كودكى استچهرهاى نيست عبوسکودک خواهر مندر شب جشن عروسى عروسكهايش مىرقصدکودک خواهر منامپراتورى پر وسعت خود را هر روزشوكتى مىبخشدکودک خواهر من نام تو را مىداندنام تو را مىخواندگل قاصد آيابا تو اين قصهى خوش خواهد گفت؟باز كن پنجره رامن تو را خواهم بردبه سَرِ رود خروشان حياتآب اين رود به سرچشمه نمىگردد بازبهتر آن است كه غفلت نكنيم از آغازباز كن پنجره راصبح دميد...و چه رویاهاییکه تبه گشت و گذشتو چه پیوند صمیمیتهاکه به آسانی یک رشته گسستچه امیدی، چه امید؟چه نهالی که نشاندم من و، بی بر گردیددل من میسوزدکه قناریها را پر بستندکه پر پاک پرستوها را بشکستندو کبوترها راآه کبوترها راو چه امید عظیمی به عبث انجامیددر ميان من و تو فاصلههاستگاه میانديشممیتواني تو به لبخندي اين فاصله را برداريیتو توانايي بخشش داريدستهاي تو توانايي آن را داردكه مرازندگاني بخشدچشمهای تو به من میبخشدیشور عشق و مستيو تو چون مصرع شعري زيباسطر برجستهاي از زندگي من هستي...من به بیسامانیباد را میمانممن به سرگردانیابر را میمانممن به آراستگي خنديدممن ژوليده به آراستگي خنديدمسنگ طفلی، اماخواب نوشين كبوترها را در لانه میآشفتقصهی بی سر و سامانی منباد با برگ درختان میگفتباد با من میگفت:” چه تهيدستي مرد “مرد باور ميكردمن در آيينه رخ خود ديدمو به تو حق دادمآه ميبينم، میبينمتو به اندازهی تنهايی من خوشبختیمن به اندازهی زيبايی تو غمگينمه اميد عبثيمن چه دارم كه تو را در خور ؟هيچمن چه دارم كه سزاوار تو؟هيچتو همه هستي من، هستي منتو همه زندگي من هستيتو چه داري؟همه چيزتو چه كم داري؟ هيچي تو در مي ابمچون چناران كهناز درون تلخي واريزم راكاهش جان من اين شعر من استآرزو مي كردمكه تو خواننده ي شعرم باشيراستي شعر مرا مي خواني ؟نه ، دريغا ، هرگزباورنم نيست كه خواننده ي شعرم باشيكاشكي شعر مرا مي خواندي...
Thu, 24 Oct 2024 - 17min - 217 - قیصر امینپور | میخواستم که ولوله بر پاکنم ولی
▨ نام شعر: میخواستم که ولوله بر پا کنم ولی▨ شاعر: قیصر امینپور▨ با صدای: شاعر▨ پالایش و تنظیم: شهروزساندکلاد من ────────میخواستم که ولوله بر پا کنم ولیبا شورِ شعر محشر کبری کنم ولیبا نی به هفت بند غزل ناله سر دهمبا مثنوی رهی به نوا وا کنم ولیتا باز روح قدسی حافظ مدد کنددم میزدم که کار مسیحا کنم ولیفریاد را بکوبم پا بر سر سکوتیا دست کم به زمزمه نجوا کنم ولیدل بر کنم از این دل مرداب وار تنگبا رود رو به جانب دریا کنم ولیاین بی کرانه آبی آیینه ی تو رابا چشمِ تشنه، سیر تماشا کنم ولی«باید» به جای «شاید» و «آیا» بیاورمفکری به حال «گرچه» و «اما» کنم ولی
Mon, 21 Oct 2024 - 03min - 216 - دکتر مهدی حمیدی شیرازی | پادشاه بیتخت
▨ نام شعر: پادشاه بیتخت▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــبر مرگ دکتر لطفعلی صورتگرــــــــــــــــــاین وصفِ او نشد که سخن دلپذیر داشتیا طبعِ رودکیّو زبانِ جریر داشتهرگز نداشت خاک بدینسان سخنوریبا آن که قیس داشت که ابناثیر داشتخلّاق تیرهبختان در حلق او نشستچون بیهقی هزار سخندانِ چیر داشتدر این فضائلی که به چنگ آرد آدمیهرکس که بینظیرتر آمد، نظیر داشتگیتی پس از دقیقی و قطران و بوسعیدچون سعدی و نظامی و حافظ دبیر داشت گر وصف او بخواهی از من شنو، که اودر جسمِ آدمی جگرِ نرهشیر داشتهرگز به هیچ بارِ غمی پشت خم نکردچون گل به چهره خرّمیِ ناگزیر داشتمانند صبحِ عید به هر جا که میدمیدبوی بهار داشت روان بشیر داشتتاریکیاش ز گونه نمیکاست روشنیدر خون سرشته تابش مهرِ منیر داشتمعنای زندهی دو زبان بود و در دو لفظکلک و بیان معاینه عود و عبیر داشتاز گوش داشت آنچه جهانی ز دیده داشتیعنی نبرده رنج، دلِ یادگیر داشتآن روشنی که مردم از خط تیره یافتاز بخت تابناک ز نورِ ضمیر داشتگر فیالمثل ز هستی یک بوریا نداشتپنداشتی که مملکت اردشیر داشتتا بود پادشاهی بی تاج و تخت بوددر مُلک بینیازی صدها امیر داشتبر دوش بارِ هیچ تعلق نمیکشیدز آغاز عمر، بینش سقراط پیر داشتامروز این کسی که به چیزی نشد اسیرمرگش به خانه آمد و خاکش اسیر داشتبا آنکه روزگار بسی زاید و بداشتگهگه چو او بزاید و بس دیردیر داشت▨دکتر مهدی حمیدی شیرازی
Sat, 19 Oct 2024 - 05min - 215 - نیما یوشیج | در شب سرد
▨ نام شعر: در شب سرد▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــدر شب سرد زمستانیکورهی خورشید هم، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزدو به مانند چراغ مننه میافروزد چراغی هیچ،نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا میافروزد.من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریکو شب سرد زمستان بود،باد میپیچید با کاج،در میان کومه ها خاموشگم شد او از من جدا زین جادهی باریکو هنوزم قصه بر یاد استوین سخن آویزهی لب:«که میافروزد؟ که میسوزد؟چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟»در شب سرد زمستانیکورهی خورشید هم، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد.▨ نیما یوشیجدی ماه ۱۳۲۹
Thu, 17 Oct 2024 - 03min - 214 - شهریار | ای وای مادرم | دکلمه ساعد باقری
▨ نام شعر: ای وای مادرم▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: ساعد باقری▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــتذکر: نسخههای دیگری از شعر موجود است که طولانیتر است، اما متن شعر ارایه شده در اینجا منطبق بر نسخهی خوانش شده توسط استاد ساعد باقری است.ــــــــــــــــــ۱آهسته باز از بغل پلّهها گذشتدر فکرِ آش و سبزی بیمار خویش بودامّا گرفته دور و برش هالهای سیاهاو مرده است و باز پرستارِ حال ماستدر زندگیّ ما همه جا وول می خوردهر کنجِ خانه صحنهای از داستان اوستدر ختم خویش هم به سرِ کارِ خویش بودبیچاره مادرم۲هر روز میگذشت از این زیرپلّههاآهسته تا به هم نزند خوابِ نازِ منامروز هم گذشتدر باز و بسته شدبا پشت خم از این بغلِ کوچه میرودچادرنماز فلفلی انداخته به سرکفشِ چروکخورده و جورابِ وصلهداراو فکر بچّههاستهر جا شده هویج هم امروز میخردبیچاره پیرزن، همه برف است کوچهها۵انصاف میدهم که پدر رادمرد بودبا آن همه درآمد سرشارش از حلالروزی که مُرد روزی یک سال خود نداشتامّا قطارهای پُر از زاد آخرتوز پی هنوز قافله های دعای خیراین مادر از چنان پدری یادگار بودتنها نه مادر من و درماندگان خیلاو یک چراغ روشن ایل و قبیله بودخاموش شد دریغ۶نه، او نمرده، میشنوم من صدای اوبا بچّهها هنوز سر و کلّه میزند؛ناهید، لال شوبیژن، برو کنارکفگیر بیصدادارد برای ناخوشِ خود آش میپزد۷او مُرد و در کنار پدر زیر خاک رفتاقوامش آمدند پیِ سرسلامتییک ختم هم گرفته شد و پُر بدک نبودبسیار تسلیت که به عرضه داشتند؛لطف شما زیادامّا ندای قلب، به گوشم همیشه گفت:این حرفها برای تو مادر نمیشود.۸پس این که بود؟دیشب لحافِ رد شده بر روی من کشیدلیوان آب از بغل من کنار زد،در نصفههای شب.یک خواب سهمناک و پریدم به حال تبنزدیکهای صبحاو باز زیر پای من اینجا نشسته بودآهسته با خدا،راز و نیاز داشتنه، او نمرده است.۱۱او پنج سال کرد پرستاری مریضدر اشک و خون نشست و پسر را نجات دادامّا پسر چه کرد برای تو؟ هیچ، هیچتنها مریضخانه، به اُمّیدِ دیگرانیک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.۱۲در راه قُم به هرچه گذشتم عبوس بودپیچید کوه و فحش به من داد و دور شدصحرا همه خطوط کج و کوله و سیاهطومار سرنوشت و خبرهای سهمگیندریاچه هم به حال من از دور می گریستتنها طواف دور ضریح و یکی نمازیک اشک هم به سورهی یاسین من چکیدمادر به خاک رفت.۱۴آینده بود و قصّه ی بی مادریّ منناگاه ضجّهای که به هم زد سکوت مرگمن میدویدم از وسط قبرها بروناو بود و سر به ناله برآورده از مغاکخود را به ضعف از پی من باز میکشیددیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاهخود را به هم فشرده خزیدم میان جمعترسان ز پشت شیشهی در آخرین نگاهباز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاشچشمان نیمهباز:از من مشو جدا.۱۵میآمدم و کلّهی من گیج و منگ بودانگار جیوه در دل من آب میکنندپیچیده صحنههای زمین و زمان به همخاموش و خوفناک همه میگریختندمیگشت آسمان که بکوبد به مغز مندنیا به پیش چشم گنهکارِ من سیاهوز هر شکاف و رخنهی ماشین غریو بادیک نالهی ضعیف هم از پی دوان دوانمیآمد و به مغر من آهسته میخلید:تنها شدی پسر.۱۶باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنیدیدم نشسته مثل همیشه کنار حوضپیراهن پلید مرا باز شسته بودانگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:بردی مرا به خاک سپردیّ و آمدی؟تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر!میخواستم به خنده درآیم ز اشتباهامّا خیال بودای وای مادرم▨سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار
Mon, 14 Oct 2024 - 11min - 213 - دکتر مهدی حمیدی شیرازی | طبع خاموش
▨ نام شعر: طبع خاموش▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــکِلکِ شیرینزبانِ من، صد حیفسالها میرود که گویا نیستطبع گوهرفزای من افسوسدیگر آن بحرِ گوهر افزا نیستنغمهسازنده مرغِ جانِ مرانغز، آن نعمههای شیوا نیسترفته در خواب بیکران خاموشآن که چون او بلندآوا نیستای گرانمایه طبعِ خستهی منکهت گهرها به هیچ دریا نیستخوب کردی که خاموشی، گر چندبیتوام زندگی مهنّا نیسترفتی از دستِ من؛ که دانستیکه تو را جایِ ماندن اینجا نیستهیچکس قدرِ تو چو من نشِناختگفتی این یک تن آنقَدَرها نیستعمرِ من گرچه در هوای تو شدپایبندِ تو، عمرِ تنها نیستتو به نازیدن احتیاجت بودکه به جز ناز، کارِ رعنا نیستناز کردیّو ناز تو نخریدچشم کورِ زمان که بینا نیستمن که دانستم احتیاج تو رامکر گفتم تو را و حاشا نیستخلق، فرق تو را ز من نشناختگفت: مدّاحِ خویش دانا نیستمردمانِ زمانه کوردلاندمردگانند، چشمشان وا نیست!ور نه روزی یکی همی پرسیدکه: فلان هست در جهان یا نیست؟کارِ دنیایِ او بیاراییمگرچه او پایبندِ دنیا نیستاین نگفتند و این نمیگویندکه کسی جز به فکرِ یغما نیستکارها را به کاردان ندهندکاردان نیست، کارفرما نیست!دورم از خلق و گوشهای تنهاوینچنین گوشهگیر عنقا نیستدردری آید به دیدنم هر شامکه امیدی مرا به فردا نیستچون پدیدار نیست بودنِ منچه غم از آن که طبعِ غرّا نیست!؟▨دکتر مهدی حمیدی شیرازیاز کتاب کالبدهای پولادین شعر - صفحه ۱۲۷دهم آذرماه ۱۳۲۸ - تهران
Sat, 12 Oct 2024 - 05min - 212 - فخرالدین مزارعی | رهایی
▨ نام شعر: رهایی▨ شاعر: فخرالدین مزارعی▨ با صدای: شهروز کبیری▨ موسیقی: قطعهی «خودکشی دکتر رودلف» از کیهان کلهر▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــ:ماهی اندیشید در ژرفای آب"میتوان آیا رها زین قید شد؟" تور ماهیگیر از امواج خاستماهی از دریا رها شد، صید شد. ▨ فخرالدین مزارعیمتخلص به آرزو
Thu, 10 Oct 2024 - 01min - 211 - اسماعیل خویی | چه چشمهایی دارد
▨ نام شعر: چه چشمهایی دارد▨ شاعر: اسماعیل خویی▨ با صدای: اسماعیل خویی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــچه چشمهایی داردستارگان کدامین شبِ شکفتهی شاددر آن دو برکهی خاموشتهنشین شدهاند؟کدام ساحل آغوشقرار بخشید شبهابه موج سینهی او؟دلِ هوایی مندر این سپیدهی لبخندچگونه خواهد دانستکه بادِ شُرطه کجا میبردسفینهی او؟▨ اسماعیل خویی
Mon, 07 Oct 2024 - 02min - 210 - بنشینم و صبر پیش گیرم | سعدی | دکلمه دکتر محمدجعفر محجوب
▨ نام شعر: بنشینم و صبر پیش گیرم، دنبالهٔ کار خویش گیرم▨ شاعر: سعدی▨ با صدای: دکتر محمدجعفر محجوب▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــای سرو بلندِ قامت دوستوه وه که شمایلت چه نیکوستدر پای لطافت تو میرادهر سرو سهی که بر لب جوستنازک بدنی که مینگنجددر زیر قبا چو غنچه در پوستمه پاره به بام اگر برآیدکه فرق کند که ماه یا اوست؟آن خرمن گل نه گل که باغ استنه باغ ارم که باغ مینوستآن گوی مُعَنْبَرست در جَیب؟یا بوی دهان عنبرین بوست؟در حلقهٔ صَولَجان زلفشبیچاره دل اوفتاده چون گوستمیسوزد و همچنان هوادارمیمیرد و همچنان دعاگوستخون دل عاشقان مشتاقدر گردن دیدهٔ بلاجوستمن بندهٔ لعبتان سیمینکاخر دل آدمی نه از روستبسیار ملامتم بکردندکاندر پی او مرو که بدخوستای سختدلان سستپیماناین شرط وفا بوَد که بیدوستبنشینم و صبر پیش گیرم؟دنبالهٔ کار خویش گیرم؟ {بند ۱}بگذشت و نگه نکرد با مندر پای کشان، ز کبر دامندو نرگسِ مستِ نیمخوابشدر پیش و به حسرت از قفا منای قبلهٔ دوستان مشتاقگر با همه آن کنی که با منبسیار کسان که جان شیریندر پای تو ریزد اولا منگفتم که شکایتی بخوانماز دست تو پیش پادشا منکاین سختدلی و سستمهریجرم از طرف تو بود یا من؟دیدم که نه شرط مهربانیستگر بانگ برآرم از جفا منگر سر برود فدای پایتدست از تو نمیکنم رها منجز وصل توام حرام باداحاجت که بخواهم از خدا منگویندم ازو نظر بپرهیزپرهیز ندانم از قضا منهرگز نشنیدهای که یاریبییار صبور بود تا منبنشینم و صبر پیش گیرمدنبالهٔ کار خویش گیرم{بند ۸}ای روی تو آفتاب عالمانگشت نمای آل آدماحیای روان مردگان رابویت نفس مسیح مریمبر جان عزیزت آفرین بادبر جسم شریفت اسم اعظممحبوب منی چو دیدهٔ راستای سرو روان به ابروی خمدستان که تو داری ای پریرویبس دل ببری به کَفّ و مِعْصَمتنها نه منم اسیر عشقتخلقی مُتَعَشِّقند و من همشیرین جهان تویی به تحقیقبگذار حدیث ما تَقَدَّمخوبیت مُسَلَّمست و ما راصبر از تو نمیشود مُسَلَّمتو عهد وفای خود شکستیوز جانب ما هنوز محکممگذار که خستگان بمیرنددور از تو به انتظار مرهمبیما تو به سر بری همه عمرمن بیتو گمان مبر که یکدمبنشینم و صبر پیش گیرمدنبالهٔ کار خویش گیرم{بند ۹}▨سعدیـــــــــــــــــپینوشت: آنچه میشنوید، خوانش دکتر محمدجعفر محجوب از بندهای ۱ و ۸ و ۹ از ترجیعبند مشهور سعدی است. این خوانش مربوط است به تدریس درس فارسی پیشرفته توسط دکتر محجوب، در دانشگاه برکلی آمریکا.
Sun, 06 Oct 2024 - 05min - 209 - ضیاءالدین خالقی | سیبهای اتفاقی
▨ نام شعر: سیب های اتفاقی▨ شاعر: ضیاءالدین خالقی▨ با صدای: ضیاءالدین خالقی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــسیبهای اتفاقی منرویاها را نقش میزندو منمیافتمدر ثانیههایی از شکوفههادر لحظههایی از فروردینبه یادِ اولینروزهای عاشقیدر خاکیترینخاطرههایادت بهخیرکه بهارِ امسال همعطرِ خودت را در شاخههای درختانو دستهای از گُلهای سرخپیچیدهایو یادهایت را به منیادگاری میدهی.▨ضیاءالدین خالقیاز کتاب پرندهها به نام تو، نشر همسایه
Fri, 04 Oct 2024 - 02min - 208 - مهدی اخوان ثالث | ای درخت معرفت
▨ نام شعر: ای درخت معرفت▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث▨ موسیقی: قطعه طُرقه از کیهان کلهر▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــای درخت معرفت! جز شک و حيرت چيست بارت؟يا که من باری نديدم غير از اين بر شاخسارت؟بر زمينت کِشت و بردت سر به سوي آسمانهاباغبانِ شوخ چشمِ پير و پنهان آبيارتيا بر آی از ريشه و چون من به خاکِ مرگ در شوتا نبينم سبز زين سان هم زمستان هم بهارتيا از آن سر شاخههای دور و پنهان از نظرهاميوهای ديگر فرو افکن برای خواستارتحاصلي جز حيرت و شک، ميوهاي جز شک و حيرتچيست جز اين؟ نيست جز اين؛ ای درختِ پير، بارتعمرها خوردی و بردی غير از این باری ندادیحيف، حيف از اين همه رنجِ بشر در رهگذارتچند و چونِ فيلسوفان چون بَرِ ديوارِ ندبه استپيرک چندی زنخزن* ريشجنبان در کنارتاي کلاغ صبحهای روشن و خاموش برفیخوشتر از هر فيلسوفی دوست دارم قار قارتچیستی و از کجایی ای گیاه ریشه در گمو ای بنفشهی اطلسی، ديگر شناسم من تبارتشهرِ افلاطونِ ابله ديده تا پس کوچههايشگشته وز آن بازگشتم میکند شربش خمارتما غلامانيم و شاعر در فنون جنگ ماهرسنگ چون اردنگ میسازيم، ای ابله! نثارتوعدههای اين همه نقل است و عقلِ دیرباورشاخهای از توست؛ چون بپذيرد اين شعر و شعارت؟پال پال* و کور مالان من چو عمری خرج کردمزير سردِ بیمروتسایهات؛ يعنی حصارتچون گشودم چشمِ عبرت ناگهان ديدم که بیگهپردهای برفينه پوشيده سرم؛ يعنی غبارتمن غبارِ گردباد آسا بسی در دور و نزديکديدهام اما نديدستم که آيد زان سوارتسوی شهرِ خويش آيم باز و ديوار از هوايشزان که ديوار آهنين مُلکیست هيچستان ديارتگلبُن داوودیِ پاييز روشن خواهد اميدکآی درختِ معرفت جز شکّ و حيرت نيست بارت▨مهدی اخوان ثالثمتخلص به م. امیدــــــــــپینوشت: زنخزن: بیهوده سخنگوپال پال: کورمال کورمال طی طریق کردن
Fri, 04 Oct 2024 - 06min - 207 - احمد شاملو | از عموهایت | نسخهی کلاسیک
▨ نام شعر: از عموهایت (در رثای مرتضی کیوان)▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــتقدیم نامهی شاعر: برای سیاوش کوچکــــــــــــــــنه بهخاطر آفتاب نه بهخاطر حماسهبهخاطر سایهی بام کوچکاشبهخاطر ترانهییکوچکتر از دستهای تونه بهخاطر جنگلها نه بهخاطر دریابهخاطر یک برگبهخاطر یک قطرهروشنتر از چشمهای تونه بهخاطر دیوارها ــ بهخاطر یک چپرنه بهخاطر همه انسانها ــ بهخاطر نوزاد دشمناش شایدنه بهخاطر دنیا ــ بهخاطر خانهی توبهخاطر یقین کوچکاتکه انسان دنیایی استبهخاطر آرزوی یک لحظهی من که پیش تو باشمبهخاطر دستهای کوچکات در دستهای بزرگ منو لبهای بزرگ منبر گونههای بیگناه توبهخاطر پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهلهمیکنیبهخاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهایبهخاطر یک لبخندهنگامی که مرا در کنار خود ببینیبهخاطر یک سرودبهخاطر یک قصه در سردترین شبها تاریکترین شبهابهخاطر عروسکهای تو، نه بهخاطر انسانهای بزرگبهخاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند، نه به خاطر شاهراههای دوردستبهخاطر ناودان، هنگامی که میباردبهخاطر کندوها و زنبورهای کوچکبهخاطر جار سپید ابر در آسمان بزرگ آرامبهخاطر توبهخاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک برخاکافتادندبهیادآرعموهایات را میگویماز مرتضا سخنمیگویم.▨ احمد شاملو۱۳۳۴ــــــــــــمرتضی کیوان در پی پناه دادن به سه تن از نظامیان فراری حزب توده در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دستگیر و به جرم خیانت، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تیرباران شد
Tue, 01 Oct 2024 - 04min - 206 - هوشنگ ابتهاج | امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
▨ نام شعر: امروز نه آغاز و نه انجام جهان است▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــامروز نه آغاز و نه انجام جهان استای بس غم و شادی که پس پرده نهان استگر مرد رهی غم مخور از دوری و دیریدانی که رسیدن، هنر گام زمان استتو رهرو دیرینهی سر منزل عشقیبنگر که ز خون تو به هر گام نشان استآبی که بر آسود، زمینش بخورد زوددریا شود آن رود که پیوسته روان استباشد که یکی هم به نشانی بنشیندبس تیر که در چلهی این کهنه کمان استاز روی تو دل کندنم آموخت زمانهاین دیده از آن روست که خونابهفشان استدردا و دریغا که در این بازی خونینبازیچهی ایام، دل آدمیان استدل بر گذر قافلهی لاله و گل داشتاین دشت که پامال سواران خزان استروزی که بجنبد نفس باد بهاریبینی که گل و سبزه کران تا به کران استای کوه! تو فریاد من امروز شنیدیدردیست درین سینه که همزاد جهان استاز داد و وداد آن همه گفتند و نکردندیا رب چه قَدَر فاصلهی دست و زبان استخون میچکد از دیده در این کنج صبوریاین صبر که من میکنم، افشردن جان استاز راه مرو سایه که آن گوهر مقصودگنجیست که اندر قدم راهروان است▨هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)این شعر در زندان سروده شدهبه تاریخ آذر ماه ۱۳۶۲
Sun, 29 Sep 2024 - 03min - 205 - نیما یوشیج | یاد
▨ نام شعر: یاد▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــیادم از روزی سیه میآید و جای نموریدر میانِ جنگلِ بسیار دوری.آخرِ فصلِ زمستان بود و یکسر هر کجا در زیر باران.مثل این که هر چه کِز کرده به جایی،بر نمیآید صدایی.صف بیاراییده از هر سو تمشک تیغدار و دور کردهجای دنجی را.یاد آن روز صفابخشان!مثل اینکه کنده بودندم تن از هر چیزمی شدم از روی این بامِ سیهسوی آن خلوت گلآویز،تا گذارم گوشهای از قلب خود را اندر آنجاتا از آن جا گوشهای از دلربای خلوت غمناک روزی راآورم با خود.آه! میگویند چون بگذشت روزیبگذرد هر چیز با آن روز.باز میگویند خوابی هست کار زندگانیزان نباید یاد کردنخاطرِ خود رابیسبب ناشاد کردن.بر خلافِ یاوهی مردمپیشِ چشمِ من ولیکننگذرد چیزی بدون سوزمیکشم تصویر آن رایاد من میآید از آن روز!▨ نیما یوشیجبهمن ۱۳۲۰
Sat, 28 Sep 2024 - 04min - 204 - م. آزاد | لحظهای در بهار
▨ نام شعر: لحظه ای در بهار▨ شاعر: م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهرانی)▨ با صدای: م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهرانی)▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــــــــــلحظهای در بهار میبینمکوچهها سرخ میشوندزمان نیلگون استباد، مثل اندوهی از تماشای رود میآیدلحظهای با تو، ای پرندهی سبزای تماشای ساحرانهی آبلحظهای با تو از تو میگویمبه تماشای این غروب که دشتمثل دنیای خفتگان زیباستکه زمان نیلگونه میباردبه تماشای این پرندهی سبز،به تماشای این بهار بیابا تو ای لحظهوارای همهی تاریکی و فراموشیبا تو در بارانبه تماشای رود میگذریملحظهای در بهار، میدانملحظهای در بهار میمیرم▨ م. آزاداز دفتر شعر: قصیدهی بلند بادچاپ شده به سال ۱۳۵۷انتشارات آبان
Thu, 26 Sep 2024 - 02min - 203 - محمدعلی سپانلو | همساز
▨ نام شعر: همساز▨ شاعر: محمدعلی سپانلو▨ با صدای: محمدعلی سپانلو▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــمن این شب را و آن مهتابها راکز گلوگاهِ تو میتابیدمن این اندوه راآواز خواهم کردمن این آواز را در نامه خواهم بستبه نامِ روشنت در صبحگاهانباز خواهم کردمن از آویزهای گوشوارتکهکشانها راو از فیروزهی انگشترینتآسمانها راو از گلسینهاتخورشید راآغاز خواهم کردکسی دانسته میخوابدکسی بیدار میماند ندانستهمن این بیداری و دانستگی رادر شبمهمساز خواهم کرد▨ محمدعلی سپانلو
Tue, 24 Sep 2024 - 01min - 202 - اسماعیل خویی | جهان در صدای تو آبیست
▨ نام شعر: جهان در صدای تو آبیست▨ شاعر: اسماعیل خویی▨ با صدای: اسماعیل خویی▨ موسیقی متن: قطعهی «مدار اول» از حسام ناصری و میلاد محمدی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــصدای تو را دوست دارمصدای تو از “آن” و از جاودان میسرایدصدای تو از لالهزاران که بر بادصدای تو از نوبهاران که در یادمیآید.صدای تو را، رنگ و بوی صدای تو را دوست دارم صدای تو از آن سوی شوراز پشت بیداد میآید،و جان ِدل ِمن،دلِ جانم از آن به فریاد میآیدصدای تو اندوه خیام را دارددر آن دم که چون کهکشان، ابری از ماهتاب و ستارهنوای غزلهای حافظبر آن، شادخواران و اندوهگزاران، ببارد، بشاردصدای تو،اندوهِ شاد صدای تو را دوست دارممخالفسُرای همایون و بیداد!صدای تو در پردهی دلکشِ شور زیباستو بر موجزارانِ دشتی،و بر اوجسارانِ ماهورو در هرچه گوشهست از هر چه پردهستحریر صدایت به تحریر، چو بر صیقل برکهها بازی نور، زیباست صدای تو همبفتی از مخملِ آب و از طعم آتشصدای تو، چون روح آیینه بیخش و بیغشجهان در صدای تو آبی ستو زیر و بم هر چه از اصفهان در صدای تو آبی ستو هر سُنت از دیرگاهان و هر بدعت از ناگهاندر صدای تو آبی ستو نو میشود کهنه، وقتی که از پنجرهی حنجرهی تو گذر میکندو تالارِ پژواک را در دل و جان تو به صد چلچراغ از برافروختنچو تالار آیینه، از چار سو شعلهور میکندبه هر گاهی از خوش ترینهای بیگاه صدایت چو قالیچهای نور میآیدو زین آسمان ترشروی مرا میرباید، مرا میبرد دورسوی مخملستان ژرف پگاهآسمانِ نشابور صدای تو بیداد اندوه در شور شادیصدای تو فریاد زنجیر و گلبانگ آزادی منصدای تو آوای آبادی منصدای تو هیهای ویرانی منصدای تو معنای ایرانی منصدای تو… ای دوست! ای من! کجایی؟که از ناکجاها میآییو از من مرا میرباییو من هیچ، من هیچتر من نه منمن منم تا میآییو سیمِ نسیم است اینککه بندد میان تو تا من پل، ای دوست!و موسیقی غربت من نثار صدایتسکوتِ نُتی آه داردکه در انفجارش، من از اشکِ خونینبه روی صدایت فشانم گل ای دوست▨ اسماعیل خویی این شعر را به محمدرضا شجریان تقدیم کرده
Sun, 22 Sep 2024 - 05min - 201 - ملکالشعرا بهار | دماوندیه ۲
▨ نام شعر: ای دیو سپید پای در بند ( قصیدهی دماوندیه ۲)▨ شاعر: ملک الشعرا بهار▨ با صدای: ایرج گرگین▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــای دیوِ سپیدِ پای در بندای گنبدِ گیتی ای دماونداز سیم به سر، یکی کلهخودز آهن به میان یکی کمربندتا چشم بشر نبیندت رویبنهفته به ابر چهرِ دلبندتا وارهی از دمِ ستورانوین مردم نحس دیو مانندبا شیرِ سپهر بسته پیمانبا اخترِ سعد کرده پیوندچون گشت زمین ز جور گردونسرد و سیه و خموش و آوندبنواخت ز خشم بر فلک مشتآن مشت تویی تو، ای دماوندتو مشتِ درشتِ روزگاریاز گردش قرنها پسافکندای مشتِ زمین بر آسمان شوبر ری بنواز ضربتی چندنی نی تو نه مشت روزگاریای کوه، نیَم ز گفته خرسندتو قلبِ فسردهی زمینیاز درد ورم نموده یک چندتا درد و ورم فرو نشیندکافور بر آن ضماد کردندشو منفجر ای دلِ زمانهوان آتش خود نهفته مپسندخامش منشین سخن همی گویافسرده مباش خوش همیخندپنهان مکن آتش درون رازین سوختهجان شنو یکی پندگر آتش دل نهفته داریسوزد جانَت، به جانْت سوگندبر ژرف دهانت سخت بندیبر بسته سپهرِ زالِ پُر فَندمن بندِ دهانت برگشایمور بگشایند بندم از بنداز آتش دل برون فرستمبرقی که بسوزد آن دهان بندمن این کنم و بود که آیدنزدیک تو این عمل خوشایندآزاد شوی و بر خروشیمانندهی دیو جسته از بندهرّای تو افکَنَد زلازلاز نیشابور تا نهاوندوز برق تنورهات بتابدز البرز اشعه تا به الوندای مادرِ سرسپید بشنواین پندِ سیاهبخت فرزندبرکش ز سر این سپید معجربنشین به یکی کبود اورندبگرای چو اژدهای گرزهبخروش چو شرزه شیر ارغندترکیبی ساز بیمماثلمعجونی ساز بیهماننداز نار و سعیر و گاز و گوگرداز دود و حمیم و صخره و گنداز آتش آه خلق مظلومو از شعلهی کیفر خداوندابری بفرست بر سر ریبارانش زهول و بیم و آفندبشکن در دوزخ و برون ریزبادافرهِ کفرِ کافری چندزانگونه که بر مدینهی عادصرصر شرر عدم پراکندچونان که بشارسان «پُمپی»ولکان اجلِ معلق افکندبفکن ز پی این اساس تزویربگسل ز هم این نژاد و پیوندبرکن ز بن این بنا که بایداز ریشه بنای ظلم برکندزین بیخردانِ سفله بستاندادِ دلِ مردم خردمند▨ ملکالشعرا بهار۱۳۰۱ تهران ـــــــــتوضیح شاعر: این شعر در سال ۱۳۰۱ شمسی گفته شد. در این سال به تحریک بیگانگان هرجومرج قلمی و اجتماعی و هتاکی و آزار وطنخواهان و سستی کار دولت مرکزی بروز کرده بود - این قصیده در زیر آن معانی در تهران گفته شده و پایتخت هدف شاعر قرار گرفته است
Sat, 21 Sep 2024 - 07min - 200 - مهدی حمیدی شیرازی | زندگی
▨ نام شعر: زندگی▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــزندگی چیست؟ یکی خوابِ پریشانیکه نه پیداش سَری هست و نه سامانیجنبش بیهدهای درپی موهومیرفتن بیغرضی از پیِ فرمانیراه دوری که برقصند و برقصاننداندر آن راهت غولان به بیابانیشادی کوتهی و انده بسیاریخندهی برقی و گرییدن طوفانیهر زمان آرزویی هیچ زمان وصلیپس یکی رشتهی طولانی حرمانینیمهای طفلی و دژخیمی استادینیمهای مردی و شاگردی شیطانیچند گه ملعبهی شوخی دانایی چند گه مسخرهی قدرت نادانینیز در چشم هوس باغ دلاراییلیک در زیر قدم خار مغیلانیروشن از دور سرابی ز گل و سنبلدر پی سنبل و گل جنبش و جولانیاز درازی شب و روز، غم و اندوهاز هوای سمن و لالهی نعمانیآرزو کردنِ پایان شبان روزانلاجرم خواستن مرگی و پایانیکشتن روز و شب و هیچ نیاوردنکردن از روز و شبان قلعه و زندانیپای پُر خون و کُلَه خورده* و خِوی کردهرفتن و رفتن و لغزیدن و تاوانیبه حقیقت به سوی قبر شنا کردنکورکورانه ز سودایی و نسیانیپی نزدیک شدن تاختن و دوریگرم در تاختن و باختن جانی ره به سر ناشده با سر به زمین خوردن بر سر مقبرهای در بن ویرانیزآن سپس قبری و در وی هوسی پنهانبعد از آن خاکی و پس قصّهی پنهانی▨دکتر مهدی حمیدی شیرازیاز کتاب پس از یکسال - صفحهی ۱۷۱سوم آبان ماه ۱۳۲۵ تهرانـــــــــپینوشت: کله خورده: مغلوب و مأیوس
Fri, 20 Sep 2024 - 05min - 199 - رضا براهنی | از هوش می
▨ نام شعر: از هوش می▨ شاعر: رضا براهنی▨ با صدای: شاعر♬ میکس: شهروزساند کلاد منــــــــــــــــــــــــمعشوقِ جان، به بهار آغشتهی منیکه موهای خیسات را خدایان بر سینهام میریزند و مرا خواب میکنندیک روزَمی که بوی شانهی تو خواب میبَردممعشوقِ جان، به بهار آغشتهی منی تو شانه بزنهنگامهی منیمن دستهای تو را با بوسههایم تُک میزدممن دستهای تو را در چینهدانم مخفی نگاه داشتهامتو در گلوی من مخفی شدیصبحانهی پنهانی منی وقتی که نیستیمن چشمهای تو را هم در چینهدانم مخفی نگاه داشتهامنَحرم کنند اگر همه میبینند که تو نگاه گلوگاه پنهانی منیآواز من از سینهام که بر میخیزد از چینه دانم قوت میگیردمیخوانم میخوانم میخوانم تو خواندنِ منیباران که میوزد سوی چشمانم باران که میوزد باران که میوزد، تو شانه بزن! باران که می…یک لحظه من خودم را گم میکنم نمیبینمَماگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم، نمیبیننمَممعشوق جان به بهار آغشتهی منی اگر تو مرا نبینی من هم نمیبینممآهو که عور روی سینه من میافتد آهو که عور آهو که عور آهو که او، او او که آ او او تو شانه بزن!و بعد شیر آب را میافشاند بر ریش من و عور روی سینهی من او او میافتدو شیر میخورد میگوید تو شیر بیشه بارانیِ منی منی و میافتدافتادنی که مرا میافتد هنگامه منی هنگامه منی که مرا میافتدآغشتهی منی معشوق جان به بهار آغشتهی منی تو شانه بزناگر تو مرا نخوابانی من هم نمیخوابانمممیخوانم میخوانم میخوانم اگر تو مرا نخوابانی من هم نمیخوابانمم میخوانمخونم را بلند میکنم به گلوگاهم میخوانم خونم را مثل آوازی میخوانمنحرم کنند اگر همه میبینند که تو نگاه گلوگاه پنهانی منیاگر تو مرا نبینی اگر تو مرا نخوابانی، من هم نمیبینمم من هم نمیخوابانممزانو بزن بر سینهام تو شانه بزنپاهای تو چون فرق باز کرده از سرِ زیبایی به درون برگشته بر سینهام تو شانه بزن زانو!من پشت پاشنههایت را چون میوهی دوقلو میبوسم میبوسمهر پایت را در رختخواب عشق جداگانه میخوابانم بیدار میشوی میخوابانمببین! آری ببین تو مرا تا ته ببین زیرا اگر تو مرا نبینی من هم نمیبینممبا وسعت نگاه بر گشته به دورن، به درون برگشته، تا ته ببین تو شانه بزناگر تو مرا نخوابانی من هم نمیخوابانمم نمیبینمم اگر تو مرا حالا بیا تو شانه بزن زانومن هیچگاه نمیخوابم از هوش میرومدیروز رفته بودم امروز هم از هوش میرومافتادنی که مرا میافتد هنگامهی منی که میافتد معشوق جان به بهار آغشتهی منی، منی، منی که مرا میافتدو میروم از هوش منی اگر تو مرا تو شانه بزن زانو منی از هوش می…
Wed, 18 Sep 2024 - 06min - 198 - کارو | کفرنامه
▨ نام شعر: کفرنامه▨ شاعر: کارو (کاراپت دردریان)▨ با صدای: کارو (کاراپت دردریان)▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــاین شعر مربوط به مجموعه شعری است به نام «کفرنامه کارو» که این مجموعه، دارای شعرهای انتقادی دیگری نیز هستـــــــــــــــــشب است و ماه میرقصدستاره نقره میپاشدنسیمِ پونه و عطر شقایقهابه لبهای هوسآلودِ زنبقهای وحشی بوسه میچیند و من تنهای تنهایم در این تاریکی شب.خدایم! آه خدایم!صدایت میزندم بشنو صدایم!از زبان کارو فریادت دهم، اگر هستی برس به دادمخداوندا!اگر روزی از عرشت به زیر آیی ولباس فقر بپوشی وو برای لقمه نانی غرورت را به پای نامردان بشکنیزمین و آسمانت را کفر میگویی، نمیگویی؟خداوندا!اگر در روز گرماگیرِ تابستانیتن خستهی خویش را بر سایه دیواریبه خاک بسپاریاندکی آن طرفتر کاخهای مرمرین بینیزمین و آسمانت را کفر میگویی، نمیگویی؟خداوندا!اگر با مردم آمیزیشتابان در پی روزیز پیشانی عرق ریزیشبآزرده و دلخستهتهی دست و زبان بستهبه سوی خانه باز آییزمین و آسمانت را کفر میگویی، نمیگویی؟خدایا! خالقا! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت راتو در قرآن جاویدت هزاران وعده دادیتو خود گفتی که نامردمان بهشت را نمیبینندولی من با دو چشم خویشتن دیدمکه نامردمان ز خون پاک مردانت هزاران کاخ میسازندخدایا! خالقا! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت راتو خود گفتی اگر اهرمنِ شهوتبر انسان حکم فرماید تو او را با صلیبِ عصیانتمصلوب خواهی کردولی من با دو چشم خویشتن دیدمپدر با نورستهی خویش گرممیگیردبرادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام میگیردنگاه شهوتانگیز پسر، دزدانه بر اندام مادر میلرزدقدمها در بستر فحشا میلغزدخدایا! خالقا! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت راتو خود سلطان تبعیضیتو خود، فتنهانگیزیاگر در روز خلقت مست نمیکردییکی را همچو من بدبختیکی را بیدلیل آقا نمیکردیجهانی را اینچنین غوغا نمیکردیهرگز این سازها شادم نمیسازددگر آهم نمیگیرددگر بنگ، باده و تریاک آرامم نمیسازدشب است و ماه میرقصدستاره نقره میپاشدو من اما در سکوت خلوتت آهسته میگریماگر حق است زدم زیر خداییخدایا! خالقا! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت راخداوندا تو میگفتی زنا زشت است و من دانم که عیسی زادهی طبع زنازاد خداوندیستخداوندا! خالقا! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت رازین سپس با دگران عشق و صفا خواهم کردهمچو تو یکسره من ترکِ وفا خواهم کردزین سپس جای وفا چون تو جفا خواهم کردترکِ سجاده و تسبیح و ردا خواهم کردگذر از کوی تو چون باد صبا خواهم کردهرگز این گوش من از تو سخنِ حق نشنیدمردمان! گوش به افسانهی زاهد ندهیدداده از پند به من پیرِ خرابات نویدکز توی عهدشکن این دلِ دیوانه رمیدشِکوه ز آیین بَدَت پیشِ خدا خواهم کرددرس حکمت همه را خواندم و دیدم به عیانبَهر هر درد دوایی است دواها پنهاننسخهی درد من این بادهی ناب است بدانکز طبیبانِ جفاجوی نگرفتم درمانزخمِ دل را با میِ ناب دوا خواهم کردمن که هم مِی خورم و دُردیِ آن؛ پادشهمبهتر آن است که اِمشب به همانجا برومسرِ خود بر درِ خُمخانهی آن شاه نهمآنقدر باده خورم تا ز غم آزاد شومدست از دامن طنّاز رها خواهم کردخواهم از شیخکشی شهرهی این شهر شومشیخ و ملا و مُریدان همه را قهر شومبر مذاق همه شیخانِ دغل زهر شومگر که روزی ز قضا حاکم این شهر شومخونِ صد شیخ به یک مست روا خواهم کردز کم و بیش و بسیار بگیرم از شیخوجه اندوخته و دینار بگیرم از شیخآنقدر جامه و دستار بگیرم از شیخباج میخانهی اَمرار بگیرم از شیخوسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کردوقف سازم دو سه میخانه با نام و نشانوَندَر آنجا دو سه ساقی به مهروی عیانتا نمایند همه را واقف ز اسرار جهانگر دهد چرخ به من مهلتی، ای بادهخوران!کف این میکدهها را ز عبا خواهم کردهر که این نظم سرود خرم و دلشاد بُوَدخانهی ذوقی و گویندهاش آباد بُوَدانتقادی نبُوِد؛ هر سخن آزاد بُوَدتا قلم در کف من تیشهی فرهاد بُوَدتا ابد در دل این کوه صدا خواهم کردـــــبقیهی شعر با صدای شاعر در دست نیست▨ کاراپت دردریانمتخلص به کارو
Tue, 17 Sep 2024 - 10min - 197 - احمد شاملو | ترانهی بزرگترین آرزو
▨ نام شعر: ترانهی بزرگترین آرزو▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــآه اگر آزادی سرودی میخواندکوچکهمچون گلوگاهِ پرندهیی،هیچکجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند.سالیانِ بسیار نمیبایستدریافتن راکه هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانیستکه حضورِ انسانآبادانیست.□همچون زخمیهمه عُمرخونابه چکندههمچون زخمیهمه عُمربه دردی خشک تپنده،به نعرهییچشم بر جهان گشودهبه نفرتیاز خود شونده، ــغیابِ بزرگ چنین بودسرگذشتِ ویرانه چنین بود.□آه اگر آزادی سرودی میخواندکوچککوچکتر حتااز گلوگاهِ یکی پرنده!▨ احمد شاملودی ماه ۱۳۵۵ - رمــــــــــــاز دفتر دشنه در دیسچاپ شده به سال ۱۳۴۴
Mon, 16 Sep 2024 - 02min - 196 - فخرالدین مزارعی | نصیحت چنگیز
▨ نام شعر: نصیحت چنگیز▨ شاعر: فخرالدین مزارعی▨ با صدای: شهروز کبیری▨ موسیقی: قطعهی »درهاویه کیست« از saṃsāra▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــتولی سوال کرد ز چنگیز؛ کای پدر!چون میتوان زمانِ حکومت گذاشت خوش؟میباش، داد پاسخ پنهان و آشکار،از اتحادِ مردمِ بیداردل بِهُش!دوم زبانِ پردهدر راستین ببندیعنی بدار آتشِ جاویدِ حق خمشکشخان به کار گیر؛ بمان پارسا به بندنامردمان بپرور؛ آزادگان بکش▨ فخرالدین مزارعیمتخلص به آرزوـــــــــــپینوشت: در لغتنامه دهخدا در توضیح واژهی «کشخان» آمده است؛ دیوث و دیوث شخصی را گویند که زن او هرچه خواهد کند و او چشم از آن پوشیده دارد. (از برهان). ج، کشاخنه. کشیخان. در عربی زن جلب و بی غیرت در حق زن، کشخنة، کشخان خواندن کسی را و النون زائدة، یکشیخ، زن جلب خواندن، یقال «کشخه، اذا قال له یا کشخان». (منتهی الارب). رشیدی کلمه را معرب پنداشته است. (از حاشیهٔ برهان). زن جلب و بی غیرت دربارهٔ زن. (از ناظم الاطباء). بی غیرت. قرنان. دیوث. زن بمزد. قرمساق. غرزن. صفعان. قلتبان. غرطبان. قرطبان. (یادداشت مؤلف). هدایت در انجمن آرا نویسد: در فرهنگها و برهان همه به تقلید و اقتفای یکدیگر نوشته اند که به معنی دیوث و زن قحبه و مردی که زن خود را به عمل بد بیند و منع نکند، بلکه به آن عمل مایل و راغب باشد و مشتری را محرک و بخانهٔ خود خواند و تحقیق ترکیب این لفظ و لغت را ندانسته اند و آن را کشیخان به اضافهٔ یای تحتانی نیز گفته اند چنانکه حکیم خاقانی گفته: این طرفه که موبدی گرفته ست بر یک دو کشیش رنگ کشخان. و حکیم سوزنی در هجو گفته: به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کور نظیر نیست کل و کور را به کشخانی. و کمال اسماعیل گفته: نی نی بخدا اگر عمل جویم ...
Sun, 15 Sep 2024 - 02min - 195 - شهریار | پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
▨ نام شعر: سپهر بایگان (پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند) ▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: شهریار▨ موسیقی: سهراب پورناظری▨ پالایش و تنظیم این شعر: شهروزــــــــــــــــپیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکندبلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکندهمتم تا میرود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکندبلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمنبا خزان هم آشتی و گلفشانی میکندما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوزچشم پروین همچنان چشمکپرانی میکندنای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوزبا همان شور و نوا دارد شبانی میکندگر زمین دودِ هوا گردد همانا آسمانبا همین نخوت که دارد آسمانی میکندسالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوزدر درونم زنده است و زندگانی میکندبا همه نسیان تو گویی کز پیِ آزارِ منخاطرم با خاطراتِ خود تبانی میکندبیثمر هر ساله در فکرِ بهارانم ولیچون بهاران میرسد با من خزانی میکندطفل بودم دزدکی پیر و علیلام ساختندآنچه گردون میکند با ما، نهانی میکندمیرسد قرنی به پایان و سپهرِ بایگاندفترِ دورانِ ما هم بایگانی میکندشهریارا! گو دل از ما مهربانان نشکنیدورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند▨سید محمدحسین بهجت تبریزی (متخلص به شهریار)
Sat, 14 Sep 2024 - 05min - 194 - نیما یوشیج | وای بر من
▨ نام شعر: وای بر من▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــکشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرهاگشت بیسود و ثمرتنگنای خانهام را یافت دشمن با نگاه حلیهاندوزشوای بر من! میکند آماده بهر سینهی من تیرهاییکه به زهر کینه آلوده ست.پس به جادههای خونین کلّههای مردگان رابه غبار قبرهای کهنهاندودهاز پس دیوار من بر خاک میچیندوز پی آزارِ دلآزردگاندر میان کلههای چیده بنشیندسرگذشت زجر را خواند.وای بر من!در شبی تاریک از اینسانبر سر این کلّهها جنبانچه کسی آیا ندانسته گذارد پا؟از تکان کلهها آیا سکوت این شب سنگین-کاندر آن هر لحظه مطرودی فسون تازه می بافد-کی که بشکافد؟یک ستاره از فساد خاک وارستهروشنایی کی دهد آیااین شب تاریک دل را؟عابرین! ای عابرین!بگذرید از راه من بی هیچ گونه فکردشمن من میرسد، میکوبدم بر درخواهدم پرسید نام و هر نشان دیگر.وای بر من!به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود راتا کشم از سینهی پر درد خود بیرونتیرهای زهر را دلخون؟وای بر من!▨ نیما یوشیجبیست و چهارم بهمن ماه ۱۳۱۸
Fri, 13 Sep 2024 - 05min - 193 - یدالله رویایی | آفتاب سبز
▨ نام شعر: آفتاب سبز (طنین تماشا)▨ شاعر: یدالله رویایی▨ با صدای: یدالله رویایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز چشم من طنین تماشا برخاستدر چشم او طنین تماشا بنشستموجی ز بیگناهی من پر زدبا عمق بیگناهی او پیوست.در آفتاب سبز نگاه او،تکرار نور بود و گریز رنگ،سودای جان و همهمهی دل بود،پرواز دور زورق صد آهنگ.آن بیکرانه، ظهر زمستان بود-سرشار از حرارت دلخواه-با جلوههای عاطفه در تغییر،هر لحظه از درخشش ناگاه.موجی در آن دیار، نمیآشفتآن بیگناهی ساکت را در ماوراهای نهان، لیکروییده بود رقص علامتهاتا در من انتظاری راویران کنند و انتظار دیگر راعریان. اینک گریز بیخبر دل رازنگ کدام کوچ دمیدهست؟سوی کدام جاده، نیاز نورراهم به اشتیاق بریدهست؟در نقش بیقرار دو چشم من،تنهایی غریب شکسته ستدر خلوت بزرگ دو چشم اوتصویر اعتماد نشسته است،در تنگههای کوچک و دورش، هر لحظه روشنیهایی،تکرار میشود.در دور دستها از تابش اشعهی نمناک،گودال بینهایت،هموار میشود. تا من نگاه میکنم، زان بیکرانه مزرع سبز،رنگی بریده میشود.تا او نگاه میکند،بر روی قلب من، ابدیتگویی شنیده میشود.▨شعر «آفتاب سبز» از مجموعه شعر از دوستت دارمشامل شعرهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۷چاپ اول: ۱۳۴۷
Thu, 12 Sep 2024 - 04min - 192 - جلال خالقی مطلق | رباعیات بخش اول
▨ نام شعر: ترانههای خالقی (بخش اول)▨ شاعر: جلال خالقی مطلق▨ با صدای: جلال خالقی مطلق▨ موسیقی: کیهان کلهر▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــدر کاوشِ کارِ رستم و گیو و قبادروز و شب و ماه و سال من رفت به بادیکیک همه بند بندم از هم بگسستدرمانِ تنم به عهدهی مرگ افتاد▨من در دلِ خود بس آرزوها دارمبا خویشتنم بگومگوها دارمپیمانهی عمر پر شد افسوس افسوس!با باده هنوز گفتوگوها دارم ▨در گوشهی سبزِ ناکجا آبادیجایی که ز غم نیست در آن بیدادیای خوش که بسازیم یکی کلبه ز گِلناریم دگر ز شهر و مردم یادی▨پیشآر می و بگو که تا نی سازندزان می که ز تاکِ کشورِ ری سازنداین کوزهگران که کوزهی می سازندتا کوزهی می ز خاکِ ما کی سازند▨یکروز شرابِ ناب میباید خوردوز رانِ بره کباب میباید خوردیک روزِ دگر ساخته با دودِ جگراز چشمهی چشمِ آب میباید خورد▨مهتاب چو ریخت بر چمن نقرهی نورباید که کشید باده در جامِ بلورکین چرخِ سیاهنامهی کور به کوراز خونِ من و تو میدهد سور به مور▨با دایه بگو یکی ننو اندازدبر شاخهی بید و پای جو اندازدبر بندِ ننو، یکی سبو اندازدمن را و تو را درونِ او اندازدــــــــــــ دکتر جلال خالقی مطلقاز کتاب شعر «آهوی کوهی در دشت» نشر همیشهـــــــــــجهت حمایت از دکتر خالقیمطلق، پیشنهاد میکنم کتاب رباعیات ایشان با نام «آهوی کوهی در دشت» نشر همیشه را تهیه کنید. نسخهای صوتی نیز، مشتمل بر حدود صد رباعی از کتاب، با صدای گرم خود ایشان در فیدیو موجود است که پیشنهاد میکنم حتما تهیه کنید.این تذکر لازم است که صدا و تنظیم آن کتاب صوتی، با آنچه در اینجا ارایه میشود، متفاوت است. در اینجا تعداد بسیار محدودی از این رباعیات ارایه میشود تا صرفا شما عزیزان با سبک شعری ایشان آشنا شده و به تهیه آثار ایشان مصر گردید. امیدوارم خدشهای به کپیرایت اثر وارد نگردد.
Wed, 11 Sep 2024 - 07min - 191 - احمد شاملو | تو را دوست میدارم
▨ نام شعر: تو را دوست میدارم▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــطرفِ ما شب نیستصدا با سکوت آشتی نمیکندکلمات انتظار میکشندمن با تو تنها نیستم، هیچکس با هیچکس تنها نیستشب از ستارهها تنهاتر است...□طرفِ ما شب نیستچخماقها کنارِ فتیله بیطاقتندخشمِ کوچه در مُشتِ توستدر لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل میخوردمن تو را دوست میدارم، و شب از ظلمتِ خود وحشت میکند.▨ احمد شاملو - ۱۳۳۴ــــــــــــاز دفتر شعر هوای تازهمنتشر شده به سال ۱۳۳۶
Tue, 10 Sep 2024 - 01min - 190 - شفیعی کدکنی | باغ صدای تو
▨ نام شعر: باغ صدای تو▨ شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی▨ با صدای: محمدرضا شفیعی کدکنی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــاگر میشد صدا را دیدچه گلهایی ...چه گلهاییکه از باغِ صدای توبه هر آواز میشد چیداگر میشد صدا را دید▨محمد رضا شفیعی کدکنیاز مجموعهی مرثیههای سرو کاشمر
Sun, 08 Sep 2024 - 01min - 189 - سرو | در بزرگداشت مرتضی کیوان | با صدای هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو
▨ نام اثر: سرو | در بزرگداشت سرو آزاد؛ مرتضی کیوان▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج (سایه) و احمد شاملو♬ تنظیم: شهروزساندکلاد منــــــــــــــــــــــــمرتضی کیوان از دوستان بسیار نزدیک هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو بود. او در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهٔ خود پنهان کرده بود، دستگیر شد و در ۲۷ مهر ۱۳۳۳ در زندان قصر تیر باران شد.
Fri, 06 Sep 2024 - 04min - 188 - احمد شاملو | عشق عمومی
▨ نام شعر: عشق عمومی▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ موسیقی از: hans zimmer▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــاشک رازیستلبخند رازیستعشق رازیستاشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.□قصه نیستم که بگویینغمه نیستم که بخوانیصدا نیستم که بشنوییا چیزی چنان که ببینییا چیزی چنان که بدانی...من دردِ مشترکممرا فریاد کن.□درخت با جنگل سخن میگویدعلف با صحراستاره با کهکشانو من با تو سخن میگویمنامت را به من بگودستت را به من بدهحرفت را به من بگوقلبت را به من بدهمن ریشههای تو را دریافتهامبا لبانت برای همه لبها سخن گفتهامو دستهایت با دستانِ من آشناست.در خلوتِ روشن با تو گریستهامبرایِ خاطرِ زندگان،و در گورستانِ تاریک با تو خواندهامزیباترینِ سرودها رازیرا که مردگانِ این سالعاشقترینِ زندگان بودهاند.□دستت را به من بدهدستهای تو با من آشناستای دیریافته با تو سخن میگویمبهسانِ ابر که با توفانبهسانِ علف که با صحرابهسانِ باران که با دریابهسانِ پرنده که با بهاربهسانِ درخت که با جنگل سخن میگویدزیرا که منریشههای تو را دریافتهامزیرا که صدای منبا صدای تو آشناست.▨ احمد شاملو۱۳۳۴
Wed, 04 Sep 2024 - 03min - 187 - نیما یوشیج | مرغ غم
▨ نام شعر: مرغ غم▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــروی این دیوار غم، چون دود رفته بر زبردائما بنشسته مرغی، پهن کرده بال و پرکه سرش میجنبد از بس فکر غم دارد به سر.پنجههایش سوخته؛زیر خاکستر فرو،خندهها آموخته؛لیک غم بنیادِ او.هر کجا شاخیست برجا مانده و بیبرگ و نوادارد این مرغ کدر بر رهگذار آن صدا.درهوای تیرهی وقت سحر سنگین به جا.او نوای هر غمش برده از این دنیا به در،از دلی غمگین دراین ویرانه میگیرد خبر.گه نمیجنباند از رنجی که دارد بال و پر.هیچکس او را نمیبیند، نمیداند که چیست.بر سرِ دیوار این ویرانهجا فریاد کیست.و به جز او هم در این ره مرغ دیگر راست زیست.میکشد این هیکل غم از غمی هر لحظه، آهمیکند در تیرگیهای نگاهِ من نگاهاو مرا در این هوای تیره میجوید به راه.آهِ سوزان میکشم هر دم در این ویرانه منگوشه بگرفته منم، در بندِ خود، بیدانه منشمع چه؟ پروانه چه؟ هر شمع هر پروانه من.من به پیچاپیچ این لوس و سمج دیوارهابر سر خطی سیه چون شب نهاده دست و پادست و پایی میزنم چون نیمهجانان بیصدا.پس بر این دیوارِ غم، هر جاش بفشرده به هم،میکشم تصویرهای زیر و بالاهای غممیکشد هر دم غمم، من نیز غم را میکشم.تا کسی ما را نبیندتیرگیهای شبی راکه به دلها مینشیند،میکنم از رنگِ خود وا.ز انتظارِ صبح با هم حرفهایی میزنیمبا غباری زردگونه، پیله بر تن میتنیممن به دست، او با نُگِ خود، چیزهایی میکنیم .▨ نیما یوشیجآبان ۱۳۱۷
Mon, 02 Sep 2024 - 06min - 186 - محمدعلی بهمنی | کجا دنبالِ مفهومی برای عشق میگردی
▨ نام شعر: کجا دنبالِ مفهومی برای عشق میگردی▨ شاعر: محمدعلی بهمنی▨ با صدای: محمدعلی بهمنی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــتو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شبو اینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب{و صبحِ خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب}تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند آنگاهچه آتشها که در این کوه برپا میکنم هر شبتماشاییست پیچ و تابِ آتشها... خوشا بر منکه پیچ و تابِ آتش را تماشا میکنم هر شبمرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست!چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شبچنان دستم تهی گردیده از گرمای دستِ توکه این یخکرده را از بیکسی «ها» میکنم هر شبتمام سایهها را میکشم بر روزن مهتابحضورم را ز چشم شهر حاشا میکنم هر شبدلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویشچه بیآزار با دیوار نجوا میکنم هر شبکجا دنبالِ مفهومی برای عشق میگردی؟که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب▨محمدعلی بهمنیاز دفتر شعر «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»ــــــــــــــــپینوشت: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخهی چاپ شده در کتاب، تفاوتهایی دارد. شکل مکتوب شعر، در داخل آکولاد {} آمده است.
Sat, 31 Aug 2024 - 03min - 185 - عماد خراسانی | شبی بر مزار خیام
▨ نام شعر: عماد خراسانی▨ شاعر: شبی بر مزار خیام▨ با صدای: شبی بر مزار خیام▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــخیام! بوی عشق دهد خاکِ کوی توامشب ز باده مستترم کرده بوی توامشب به بادهخانهی عالم رسیدهامبیهوده منّت از می و مینا کشیدهامآری چو بخت رهبرم آمد به سوی توبس بود بهر مستیِ من، خاکِ کوی توعمری اگرچه بادهخوری بوده کار من--هرگز نگشته مست دل غمگسار منهرگز ز باده این همه مستی ندیدهاموین سرخوشی ز بادهپرستی ندیدهامامشب بهار و ساغر می، مستکنتر استمهتاب و آسمان و زمین رنگ دیگر استگیسوی سنبل این همه هرساله چین نداشتسلطان گُل جمال و جلالی چنین نداشتآری شگفت نیست چو اینجا مزار تُستدر این چمن به دیدهی نرگس غبار تستذرات این فضا همه مستاند و بیقرارگلهای این چمن همه دارند بوی یارامشب ز جای خیز که مهمان رسیده است!از ره عمادِ مست و غزلخوان رسیده است!با یک سری که شور قیامت در آن بوَدبا یک دلی که دشمن دیرین جان بوَدبا حالتی خرابتر از کارِ روزگارافتاد مست یکه و تنها بر این مزارمهتابروی باغ سفیدآب کرده استاز وجد غنچه خنده به مهتاب کرده استمستانه باد، زلفِ سمن شانه میزندخود را به باغ سرخوش و مستانه میزنداز راه دور نالهی مرغی رسد به گوشمرغی چو من که داده ز کف عقل و صبر و هوشالبته عاشقیست جدا مانده از حبیبوین نالهها ز جور حبیب است یا رقیب؟با ماه گرم درددلِ عاشقانهایستآهنگ او ز خانه خرابی فسانهایستاینسان که او نوای غمانگیز سر کندبسیار مشکل است که شب را سحر کندمستانه سرگذاشتهام من به روی دستبا خویش گرم زمزمهای سوزناک و مستگردیده خاطرات، مجسم برابرموز اشک خود ز هر شبه با آبروترمای دل به راه عشق غم هست و نیست،نیستهستیّ و نیستی به بَرِ عاشقان یکیستامشب ز باده آتش دل باد میزنمدیوانه میشوم به خدا داد میزنمای اوستاد و رهبر مستان هوشیار!برخیز می خوریم علیرغم روزگاربرخیز با عماد دمی همپیاله شوو ز سیر و گشت مبهم گردون بناله شومن یک غزل بخوانم ار آن عاشقانههاتو یک ترانه سرکنی از آن ترانههاگاه از گلوی شیشه برآریم نالهایگاهی کشیم ناله و گاهی پیالهایباهم نوای عشق و جنون ساز میکنیممی میخوریم و مشتِ فلک باز میکنیمآنقدر در میان قفس داد میزنیمکآتش به آشیانهی صیاد میزنیمپروانهوار سوخته، شب را سحر کنیمبا بالهای سوخته با هم سفر کنیمبرخیز باده دارم و این باغ خلوت است!ای میزبان مخواب که دور از فتوت است!اما نه! هرکه رفت، دگر بار برنگشتو ز سِرّ خاکِ تیره کسی باخبر نگشتاین گیر و دار عمر به غیر از خیال نیستمعلوم نیست حاصلِ این گیر و دار چیستامشب عجب ز باده مرا فکر درهمیستبا عالم خیال مرا باز عالمیستورنه چو خاک گشته دل و آرزوی توبیهوده دل کند هوسِ جستوجوی توخیام من بخواب! که من هم بر آن سرمکز این قفس به گلشن آزادگان پرم▨عماد خراسانیـــــــــدر باب سرایش این شاهکار ادبی توسط عماد خراسانی، افسانههای مختلفی نقل شده است. اما آنچه مسلم است آنکه عماد این شعر را در شوق و تاثر از دیدار آرامگاه خیام سروده است.ضمنا تذکر این نکته ضروریست که شعر در نسخهی چاپی ابیاتی چند، بیشتر دارد. متن فوق، از روی صدای شاعر پیاده شده.
Thu, 29 Aug 2024 - 08min - 184 - فخرالدین مزارعی | زمانلرزه
▨ نام شعر: زمان لرزه▨ شاعر: فخرالدین مزارعی▨ با صدای: فخرالدین مزارعی▨ موسیقی: کیهان کلهر▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــزمانلرزهای اتفاق اوفتادز مرزِ کنون، کنده شد بیخِ منشکافی پدید آمد اندر زمانقرون پیش و پس شد به تاریخِ منکهن جا عوض کرد و از چنگِ نوعیان، مسندِ داده را پس گرفتبدل کرد دیروز و امروز جایگذشتِ زمان سیرِ واپس گرفتمرا در فلاخن، کفِ حادثاتبه بالای سر برد و پرتاب کردوزان چلّه، چابک چو تیرِ شهاببه ظلماتِ تاریخ پرتاب کرددر اینجا به بیغولهای هولناک،دگر گونه دیدم ره و رسم زیستبه یک لمحه از منجنیق زمانبه قرن ده افتادم از قرن بیستخلایق به غوغای بازارِ شامبه سوداگری، سکههاشان درمغلامان به فرمان، کنیزان به گوششتر در سرا، خواجگان در حَرَمز خود پرسم این قومِ اسطورهرنگچه هست اندر این ورطه و من کیم؟به آشفتهبازارِ ناموس و ننگغریب است در چشمشان سکهامولی هرچه هستم؛ چه نیک و چه بدوجودم در این بوم و بر نا رواستچو اصحاب کهفم در اینجا غریببه بازارشان سکهام شهرواست▨ فخرالدین مزارعیمتخلص به آرزوایشان دکترای ادبیات و زبان انگلیسی و استاد دانشگاه بودـــــــــــپینوشت: در لغتنامه دهخدا در توضیح واژهی «شهروا» آمده است:گویند پادشاهی زر قلب و ناسره زد و آنرا شهروا نام کرد و بنابر شدت و تندی خوی در ملک خود رایج گردانید و در غیر ملک او به هیچ نمیگرفتند. (از برهان). درم و دینار ناسره که خصوصاً در یک شهر رایج باشد، و این در اصل «شهرروا» بود یک «ر» را مطابق قاعده حذف کردند، و نیز آن درم ناسره که یکی از ملوک ظالم در ملک خود بزور رایج کرده بوده در ملک دیگران رواج نیافت، و ظاهراً به این معنی در اصل شه روا بود. (غیاث) (از رشیدی) (از جهانگیری). زر و سیم ناسره که در ملکی رایج و روا و در غیر آن ناروا باشد.
Tue, 27 Aug 2024 - 04min - 183 - سیاوش کسرایی | آرش کمانگیر
▨ نام شعر: آرش کمانگیر▨ شاعر: سیاوش کسرایی▨ با صدای: سیاوش کسرایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــبرف می بارد؛برف می بارد به روی خار و خارا سنگ.کوه ها خاموش،دره ها دلتنگ؛راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...بر نمی شد گر ز بام خانه ها دودی،یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد،رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان،ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟آنک، آنک کلبه ای روشن،روی تپه، رو به روی من ...در گشودندم.مهربانی ها نمودندم.زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،در کنار شعله ی آتش،قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز:«...گفته بودم زندگی زیباست.گفته و نا گفته، ای بس نکته ها کاینجاست.آسمان باز؛آفتاب زر؛باغ های گل؛دشت های بی در و پیکر؛سر برون آوردن گل از درون برف؛تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛خواب گندم زارها در چشمه ی مهتاب؛آمدن، رفتن، دویدن؛عشق ورزیدن؛در غم انسان نشستن؛پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن؛کار کردن، کار کردن؛آرمیدن؛چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن؛جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن؛ گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛نیم روزخستگی را در پناه دره ماندن؛گاه گاهی،زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته،قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن؛بی تکان گهواره ی رنگین کمان رادر کنار بام دیدن؛یا، شب برفی،پیش آتش ها نشستن،دل به رویاهای دامن گیر و گرم شعله بستن... آری، آری، زندگی زیباست.زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست.گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست.ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»پیرمرد، آرام و با لبخند،کنده ای در کوره ی افسرده جان افکند.چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد؛زیر لب آهسته با خود گفت و گو می کرد:«زندگی را شعله باید برفروزنده؛شعله ها را هیمه سوزنده.جنگل هستی تو، ای انسان!جنگل، ای روییده ی آزاد،بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان،آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید،چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،جان تو خدمتگر آتش ...سر بلند و سبز باش، ای جنگل انسان!«زندگانی شعله می خواهد»، صدا سر داد عمو نوروز،شعله ها را هیمه باید روشنی افروز.کودکانم، داستان ما ز آرش بوداو به جان خدمتگزار باغ آتش بود.روزگاری بود؛روزگار تلخ و تاری بود.بخت ما چون روی بد خواهان ما تیره.دشمنان بر جان ما چیره.شهر سیلی خورده هذیان داشت؛بر زبان بس داستان های پریشان داشت.زندگی سرد و سیه چون سنگ؛روز بد نامی،روزگار ننگ.غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛عشق در بیماری دل مردگی بیجان.فصل ها فصل زمستان شد،صحنه ی گلگشت ها گم شد، نشستن در شبستان شد.در شبستان های خاموشی،می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی.ترس بود و بال های مرگ؛کس نمی جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ.سنگر آزادگان خاموش؛خیمه گاه دشمنان پر جوش....▨ سیاوش کسراییشنبه بیست و سوم اسفند ماه ۱۳۳۷
Sun, 25 Aug 2024 - 28min - 182 - نیما یوشیج | جاده خاموش است
▨ نام شعر: جاده خاموش است▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــجاده خاموش ست، از هر گوشهی شب هست در جنگل.تیرگی (صبح از پیاش تازان)رخنهیی بیهوده میجویدیک نفر پوشیده در کنجیبا رفیقش قصهی پوشیده میگویدبر در شهر آمد آخر کاروان ما زه راه دور -می گوید-با لقای کاروان ما، (چنان کآرایش پاکیزهاش هر لحظه میآراست).مردمان شهر را فریاد برمیخاستآنکه او این قصهاش در گوش، اماخاسته افسردهوار از جاشهر را نام و نشان هر لحظه میجوید.و به او افسرده میگوید:مثل این که سالها بودم در آن شهر نهان مأوا»مثل اینکه یک زمان در کوچهیی از کوچههای اوداشتم یاری موافق شاد بودم با لقای او«.جاده خاموشست اما همچنان شب هست در جنگلتیرگی (صبح از پیاش تازان)رخنه میجویدیک نفر پوشیده بنشستهبا رفیقش قصهی پوشیده میگوید.▨ نیما یوشیجهفتم اسفند ماه ۱۳۲۸
Fri, 23 Aug 2024 - 03min - 181 - مهدی حمیدی شیرازی | دو قطره
▨ نام شعر: دو قطره▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــدوشینه بر دو قطرهی اشکم جگر بسوختکآهسته از دو گوشهی چشم من اوفتادزیرا درآن دو قطره دو دریایِ خونِ دلجوشید و آتشی شد و بر دامن اوفتاداوّل برآن دو قطره دَمِ زندگی دمیدیعنی که عکس آن دو رخ روشن اوفتادزآن پس از آن دو قطره برآمد بهار عمردر اشک، نقش لاله و نَستَروَن اوفتادنرگس گشود چشم میان بنفشههابر شرمها گذار فسون و فن اوفتادافراغ و نارون همهجا سر بهم گذاشتانبوه سایه بر گل و بر گلشن اوفتادخورشید از خلال درختان به سایههاچون شعلههای آتش از روزن اوفتادبرگ چنار باد سحر را بهانه کردگل را چو دست عاشق بر گردن اوفتادجوی از کنار سبزه غزلخوان گذشت و رفتوز طول راه بر رخ او شکّن اوفتادنرمک نسیم صبح بلرزاند شاخ بیدلرزید دُرّ و در دهن لادن اوفتادبا لطف و ناز پردهی زرّین آفتاباز روی برگ گل به سر سوسن اوفتادناگه در این میانه درخشید چشم اوچون آتشی که ناگه در خرمن اوفتادوز آن نگاه در نظرم سوخت هرچه بودجز او که خود بهپایم با شیون اوفتادپیچید گیسوانش بر کتف و گردنشمانند بندها که در آن پازن* اوفتادفریاد کرد و ناله برآورد و گریه کردچون دشمنی که بسته بَرِ دشمن اوفتادگفت ای نهاده عمر و جوانی بپای منرحمی که شاخهی گل در گُلخن اوفتادآن نوبهار را که تو دیدی خزان رسیدوآن چشم پر غرور ز تابیدن اوفتاداز هر طرف که مینگرم سوز آتش استکز آه تو شراره بر این مسکن اوفتادوز آنچه بود دست مکافات ماند و منیعنی پری به دامن اهریمن اوفتادبینی از این خزان که دمد جای آن بهارشور و شرارها به دل آهن اوفتادامروز من ببین و گناهان من ببخشفردا که ره به بارگه ذوالمن اوفتاداین گفت و سیل اشک ز دامان او گذشتبر جان من شرارهی بنیان کن اوفتاددیدم کنون که مرگ جوانیش دررسیدبا لابه در برم بت سیمین تن اوفتادیاد آمدم به زال که چون تهمتن بمردپوزش کنان بهخاک بَرِ بهمن اوفتادمیخواستم که لب بگشایم به شکوههاچشمم سیاه گشت و لب از گفتن اوفتادتا آمدم بخویش دگر قطرهها نبودآن قطرهها که دوش ز چشم من اوفتاد▨دکتر مهدی حمیدی شیرازیـــــــــپینوشت: *پازن: رِنگ، بز کوهی
Thu, 22 Aug 2024 - 08min - 180 - مهدی اخوان ثالث | هستن
▨ نام شعر: هستن▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــگفت و گو از پاک و ناپاک استوز کم و بیشِ زلالِ آب و آیینهوز سبوی گرم و پرخونی که هر ناپاک یا هر پاکدارد اندر پستوی سینههر کسی پیمانهای دارد که پرسدچند و چون از ویگوید این ناپاک و آن پاک استاین به سانِ شبنم خورشیدوآن به سانِ لیسکی لولنده در خاک استنیز من پیمانهای دارمبا سبوی خویش، کز آن میتراود خون (زهر)گفت و گو از دردناک افسانهای دارم؛ما اگر چون شبنم از پاکانیا اگر چون لیسکان ناپاکگرنگینِ تاجِ خورشیدیمورنگونِ ژرفنای خاکهرچهایم، آلودهایم، آلودهایم، ای مردآه، میفهمی چه میگویم؟ما به «هست» آلودهایم، آریهمچنان هستان هست و بودگان بودهایم، ای مردنه چو آن هستان اینک جاودانی نیستافسری زر وَش هلالآسا، به سرهامانز افتخارِمرگِ پاکی، در طریقِ پوکدر جوار رحمت ناراستینِ آسمان بغنودهایم، ای مردکه دگر یادی از آنان نیستور بود، جز در فریب شوم دیگر پاکجانان نیستگفت و گو از پاک و ناپاک استما به هست آلودهایم، ای پاک! و ای ناپاکپست و ناپاکیم ما هستانگر همه غمگین، اگربیغمپاک میدانی کیان بودند؟آن کبوترها که زد در خونشان پرپرسربیِ سردِ سپیدهدمسبز خطانیکه الواحِ سحر را سرخرو کردندبی جدال و جنگای به خون خویشتن آغشتگان کوچیده زین تنگ آشیانِ ننگای کبوترهاکاشکی پر میزد آنجا مرغ دَردم، ای کبوترهاکه من ار مستم، اگر هوشیارگر چه میدانمبه هست آلوده مَردم، ای کبوترهادر سکوت برجِ بیکس ماندهتان هموارنیز در برج سکوت و عصمت غمگینتان جاویدهای پاکان! های پاکان! گویمیخروشم زار▨مهدی اخوان ثالثمتخلص به م. امیداز دفتر شعر زمستانمنتشر شده به سال ۱۳۳۵ــــــــــپینوشت: شعر در نسخهی چاپ شده، با نسخهی این خوانش، جای واژهی «خون»، واژهی «زهر» آمده است
Wed, 21 Aug 2024 - 05min - 179 - حمید مصدق | آرزوی نقش بر آب
▨ نام شعر: آرزوی نقش بر آب▨ شاعر: حمید مصدق▨ با صدای: حمید مصدق▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــدر من غمِ بیهودگیها میزند موجدر تو غروری از توانِ من فزونتردر من نیازی میکشد پیوسته فریاددر تو گریزی میگشاید هر زمان پَرای کاش در خاطر گلِ مهرت نمیرُستای کاش در من آرزویت جان نمییافتای کاش دستِ روز و شب با تار و پودشاز هر فریبی، رشتهی عمرم نمیبافتاندیشهی روز و شبم پیوسته این استمن بر تو بستم دل؟ دریغ از دل که بستم!افسوس بر من! گوهرِ خود را فشاندمدر پای بتهایی که باید میشکستم▨حمید مصدقاز دفتر شعر: سالهای صبوریــــــــــــــــــپینوشت: به نظر میرسد این شعر بعدا توسط شاعر بازنویسی شده؛ چرا که نسخهی چاپ شدهی شعر با این خوانش از شاعر، کم و بیشیهای زیادی دارد
Tue, 20 Aug 2024 - 03min - 178 - محمدابراهیم جعفری | با تیر و کمان کودکیام
▨ نام شعر: با تیر و کمانِ کودکیام▨ شاعر: محمدابراهیم جعفری▨ با صدای: محمدابراهیم جعفری▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبا تیر و کمان کودکیامدر کوچهباغهای قدیمیدر انبوه درختانِ بارانخوردهسینهی گنجشکی را نشانه گرفته بودمکه عاشق تو شدمگنجشک به شانهام نشستو من شکارچی ماهری شدماز آن پس هرگز به شکار پرندهای نرفتمهر وقت دلتنگم، آواز میخوانمپرنده میآیدپرنده مینشیندپرنده را میبویمپرنده را میبوسمپرنده را رها میکنمو چون شکارِ دیگری میشودکودکیام را میبینمدر انبوهِ درختانِ بارانخوردهبا بوی کاهگل و آوازِ پرندهبه خود میپیچد و گریه میکندهای آواز!چقدر تو را دوست دارم.▨محمدابراهیم جعفری
Mon, 19 Aug 2024 - 02min - 177 - منوچهر آتشی | سینه سرخ
▨ نام شعر: سینه سرخ▨ شاعر: منوچهر آتشی (سرنا)▨ با صدای: منوچهر آتشی♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــسینه سرخی مینشيند به شاخهی خشک خاریمیخواند میخواند میخواندشکوفهای سرخ برمیآيد از چوب ِخشکو برکهی زلالی آن پايينآراسته به بال و شکوفه▨
Sun, 18 Aug 2024 - 00min - 176 - احمد شاملو | آن که میگوید دوستت دارم
▨ نام شعر: عاشقانه (آن که میگوید دوستت دارم)▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــآنکه میگوید دوستت میدارمخنیاگرِ غمگینیستکه آوازش را از دست داده است.ای کاش عشق رازبانِ سخن بودهزار کاکُلی شاددر چشمانِ توستهزار قناری خاموشدر گلوی من. عشق راای کاش زبانِ سخن بود□آنکه میگوید دوستت میدارمدلِ اندُهگینِ شبیستکه مهتابش را میجوید. ای کاش عشق رازبانِ سخن بودهزار آفتابِ خندان در خرامِ توستهزار ستارهی گریاندر تمنای من.عشق راای کاش زبانِ سخن بود▨ احمد شاملوسی و یکم تیر ۱۳۵۸ــــــــــــاز دفتر ترانههای کوچک غربتشامل شعرهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹
Fri, 16 Aug 2024 - 02min - 174 - اردلان سرفراز | حادثه | با صدای شاعر
▨ نام شعر (ترانه): حادثه▨ شاعر: اردلان سرفراز▨ با صدای: اردلان سرفراز▨ موسیقی پسزمینه: Olafur Andres▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــگفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟ خواب و سرابی؟گفتی که منم با تو، ولیکن تو نقابی، اما تو نقابیفریاد کشیدم تو کجایی؟ تو کجایی؟گفتی که طلب کن تو مرا، تا که بیابیچون همسفرِ عشق شدی، مردِ سفر باشهم منتظرِ حادثه هم فکرِ خطر باشهر منزلِ این راه بیابان هلاک استهر چشمه سرابیست که بر سینهی خاک استدر سایهی هر سنگ اگر گل به زمین استنقشِ تنِ ماریست که در خوابِ کمین استدر هر قدمت خار، هر شاخه سرِ داردر هر نفس آزار؛ هر ثانیه صد بارچون همسفرِ عشق شدی، مردِ سفر باشهم منتظرِ حادثه هم فکرِ خطر باشگفتم که عطش میکُشدم در تبِ صحراگفتی که مجوی آب و، عطش باش سراپاگفتم که نشانم بده گر چشمهای آنجاستگفتی: چو شدی تشنهترین، قلبِ تو دریاستگفتم که در این راه کو نقطهی آغاز؟گفتی که تویی تو، خود پاسخِ این رازدر خویش سفر کردم و از خویش بریدمدر راهِ سفر هرچه بلا بود کشیدمبا حیرتِ بسیار، ولی از تو شنیدم:این راه کی طی شد، پایان ِ سفر نیستشش منزلِ دیگر، در راهِ تو باقیستگفتی که چهار است سفرهای تو، هشدار!بارِ تو به یکبار رسیدن، نشود بارچون همسفرِ عشق شدی، مردِ سفر باشهم منتظرِ حادثه هم فکرِ خطر باش▨شاعر: اردلان سرفرازآهنگساز: فرید زلاندتنظیم کننده: آندرانیک آساتوریانخواننده: داریوش
Wed, 14 Aug 2024 - 04min - 173 - مهدی اخوان ثالث | خسروانی
▨ نام شعر: خسروانی▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث▨ موسیقی: Michal Smorawinski▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــ۱آبِ زلال و برگِ گل بر آبمانَد به مَه در برکهی مهتابوین هر دو چون لبخندِ او در خواب▨۲گل از خوبی به مَه گویند مانَد؛ ماه با خورشیدتو آن ابری که عطر سایهات چون سایهی عطرتتوانَد هم گل و هم ماه، هم خورشید را پوشید▨مهدی اخوان ثالثمتخلص به م. امیدــــــــپینوشت: خسروانی یک فرم شعری باستانی است و شاید ساختار اولیهای باشد که بعدا با شکل «دو بیتی» کاملتر شده و شکل متقارن پیدا کرده است. خسروانی از حیث ساختاری، از سه مصرع تشکیل شده؛ دو مصرع اول و آخر آن و گاه هر سه مصرع ِآن، همقافیهاند. فرم شعری خسروانی، هم از نظر ساختار ظاهری و هم از حیث موضوعی، به شعر کوتاه ژاپنی (هایکو) شباهتهایی دارد. تذکر این نکته نیز مهم است که خسروانی الزامی به رعایت وزن و عروض ندارد و میتواند مانند شعر سپید باشد. خسروانی در دوران ساسانی وجود داشته و گفته میشود که باربد اشعار ِترانههایش را به صورت خسروانی میسروده. مهدی اخوان ثالث جز معدود شاعرانی است که در راه احیا و معرفی این فرم شعری به دوران معاصر، تلاش فراوان کرده است. برای مطالعهی بیشتر در این زمینه، به میتوانید رجوع کنید به مقالهی «خسروانی و لاسکوی» در کتاب بدعتها و بدایع نیما یوشیج، نشر زمستان، به قلم مهدی اخوان ثالث.
Mon, 12 Aug 2024 - 02min - 172 - محمدابراهیم جعفری | امشب صدای کبوترانم را نقاشی کردم
▨ نام شعر: امشب صدای کبوترانم را نقاشی کردهام▨ شاعر: محمدابراهیم جعفری▨ با صدای: محمدابراهیم جعفری▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامشبصدای کبوترانم را نقاشی کردمدر دیوارهای تو به توسایهی تو را شناختممن آواز خواندممن با دو تارِ پیری آواز خواندمو خطهای آبیرنگِ صدای زنی که دوستش دارمآوازِ خستهی مرا رنگی کردمن و تو آواز خواندیم تا نَفَسِ مهتاب خاکستری شددر نقاشیهایم صدای تو را دیدمتمامِ شب، مهتاب در مربعِ خندههای توکودکیم را نقاشی میکردکاش باران بباردکاش باران بباردبوی کاهگلآواز پرنده را پررنگتر میکند▨محمدابراهیم جعفری
Sun, 11 Aug 2024 - 01min - 171 - محمد صالحعلا | داستان یک ترانهSat, 10 Aug 2024 - 02min
- 170 - احمد شاملو | از عموهایت | نسخهی ژینا
▨ نام شعر: از عموهایت (نسخهی ژینا) ▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ موسیقی بیکلام: پیانو از آرش بهزادی و چلو از ساموئل بیسون▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــتقدیم نامهی شاعر: برای سیاوش کوچک(توضیح: این شعر در رثای مرتضی کیوان سروده شده)ــــــــــــــــنه بهخاطر آفتاب نه بهخاطر حماسهبهخاطر سایهی بام کوچکاشبهخاطر ترانهییکوچکتر از دستهای تونه بهخاطر جنگلها نه بهخاطر دریابهخاطر یک برگبهخاطر یک قطرهروشنتر از چشمهای تونه بهخاطر دیوارها ــ بهخاطر یک چپرنه بهخاطر همه انسانها ــ بهخاطر نوزاد دشمناش شایدنه بهخاطر دنیا ــ بهخاطر خانهی توبهخاطر یقین کوچکاتکه انسان دنیایی استبهخاطر آرزوی یک لحظهی من که پیش تو باشمبهخاطر دستهای کوچکات در دستهای بزرگ منو لبهای بزرگ منبر گونههای بیگناه توبهخاطر پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهلهمیکنیبهخاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهایبهخاطر یک لبخندهنگامی که مرا در کنار خود ببینیبهخاطر یک سرودبهخاطر یک قصه در سردترین شبها تاریکترین شبهابهخاطر عروسکهای تو، نه بهخاطر انسانهای بزرگبهخاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند، نه به خاطر شاهراههای دوردستبهخاطر ناودان، هنگامی که میباردبهخاطر کندوها و زنبورهای کوچکبهخاطر جار سپید ابر در آسمان بزرگ آرامبهخاطر توبهخاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک برخاکافتادندبهیادآرعموهایات را میگویماز مرتضا سخنمیگویم.▨ احمد شاملو۱۳۳۴ــــــــــــمرتضی کیوان در پی پناه دادن به سه تن از نظامیان فراری حزب توده در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دستگیر و به جرم خیانت، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تیرباران شد
Thu, 08 Aug 2024 - 02min - 169 - مهدی حمیدی شیرازی | ایران چه میگوید؟
▨ نام شعر: ایران چه میگوید▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــمیکشندم از دو جانب این به سویی آن به سوییمُفتیان عقدم به شویی بسته، قاضیها به شوییاین گرفته گیسویم، آن یک گریبانم، خدایاهر دو گویندم گُلی، گل را نباشد پشت و روییای خدا، ای آسمان، ای آسمانها، ای خدایان!همنشینِ سنگ خارا کی شود، کی شد، سبویی؟من هنوز از طاقِ بستان دارم از عدلی نشانیمن هنوز از تختِ جم دارم ز فرّی گفت و گوییداشتم مُلکی که میپیمود خورشیدش به روزییعنی از سوییش پیدا میشد و پنهان به سوییاز حلب تا کاشغر بر خاتمم حرفِ نگینیآب و جاهِ سنجرم از بحرِ بیپایاب جوییدید این خورشید و میداند که روی این زمینهااز اسیران جهان بشنید روزی های و هوییدید این خورشید و میداند که شاهان جهان رابوسه بر درگاه من میبود سنگین آرزوییبیگمان زآن رفتگان اکنون کسی گر باز گردداشکریزان گوید ای ایران! تو ایرانی؟ تو اویی؟من دیاری بودم از فرخندگی رشک بهشتی!من زمینی بودم از خوبی چو رخسار نکوییسر به سر نخجیرگاهی از پیِ نخجیرگاهی!جا به جا لغزنده جویی از بَرِ لغزنده جویی!آنک آنجا بود، کانجا کرد پرویزی شکاری!اینک اینجا بود، کاینجا شانه زد شیرین به مویی!خود همینجا بود؛ کاینجا تاخت بهرامی به گوریپای آهویی ز پیکان دوخت بر پشت سروئی!(1)بوسه زد بر سمّ ِ اسبِ شاه، اینجا پادشاهیضبط کرد این نقش را کوهی و تصدیقِ عدویی!خم شد اینجا پشت قیصر تا ببوسد سمّ ِ اسبی!خرد شد آنجا سپاهی، ملّتِ پرخاشجویی!بود در هرگوشهای چون بیشه شیری، نامداری!بود در هر دامنی چون کوهببری، تندخویی!تازه میشد جانشان چون گل ز باد نوبهارانباد اگر میبردشان از جنگ و از پیکار سویی!باجها بگرفتهام هر سال، از هر پایتختیخسرویها کردهام هر روز، بر هر شهر و کویی!بودهام یک روز اندر پهنهی گیتی سواریملکها غلتیده اندر خمّ چوگانم چو گوییزاستخوان نامداران جهان پر گشته خاکمتکهی پر استخوان کی رفته پایین از گلویی؟!من عروس سنجرم، من دختر نوشیروانممن زن بیگانه گردم؟ با چه عشقی؟ با چه رویی؟!دل به امّیدِ وصال من کسی خرم نداردجز کسی کاو را سری بیمغز باشد؛ چون کدویی!تازه دامادانِ گیتی، غافل از این داوریهامیکشندم از دو جانب، این به سویی، آن به سویی!▨"دکتر مهدی حمیدی شیرازی"به سال ۱۳۲۴برگرفته از کتاب فنون شعر و کالبدهای پولادین آنــــــــ(1):سرو: به معنی شاخ و این بیت اشاره به مهارت در تیراندازی بهرام است.
Wed, 07 Aug 2024 - 09min - 168 - حسین منزوی | ایران صدای خستهام را بشنو ای ایران
▨ نام شعر: ایران صدای خستهام را بشنو ای ایران▨ شاعر: حسین منزوی▨ با صدای: حسین منزوی▨ پالایش و تنظیم: شهروز___________ایران! صدای خستهام را بشنو ای ایرانشِکوای نای خستهام را بشنو ای ایرانمن از«دماوند»و«سهندت» قصّه میگویماز کوههای سربلندت قصّه میگویماز رودهایت، اشکهای غرقه در خونتاز رودرودِ«کرخه»، زاریهای«کارونت»از«بیستون» کن عاشقانِ تیشهدارانتوآن نقشهای بیگزند از باد و بارانتاز دفتر فال و تماشایی که در «شیراز»«حافظ»رقم زد، جاودان در رنگ و در پردازاز«اصفهان»باغِ خزاننشناسی از کاشیاز «میر» و از«بهزاد» یعنی خط و نقاشیاز نبض بی مرگ«امیر» و، خونِ جوشانشکه میزند بیرون هنوز از «فین کاشانش»ایران من! آه ای کتابِ شور و شیداییهر برگی از تاریخ تو فصلی تماشایی (معمایی)فصلی همه تقدیرِ سرخ مرزدارانتفصلی همه تصویرِ سبزِ سر بهدارانتفصل ستونهای بلندِ «تخت جمشیدت»در سر بلندی برده بالاتر ز خورشیدتاز سرخجامه چون کفنپوشندگانِ تووز خونِ دامنگیرِ «بابک »در رگانِ توآوازِ من هر چند ایرانم! غمانگیز استبا این همه از عشق؛ از عشقِ تو لبریز استدیگر چه جای باغهای چون بهشتِ توای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تودر ذهنِ من ریگِ روانت نیز سرسبز استحتا کویرت نیز در پاییز سرسبز استمیدانمت جای به مرداب اوفتادن نیستمیدانمت ایثار هست و ایستادن نیستگاهیت اگر غمگین اگر نومید میبینیمناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیمبا این همه خونی که از آیینهات جاری استرودی که از زخمِ عمیقِ سینهات جاری استمیشوید از دلهای ما زنگارِ غمها راهمراهِ تو با خود به دریا میبرد ما را.▨ حسین منزویخوانش این شعر به تاریخ نوزدهم آذرماه ۱۳۸۱ در دانشگاه زنجان انجام شده
Tue, 06 Aug 2024 - 05min - 167 - احمد شاملو | ترجمه؛ سکوت سرشار از ناگفتههاست
▨ نام شعر: سکوت سرشار از ناگفتههاست▨ شاعر: مارگوت بیکل (شاعر آلمانی)▨ با ترجمه و با صدای: احمد شاملو▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــدلتنگیهای آدمی را بادترانهای میخواندرویایهایش را آسمانِ پرستارهنادیده میگیردو هر دانهی برفیبه اشکی نریخته میماند.سکوت سرشار از سخنانِ ناگفته استوز حرکاتِ ناکردهاعتراف به عشقهای نهانو شگفتیهای بر زبان نیامده.در این سکوت حقیقتِ ما نهفته استحقیقت توو من▨ شعری از مارگوت بیکل (Margot Bickel)با ترجمه و صدای احمد شاملو
Mon, 05 Aug 2024 - 01min - 166 - محمدعلی بهمنی | آنجا که زبان سرخ است
▨ نام شعر: آنجا که زبان سرخ است▨ شاعر: محمدعلی بهمنی▨ با صدای: محمدعلی بهمنی▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری___________آنجا که زبان سرخ است، سر، سبز نمیماندشادا که زبانِ من، زین نکته نمیداندباغی که طراوت را از جاریِ خون داردباغی است که گلبرگش پاییز نمیداندعشق است و به معناییش تفسیر نشاید کردکاین قطره به دریایی نشناخته میمانداز دایرهات ای عشق! بیرون نروم هرگزهر گونه که گردونم سرگشته بگرداندمن چرخش تصویرم؛ سرگیجه نمیگیرمبگذار که تقدیرم همواره بچرخاندگردونه ی آتش را باید که بگردانندتا غنچهی پنهان را در خود بشُکوفاندآن شعلهی خُرد اینک، فوارهی آتشهاستای کاش تو را هم عشق اینگونه بگیراند▨محمدعلی بهمنی
Sun, 04 Aug 2024 - 03min - 165 - مهدی اخوان ثالث | قاصدک
▨ نام شعر: خسروانی▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث▨ موسیقی: Euan Millar McMeeken▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــقاصدک! هان، چه خبر آوردی؟از کجا وز که خبر آوردی؟خوشخبر باشی، اما، اماگِردِ بام و درِ منبیثمر میگردیانتظارِ خبری نیستمرانه ز یاری نه ز دیّار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرندقاصدکدر دلِ من همه کورند و کرنددست بردار از این در وطنِ خویش غریبقاصد تجربههای همه تلخبا دلم میگویدکه دروغی تو، دروغکهفریبی تو، فریبقاصدک! هان، ولی... آخر... ای وایراستی آیا رفتی با باد؟با توام، آی! کجا رفتی؟ آیراستی آیا جایی خبری هست هنوز؟مانده خاکستر گرمی، جایی؟در اجاقی طمعِ شعله نمی بندم؛ خُردک شرری هست هنوز؟قاصدکابرهای همه عالم شب و روزدر دلم میگریند▨مهدی اخوان ثالثمتخلص به م. امیداز دفتر شعر: از آخر شاهنامه
Sat, 03 Aug 2024 - 04min - 164 - آرش کرمانشاهی | آرزو
▨ نام شعر: آرزو▨ شاعر: محمد شکری (متخلص به آرش کرمانشاهی)▨ با صدای: محمد شکری▨ موسیقی: کیهان کلهر▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری___________ناخن شب خونچکان و صبحِ نابم آرزوستدر جنونِ ظلمت اکنون، آفتابم آرزوستجلوهی بیگانهخویان، آتش افروزد به جانخلوتی با اهلِ دل، در این خرابم آرزوستکوچهها لبریزِ خم، باغ از هیاهو بینصیبچهچهان مستی از شورِ شرابم آرزوستاز هجومِ شومِ تکرارِ سکوت آشفتهآممحفلی پر هایو هوی و التهابم آرزوست سایهی غوغای شب، جان را به حق آرد به لبلحظههای نابِ ناب از جنس خوابم آرزوستمیوزد بادِ بلا، دلل زخمی از تیغِ ریاساحتِ سبزِ صفا در این سرابم آرزوست▨محمد شکریاز کتاب شعر: خانه برفی باور
Fri, 02 Aug 2024 - 03min - 163 - اسماعیل شاهرودی | مناجات
▨ نام شعر: مناجات▨ شاعر: اسماعیل شاهرودی▨ با صدای: اسماعیل شاهرودی♪ پالایش و تنظیم: شهروز────ای آفریدگاربا پای ِ شعر سوی تو میآیم این زمان تا سر کنم ترانهی خود را از بام روزگاردر آن زمان که گردنهی حرف باز بود لبهای شعر من جز آستان رنج نبوسید هیچگاههرگز نکرد نقش و نگار یأس دیوار آرزوی دراز مرا سیاهای آفریدگاربگذار تا دوباره بکارم در سرزمین شعر بذر امید را بگذار تا ز سینه برآرم صبح سپید را ای آفریدگاردر سالهای پیش که در روبروی ما دریا نشسته بود من با سرود خویش بسیار ساختم زورق برای مردم جویای آفتاب؛ اینک طناب ببافم من؟ - ای دریغای آفریدگارما را ز گیر و دار نگهداراز روی شهر تیرگی کینه را بگیروقتی که میرود چشم به خواب ناز آن چشم را ز آفت کابوس حفظ کنعشاق را سلامتی جاودان ببخشآنها چو آب چشمه گوارا و روشناندآنها درون جنگل انبوه شعر من دنبال مرغ گمشدهای پرسه میزنندای آفریدگاردر این زمان که رخنهی بسیار چشم را پر کرده است قیر ما در درون چشم خورشید زندگانی خود را پنهان نمودهایمبگذار آن که هست پس از ما در این دیار داند که بودها یمای آفریدگاردر جام ِ شراب ما تحمل بسیارتر بریزما رهرو طریقهی کس جز تو نیستیمجز عشق و زندگی در این دل کویر ما را کسی به جست و جوی ره نخوانده استتو خود به هر چه میگذرد خوب آگهیای آفریدگار ما را کنار آن که عزیز است پیشمان پیوند قلبهای بلا دیده نام دهوز قلب مادری مگذار شاخ سرو بلندی سوا شوداشعار من -این کشتزار عشق درو خوردهی مرا-از دست من مگیرمگذار دیدهای در پیشگاه تو از دیدگاه روشن مردم جدا شودای آفریدگار مگذار ...
Fri, 02 Aug 2024 - 04min - 162 - مهدی حمیدی شیرازی | بارها، از من پرسیدهاند
▨ نام شعر: بارها، از من پرسیده اند▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــز من بارها خلق پرسیدهاندکه حالت چگونه است با آن پری؟به دیدار او هیچ داری نیاز؟فروشد اگر ناز، نازش خری؟دلت میرباید هنوز آن دو چشمبه افسون فروشی و افسونگری؟!شوی در رخش خیره بار دگر؟برد گر تو را نام، نامش بری؟چه میبینی از او چو میبگذردچه میبگذرد چون بر او بگذری؟▨خردمند و داننده داند که جاننه با وی قرین است و نهز وی عری؟هم اندر دل است و هم از دل جداچنان چون نگینی در انگشترییکی گوهر تن به سرگین زده استعزیز است و پست است زی گوهریچنان چون یکی کودک ناخلفکهاش هم برانی و هم پروری!چه میبینی از دختری نابکارگرش بینی از دیدهی مادری؟!بماند به انگشت شیشم از آنکه ننگ است و آن را نتانی بُری!هم از بودنش آتشی در دل استهم از دوریش دل ز شادی بَریگرش زنده خوانی بسوزد تنمنمانم اگر مردهاش بشمری!به یک لحظه هم مرگ و هم زندگیستخرد گنگ ماند در این داوری!ندانم که او را چه بایست خواندبه آیین دانشور و دفترییکی داستان گدازنده استکه خواهی که آن را به یاد آوری!یکی زخم هول است کز بیم آنبلرزی و خواهی در آن بنگری!▨وگر خوانیم دل گروگان اوتو را دل نخواند مگر مفتریبه باغی است چشمم چو باغ بهشتبکشی و نیکی و خوش منظریمرا هست در خانه ماهی تمامکه این آفتاب است و آن مشتریتذروی اگر مرد، اندوه نیستبجایش خرامید کبکی دریبنازم به ناهید خورشید رویکه مه را نباشد بدو همسریزمستان اگر رفت، آمد بهارچو بیرون رود دیو، آید پریبه دیدار او محو شد هرچه بوداز آن عشوهسازی و سیمینبرینماند نشان از ثریا به چرخچو پیدا شود خسرو خاوری▨دکتر مهدی حمیدی شیرازیبیست و پنجم تیرماه ۱۳۲۴ - تهراناز کتاب اشک معشوق، صفحهی ۳۴۴
Wed, 31 Jul 2024 - 08min - 161 - سهراب سپهری | به باغ همسفران (صدا کن مرا)
▨ نام شعر: به باغ همسفران (صدا کن مرا)▨ شاعر: سهراب سپهری▨ با صدای: خسرو شکیبایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــصدا کن مراصدای تو خوب استصدای تو سبزینهی آن گیاه عجیبیستکه در انتهای صمیمیت حزن میرویددر ابعاد این عصرِ خاموشمن از طعمِ تصنیفدر متنِ ادراکِ یک کوچه تنهاترمبیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ استو تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکردو خاصیت عشق این استکسی نیستبیا زندگی را بدزدیمآن وقتمیان دو دیدار قسمت کنیمبیا با هم از حالتِ سنگ چیزی بفهمیمبیا زودتر چیزها را ببینیمببین عقربکهای فواره در صفحهی ساعتِ حوضزمان را به گِردی بدل میکنندبیا آب شو مثل یک واژه در سطر، خاموشیامبیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق رامرا گرم کنو یک بار هم در بیابانِ کاشان هوا ابر شد-و بارانِ تندی گرفتو سردم شد آن وقتدر پشتِ یک سنگاجاقِ شقایق مرا گرم کرد-در این کوچههایی که تاریک هستندمن از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسممن از سطح سیمانی قرن میترسمبیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل استمرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولادمرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزاتاگر کاشف معدن صبح آمد؛ صدا کن مراو من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم شدو آن وقتحکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتادحکایت کن از گونههایی که من خواب بودم و تَر شدبگو چند مرغابیاز روی دریا پریدند؟در آن گیر و داری که چرخِ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشتقناری، نخِ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست؟بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد؟چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد؟چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید؟و آن وقتمن مثل ایمانی از تابش استوا گرمتو را در سرآغازِ یک باغخواهم نشانید▨ سهراب سپهریاز دفتر شعر: حجم سبزچاپ شده به سال ۱۳۴۶ـــــــــــــــــپینوشت: بر این باورم که شکیباییِ بزرگ، در یک واژه دچار اشتباه شده استایشان دکلمه کرده است؛ببین عقربکهای فواره در صفحهی ساعتِ حوضزمان را به گَردی بدل میکنند(گرد= غبار)اما به نظر میرسد خوانش درست این است:ببین عقربکهای فواره در صفحهی ساعتِ حوضزمان را به گِردی بدل میکنند(گردی: اشاره به موجکهای دایره شکلِ دور فواره)
Tue, 30 Jul 2024 - 07min - 160 - حسین منزوی | نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
▨ نام شعر: نام من عشق است آیا میشناسیدم؟▨ شاعر: حسین منزوی▨ با صدای: حسین منزوی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــنام من عشق است آیا میشناسیدم؟زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟با شما طی کردهام راه درازی راخسته هستم، خسته، آیا میشناسیدم؟راه ششصد سالهای از دفتر حافظتا غزلهای شما، ها! میشناسیدم؟این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهستمن همان خورشیدم امّا، میشناسیدمپای رهوارش شکسته، سنگلاخِ دهراینک این افتاده از پا، میشناسیدممیشناسد چشمهایم چهرههاتان {چشمهاتان} راهمچنانی که شماها میشناسیدماینچنین بیگانه از من رو مگردانیددر مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!من همان دریایتان، ای رهروان عشق!رودهای رو به دریا! میشناسیدماصل من بودم، بهانه بود و فرعی بودعشق «قیس» و حُسن «لیلا» میشناسیدمدر کف فرهاد تیشه من نهادم، من!من بریدم بیستون را، میشناسیدممسخ کرده چهرهام را گرچه این ایامبا همین دیدار حتی میشناسیدممن همانم -آشنای {مهربان} سالهای دور-رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟▨حسین منزویغزل ۳۶۲ از محموعه اشعار حسین منزویــــــــــــــــپینوشت: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخهی چاپ شده در کتاب، تفاوتهایی دارد. شکل مکتوب شعر، در داخل آکولاد {} آمده است.
Sat, 27 Jul 2024 - 04min - 159 - فروغ فرخزاد | فتح باغ
▨ نام شعر: فتح باغ▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: فروغ فرخزاد▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــآن کلاغی که پریداز فرازِ سرِ ماو فرو رفت در اندیشهی آشفتهی ابری ولگردو صدایش همچون نیزهی کوتاهی، پهنای افق را پیمودخبر ما را با خود خواهد برد به شهرهمه میدانندهمه میدانندکه من و تو از آن روزنهی سرد عبوسباغ را دیدیمو از آن شاخهی بازیگرِ دور از دستسیب را چیدیمهمه میترسندهمه میترسند، اما من و توبه چراغ و آب و آینه پیوستیمو نترسیدیمسخن از پیوند سست دو نامو همآغوشی در اوراق کهنهی یک دفتر نیستسخن از گیسوی خوشبخت من استبا شقایقهای سوختهی بوسهی توو صمیمیت تنهامان، در طراریو درخشیدن عریانیِمانمثل فلس ماهیها در آبسخن از زندگی نقرهای آوازیستکه، سحرگاهان فوارهی کوچک میخوانْدما در آن جنگل سبز سیالشبی از خرگوشان وحشیو در آن دریای مضطرب خونسرداز صدفهای پر از مرواریدو در آن کوه غریب فاتحاز عقابان جوان پرسیدیمکه چه باید کرد؟همه میدانندهمه میدانندما به خواب سرد و ساکت سیمرغان، ره یافتهایمما حقیقت را در باغچه پیدا کردیمدر نگاه شرمآگین گلی گمنامو بقا را در یک لحظهی نامحدودکه دو خورشید به هم خیره شدندسخن از پچپچِ ترسانی در ظلمت نیستسخن از روزست و پنجرههای بازو هوای تازهو اجاقی که در آن اشیاءِ بیهده میسوزندو زمینی که ز کِشتی دیگر بارور استو تولد و تکامل و غرورسخن از دستانِ عاشقِ ماستکه پلی از پیغامِ عطر و نور و نسیمبر فراز شبها ساختهاندبه چمنزار بیابه چمنزار بزرگو صدایم کن، از پشت نفسهای گل ابریشمهمچنان آهو که جفتش راپردهها از بغضی پنهانی سرشارندو کبوترهای معصوماز بلندیهای برج سپید خودبه زمین مینگرند.▨فروغ فرخزاداز دفتر «تولدی دیگر»
Fri, 26 Jul 2024 - 04min - 158 - مومن قناعت | آبشار
▨ نام شعر: آبشار▨ شاعر: مومن قناعت▨ با صدای: لایق شیرعلی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــای آبشار!آیينهی بیغبارِ منیارِ زمان کودکی بیقرار مناز روزهای رفته تویی یادگار منآهنگهای رفته را تکرار میکنییاد به خواب رفته را بیدار میکنیراز مرا به لفظ خود اظهار میکنیداری به یاد لحظهای آن خوبمنظریکآمد به آب صبحدم، آن کرته پرپریپای برهنه روی گل، آن چوجهی پریموی سیاه بر قد موزون، چو آبشارچشمی چو چشمهی صفا، رویی چو نوبهارقدی به مثل شرشره، لرزان و بیغبارگلخنده میزد و گلِ در آب میفکندطفلی به آب، گوهر نایاب میفکندسوزی به جانِ بچهی بیتاب میفکندمی رفت رنگ و رونق گلزار میشکستمیآمد و ز آمدش خمار میشکستلبتشنگیِ تشنهی دیدار میشکستآن دخترک که بود مرا؟بلکه خواهرمیا در بهارِ نورسی، او بود دلبرمیا چون کبوتر سفید، او بود همپرمهرکس که بود، او مرا از جان عزیز بودجانم ز جانِ شربتِ او، ریز ریز بودروزی که چون دو ساحلِ دریا جدا شدیمدریا صدا نموده و ما بیصدا شدیمدر تارهای شرشره هر دو نوا شدیمآن لحظههای بیبدل، گویی به خواب رفتعمر عزیز بچگی، مانند آب رفتچون کبکِ ... آمد و لیکن شتاب رفتای آبشارباز بیا در کنار منبنواز آن ترانه را چون یادگار منباری نمای صورت آن نوبهار من▨پی نوشت:کَرته: در لغتنامهی دهخدا آمده که به معنی پیراهن استشرشره: در لغتنامهی دهخدا آمده؛ آبشار کوچک و کم آب یا جایی است که رشتهٔ باریکی از آب از فاصلهٔ نسبةً زیاد به پایین ریزد خواه در هنگام ریزش از روی سنگ و بستری سراشیب و تقریباً عمودی سرازیر شود، یا این فاصله را در میان فضا طی کند.
Thu, 25 Jul 2024 - 04min - 157 - مهدی اخوان ثالث | سر کوه بلند
▨ نام شعر: سر کوه بلند▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــسر کوه بلند آمد سحر بادز توفانی که میآمد خبر داددرخت و سبزه لرزیدند و، لالهبه خاک افتاد و مرغ از چهچه افتادسر کوه بلند ابر است و بارانزمین غرق گل و سبزهی بهارانگل و سبزههی بهاران خاک و خشت استبرای آنکه دور افتد ز یارانسر کوه بلند آهوی خستهشکسته دست و پا، غمگین نشستهشکستِ دست و پا درد است، امانه چون دردِ دلش کز غم شکستهسر کوه بلند افتان و خیزانچکان خونش از دهانِ زخم و ریزاننمیگوید پلنگِ پیرِ مغرورکه پیروزید از ره، یا گریزانسر کوه بلند آمد عقابینه هیچش نالهای، نه پیچ و تابینشست و سر به سنگی هشت و جان دادغروبی بود و غمگین آفتابیسر کوه بلند از ابر و مهتابگیاه و گل گهی بیدار و گه خواباگر خوابند اگر بیدار، گویندکه هستی سایهی ابر است، دریابسر کوه بلند آمد حبیبمبهاران بود و دنیا سبز و خرمدر آن لحظه که بوسیدم لبش رانسیم و لاله رقصیدند با هم▨مهدی اخوان ثالثمتخلص به م. امیداز دفتر شعر آخر شاهنامه
Wed, 24 Jul 2024 - 06min - 156 - احمد شاملو | در آمیختن
▨ نام شعر: درآمیختن▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ موسیقی از: michal smorawinski▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــمجالبیرحمانه اندک بود وواقعهسختنامنتظر.از بهارحظِّ تماشایی نچشیدیم،که قفسباغ را پژمرده میکند.□از آفتاب و نفسچنان بریده خواهم شدکه لب از بوسهی ناسیراب.برهنهبگو برهنه به خاکم کنندسراپا برهنهبدانگونه که عشق را نماز میبریم، ــکه بیشایبهی حجابیبا خاکعاشقانهدرآمیختن میخواهم.▨ احمد شاملو - دیماه ۱۳۵۱از دفتر شعر ابراهیم در آتش
Tue, 23 Jul 2024 - 02min - 155 - مهدی حمیدی شیرازی | مرگ قو
▨ نام شعر: مرگ ِ قو▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــشنیدم که چون قویِ زیبا بمیردفریبندهزاد و فریبا بمیردشبِ مرگ تنها نشیند به موجیرَوَد گوشهای، دور و تنها بمیرددر آن گوشه چندان غزل خوانَد آنشبکه خود در میانِ غزلها بمیردگروهی برآنند کهاین مرغ شیداکجا عاشقی کرد، آنجا بمیردشبِ مرگ، از بیم، آنجا شتابدکه از مرگ غافل شود تا بمیردمن این نکته گیرم که باور نکردمندیدم که قویی به صحرا بمیردچو روزی ز آغوشِ دریا بر آمدشبی هم در آغوشِ دریا بمیردتو دریای من بودی! آغوش وا کنکه می خواهد این قوی زیبا بمیرد▨دکتر مهدی حمیدی شیرازیاز دفتر شعر: پس از یکسال (دیوان حمیدی)
Mon, 22 Jul 2024 - 03min - 154 - شفیعی کدکنی | پاسخ
▨ نام شعر: پاسخ (هیچ میدانی چراچون موج)▨ شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی▨ با صدای: محمدرضا شفیعی کدکنی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــهیچ میدانی چرا چون موجدر گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟ـزان که بر این پردهی تاریک،این خاموشیِ نزدیک،آنچه میخواهم نمیبینموآنچه میبینم نمیخواهم.▨ محمدرضا شفیعی کدکنیمتخلص به میم سرشکاز مجموعه شعر آیینهای برای صداها
Sun, 21 Jul 2024 - 02min - 153 - فریدون مشیری | همراه
▨ نام شعر: همراه▨ شاعر: فریدون مشیری▨ با صدای: فریدون مشیری▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــاین کیست گشوده خوشتر از صبحپیشانیِ بیکرانه در من؟وین چیست که میزند پر و بالهمراهِ غم شبانه در من؟از شوقِ کدام گل، شکفتهستاین باغِ پر از جوانه در من؟وز شورِ کدام باده افتداین گریهی بیبهانه در من؟جادوی کدام نغمهساز استافروخته این ترانه در من؟فریاد هزار بلبل مستپیوسته کشد زبانه در منای همرهِ جاودانه بیدارچون جوشِ شرابخانه در منتنها تو بخواه تا بمانداین آتش جاودانه در من▨فریدون مشیریاز دفتر شعر از خاموشی
Fri, 19 Jul 2024 - 01min - 152 - احمد شاملو | ما نیز
▨ نام شعر: ما نیز▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ موسیقی از: michal smorawinski▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــتقدیمنامهی شاعر: به محمدجواد گلبنـــــــــــــــــما نیز روزگاریلحظهیی سالی قرنی هزارهیی ازاین پیشتَرَکهم در اینجای ایستاده بودیم،بر این سیّاره بر این خاکدر مجالی تنگ ــ همازایندست ــدر حریرِ ظلمات، در کتانِ آفتابدر ایوانِ گستردهی مهتابدر تارهای باراندر شادَرْوانِ بوراندر حجلهی شادیدر حصارِ اندوهتنها با خودتنها با دیگرانیگانه در عشقیگانه در سرودسرشار از حیاتسرشار از مرگ.□ما نیز گذشتهایمچون تو بر این سیاره بر این خاکدر مجالِ تنگِ سالی چندهم از اینجا که تو ایستادهای اکنونفروتن یا فرومایهخندان یا غمینسبکپای یا گرانبارآزاد یا گرفتار.□ما نیزروزگاریآری.آریما نیزروزگاری…▨ احمد شاملو - بیست و دوم دیماه ۱۳۷۲از دفتر شعر در آستانهـــــــــــــــــپینوشت: نسخهی صوتی این شعر با نسخهی چاپ شدهاش، در چند سطرِ انتهایی، تفاوتهایی دارد
Thu, 18 Jul 2024 - 02min - 151 - محمد مختاری | هامون
▨ نام شعر: هامون (بخشی از شعر بلند «منظومۀ ایرانی»)▨ شاعر: محمد مختاری▨ با صدای: محمد مختاری▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری___________________میانمان صدایی تبخیر شدو مرگ جار زددرون خالیاش را بیتحاشی.گذشت عمر در گذر شن و بیقراری خونکه پاشنه به خاک میکوبدو خاک، خاک، لایه لایهی هزار سالهو خاکروبههایی کز شیپوری بزرگ اکنون بر مامیافشانند.پناه بوتههای گزبتلخی آبی از کنارههای عمر میرودبه سرنوشت شوره بر شیار برفگینهی نمکنک میزنندکلاغ پیر و کبک کاهل.رباطهای یاوهی کپک زدهدهان گشودهاند به خمیازهو در ردای باد تاب میخورد پوسیدگیو روزنامههای زرد و آبدیدهگاه از پر قبایی بیرون میپرد.-“زمان شکافته ست و نشت کرده استغبار و سایههای نخ نما و سرداریهای بیدخورده.خط غباری بر پوست آهوو شلههای رنگ و رو رفتهو چهرههای فرسوده در قابهای کهنهکه از کنارشان بیتاب گذشته بودیمو از درونمان اکنون سر بر میآورندتا ما را در قابی میخکوب کنند.-“کی اند و از کجا میآیند؟که نیمی از من بودهاندو مادرانم در حلقهی عذاشان گریستهاند.از آروارهی افق بیرون میآیدصفی از اندامهاییبرهنهبیسربیتابصفی دگرکه ابریشمبه زیر کرباس پوشیدهاند.-“و پوستشان آمختهی پرستو و باران نیست،وز چنبر عزایم و دندان مار نفس میکشند.”گشوده میشود طومارهاو بوی نفتالینمشام باد را میآزاردکلاهی از کنارهی افق فرو میافتدو پوزخند خاک موج برمیدارد:…-“نگاه میهنم پیرم کرده استچراغ ماتم است گلایل.کسی توازن انسان و خاک را میخواهد برهم زندصدای زنجره میگیردو کرم لای خط و گندم و شناسنامه وول میخوردشمایل کدر مرگو هالهای که گرداگردش بستهاند.نگاه نیم بسته بر دوایر فرا روندهگلوی آفتاب و شیشهای شکستهکه برق میزند.و خون روز و رودخانه در غبار و پلکهای خستهگم میشودنمک دهان و زخم را فرو میبنددو گاه گاه خش خش مدادی بر کاغذیکه مهرههای پشت را میلرزاند.غبار جای گامهای تندنشسته است.و گامها که باد را مهار کرده بودندمساحت کویری حیات را اندازه میگیرند▨محمد مختاریبخشی از شعر بلند “منظومۀ ایرانی”
Wed, 17 Jul 2024 - 07min - 150 - ایرج جنتی عطایی | مرا به خانهام ببر
▨ نام شعر (ترانه): مرا به خانه ام ببر▨ شاعر: ایرج جنتی عطایی▨ با صدای: ایرج جنتی عطایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــشبآشیانِ شبزده، چکاوکِ شکستهپررسیدهام به ناکجا؛ مرا به خانهام ببرکسی به یادِ عشق نیست، کسی به فکرِ ماشدناز آن تبارِ خودشکن، تو ماندهای و بغضِ مناز این چراغمردگی، از این برآبسوختناز این پرنده کشتن و از این قفس فروختنچگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست؟مرا به خانهام ببر که شهر، شهرِ یار نیستمرا به خانهام ببر، ستاره دلنواز نیستسکوت نعره میزند که: شب ترانهساز نیستمرا به خانهام ببر که عشق در میانه نیستمرا به خانهام ببر اگر چه خانه، خانه نیست▨ ایرج جنتی عطایی
Mon, 15 Jul 2024 - 04min - 149 - مهدی حمیدی شیرازی | روزِ گذشته
▨ نام شعر: روز ِ گذشته▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــروزِ گذشته خسته و نالان ز پیشِ کوهرنگِ پریده با رخِ چون زعفران گذشتفرسوده از گرانیِ باری که میکشیدآهسته همچو مور، به کوهِ گران گذشتلغزید و نرم رفت و ز رفتن نایستادچون شبرُوی که نیمهشب از کاروان گذشتبر پشتوارهاش که جهانی مَتاع بودمن دیدم آنچه از همهچشمی نهان گذشترنگِ گل و نشاط جوانیّ و شور عشقپنهان نهفته بود و ز صحرا عیان گذشتمیگفت پشتوارهی پُر مشک و پر گُلشکز نهبِ گلبن آمد از گلسِتان گذشت چینی دگر به چهرهی درماندگان گذاشتبار دگر ز غارتِ سیمینبران گذشتپر بود دامنش ز ورقهای عمرِ خلقچون بادِ بهمنی که به شاخ خزان گذشتزیبایی و شکوهِِ جهانی به دوشِ خویشآسان کشیده بود و به سختی از آن گذشتمن عمر خویش دیدم و بشناختم که اوسی سال راهِ من زد و اندر امان گذشتبود از فسونِ او که غمِ پیریام رسیدهست از فریبِ او که امیدِِ جوان گذشتدامان او گرفتم و برداشتم خروشبا سوزشی که آتشِ آن زآسمان گذشتکآی دزدِ خیرهچشم! خدا را دمی بپایکز آنچه میبری نه به آسان توان گذشتعمرِ من است و عمرِ جهانی به دوش توآهستهتر؛ که با تو درنگِ زمان گذشتزین پشتههای پُر گل و سنبل که میبریبس رنگِ گل که از رخِ چون ارغوان گذشتهرجا گلی شکفته، خزان دید از تو دیدکز حیلهی تو مهر نماند و اَبان گذشتبس جعدِ چون شبه که ز گشتِ تو شد سپیدبس مرغِ جان که پر زد و از آشیان گذشتطومارِ عمرِ خلق چه پیشی به پای جورسودی نبرد آنکه به پای زیان گذشتخندید روز و گفت که ما هر دو رهرویمجنیش ز تیر نیست اگر از کمان گذشتبر ما گمانِ هرزگی و رهزنی خطاستبیچاره آن کسی که ز ما بدگمان گذشتما نردبانِ غرفهی دنیای دیگریمبر بام شد هر آنکه از این نردْبان گذشتدانا ز راهِ مرگ نترسد که راهِ مرگپیچید و از دو قیدِِ زمان و مکان گذشتیا از میانِ هستی جاوید سرکشیدیا در میانِ نیستیِ جاودان گذشتفرّخ کسی که بود و چو من تیرگی زدودبا روشنی بزاد و بدو از میان گذشتاین گفت و جان سپرد و شباهنگ ناله کردفریاد زد که: روزِ دگر از جهان گذشت!▨دکتر مهدی حمیدی شیرازیبیست و نهم دی ماه ۱۳۲۳ - تهراناز دفتر شعر: پس از یکسال (دیوان حمیدی)صفحهی ۱۳۶ــــــــــپی نوشت اول: عکس پوستر مربوط است به ۲۷ سالگی شاعر، یعنی شهریور ماه ۱۳۲۰ و این همان زمانی است که دفتر شعر ایشان با نام «اشک معشوق» برای اولین بار منتشر شد.پی نوشت دوم: این شعر دارای فرمی منحصربهفرد، تازه و تکرار نشدنی است. در این شعر، شاعر به «روز گذشته» (یا روزی که در حال گذشتن است) بر میخورد. در نیمهی اول شعر، شاعر با این موجود خیالی، دربارهی سرعت گذر عمر، گلایه میکند. در نیمهی دوم شعر، این موجود، به گلایههای شاعر پاسخ میدهد و در انتها، وقتی نیمه شب به پایان میرسد، روز گذشته میمیرد، تا فردا زاده شود و دوباره همین روند تکرار شود.
Sat, 13 Jul 2024 - 08min - 148 - لایق شیرعلی | من و دریا
▨ نام شعر: من و دریا▨ شاعر: لایق شیرعلی▨ با صدای: لایق شیرعلی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدو رهسازیم و رهپیما، من و دریا من و دریادو همراهیم و دو تنها، من و دریا من و دریاز یک سرچشمه میآییم؛ ز یک سرچشمهی کوهیبه پایینها از آن بالا، من و دریا من و دریامن از وی شور میگیرم، وی از من شعر میگیرددو پر شوریم و پر غوغا، من و دریا من و دریادل او مستِ طوفانها، دل من مستِ طغیانهادو سرمستیم و پر سودا، من و دریا من و دریا غزل میخواند و منهم، فغان میسازد و منهمدو شاعر، دو دلِ شیدا، من و دریا من و دریانه پروای ملامتها، نه پروای سیاستهادو دیوانه، دو بیپروا، من و دریا من و دریا به یادِ یار مینالیم، یارِ آرمانهاماندو مجنونیم در صحرا، من و دریا من و دریاگهی در خود نمیگنجیم، میجوشیم و میشوریمبه قصدِ ساحل و مجرا، من و دریا من و دریا نه باک سد ره داریم، نه باک از خللها رادو جویایِ رهِ فردا، من و دریا من و دریابه چندین رنج و تاب و تب، سرود زندگی در لبدوانیم از پس دنیا، من و دریا من و دریا▨لایق شیرعلیاز کتاب شعر «من و دریا» چاپ ۱۹۹۱
Fri, 12 Jul 2024 - 04min - 147 - مهدی اخوان ثالث | اندوه
▨ نام شعر: اندوه (زیر بارانی که ساعتهاست میبارد)▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــنه چراغِ چشمِ گرگی پیرنه نفسهای غریبِ کاروانی خسته و گمراهمانده دشتِ بیکرانه، خلوت و خاموشزیر بارانی که ساعتهاست میبارددر شبِ دیوانه و غمگینمانده دشتِ بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاستهمچنان میبارد این ابر سیاهِ ساکتِ دلگیرنه صدای پای اسب رهزنی تنهانه صفیر باد ولگردینه چراغِ چشمِ گرگی پیر▨مهدی اخوان ثالثمتخلص به میم امید
Thu, 11 Jul 2024 - 02min - 146 - شهریار | کوکبهی صبح
▨ نام شعر: کوکبهی صبح (شب به هم درشِکَنَد زلف ِچلیپایی را)▨ شاعر: استاد شهریار▨ با صدای: استاد شهریار♪ پالایش و تنظیم: شهروز────── ♪ ──────شب به هم درشِکَنَد زلف ِ چلیپایی راصبح سر میدهد انفاس ِ مسیحایی رارنگ ِ رویا زدهام بر افق ِ دیده و دلتا تماشا کنم آن شاهد ِرویایی رااز نسیم ِسحر آموختم و شعلهی شمعرسم ِشوریدگی و شیوهی شیدایی راناشناسی و چنین شیفتهام ساختهای؛وای اگر وا کنم آن چشم شناسایی رادر دماغ ِ چمن از غالیه غوغا انگیختگل که از زلف ِتو آموخت سمنسایی راسرو خواهد که به بالای تو ماند مسکینکاین همه مشق کند شوخی و رعنایی راجان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق؟قیمت ارزان نکنی گوهر ِ زیبایی رانیش و نوش است جهان؛ خوش به هم انداختهاندلذّتِ عاشقی و ذلّتِ رسوایی راگوش کن قصهی اسکند و دارا که دگرنخوری غصهی درویشی و دارایی راآری آن دست ِسکندر که برون از تابوتحکمت آموخته این طفل ِالفبایی راگوهر عشق توام حوصله دریا خواهدگوهری خواهمت این حوصله دریایی راشبنم ِصبحدم و کوکبهی کوکب ِصبحشمع ِبزم چمناند انجمنآرایی راشمع بزم چمنند انجمنآرایی راباش تا سَر کِشد از پشت ِدرختان، خورشیدتا تماشا کند این بزم ِتماشایی راجمع کن لشکر ِتوفیق؛ که تسخیر کنیشهریارا قرق ِعزلت و تنهایی را▨ سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار────── ♪ ──────متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با شعر چاپ شده در کتاب این شاعر، کم و بیشی هایی دارد
Wed, 10 Jul 2024 - 05min - 145 - کاظم سادات اشکوری | تصویرهای بامدادی ۴
▨ نام شعر: تصویرهای بامدادی ۴▨ شاعر: کاظم سادات اشکوری▨ با صدای: کاظم سادات اشکوری▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپرواز ِ سرخوشانهی مرغیدر آسمان ِ جنگل نمناکبرگی به شرق ِ شاخهی خشکی نگاه میکند ودرخشش و لبخند را از آب و آبگینه میآموزدپشت درختهای بیدگلی باز میشوددر برابر ِ خورشید▨
Tue, 09 Jul 2024 - 01min - 144 - احمد شاملو | تو کجایی
▨ نام شعر: تو کجایی؟ (ترانهای کوچک)▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــ تو کجایی؟در گسترهی بیمرزِ این جهانتو کجایی؟ــ در دورترین جای جهان ایستادهام من:کنارِ تو.□ــ تو کجایی؟در گسترهی ناپاکِ این جهانتو کجایی؟ــ در پاکترین مُقامِ جهان ایستادهام من:بر سبزهشورِ این رودِ بزرگ که میسُرایدبرای تو.▨ احمد شاملودی ۱۳۵۷ - لندنــــــــــــاز دفتر ترانههای کوچک غربتشامل شعرهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹
Mon, 08 Jul 2024 - 01min - 143 - مشفق کاشانی | شب همهشب
▨ نام شعر: شب همهشب▨ شاعر: مشفق کاشانی▨ با صدای: مشفق کاشانی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشب همهشب میدود در خلوت ِ روحانی منطفل ِ بازیگوش ِ اشک از دیدهی بارانی منبشکند نقش ِ سکوت ِ زنگ را در صبح ِ حیرتکوچههای غربت ِ آیینه از شبخوانی ِ منجام ِ لعل از جوش ِ غیرت میشود خُمخانهی خوندر پگاه ِ میگساران از جگر افشانی مندل به حیرانیست در کار ِ من و من خیره بر دلدر پگاه میگساران از جگر افشانی مندل به حیرانیست در کار من و من خیره بر دلمن به سرگردانی او، او به سرگردانی مندر بهارستان عشق و آفرینش میطراودآب و رنگ ِ دیگری از شاخهی ریحانی منیاد او در چاه ِ مغرب؛ مشرق ِ پرواز گرددبال از خورشید گیرد یوسف ِ کنعانی ِ منروزگار ِ تلخ ِ جانفرسای عمر ِ رفته گم شددر خطوط بی سرنجام ِ شب ِ پیشانی ِ منکشتی ِ سرگشتهحالان را از این گرداب ِ هایلشب فراخواند چراغ ِ ساحل ِ طوفانی ِ مناز حصار ِ استخوانسوز ِ تن ِ درمانده بشنوهایهای آتشآلود ِ دل ِ زندانی من▨عباس کیمنش مشهور به مشفق کاشانی متخلص به مشفق
Sun, 07 Jul 2024 - 03min - 142 - منوچهر آتشی | پیراهن ِ واژه
▨ نام شعر: پیراهن ِ واژه (زخمی، بیرون تنها)▨ شاعر: منوچهر آتشی▨ با صدای: منوچهر آتشی♪ پالایش و تنظیم: شهروز──── ♪ ────حضور ِ نخستینت بیواسطه بوداز هجای حیرتمنام گرفتیزخمی بودی در اندرونكه تو را با خویش به هر سو میبردمنام كه یافتی آرام شدمپیراهن ِ واژه را كه پوشیدیجدا شدی از منتا حضورت ابدی باشد در حوالیامتا مرا هر سو بگردانیاین بار تواكنون اماتنها نامت را میدانمزخمیبیرونِ تنووسوسهی درد رابه نام صدات میكنمتا شعرها بنویسماز نامهای فراوانت▨ منوچهر آتشیپاییز ۱۳۶۹
Sat, 06 Jul 2024 - 02min - 141 - علی وافی | انگشت بهت
▨ شعر: انگشت بهت▨ شاعر: علی وافی▨ با صدای: علی وافی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــای آشنا که قصهی حسنت شنیدنیستمرغ خیال دل به سرایت پریدنیستبا آن جمال چون بخرامی به مجلسیانگشت بهت اهل ملامت بریدنیستنازی که روح بخشد و امید پرورداز چون تو ای پدیدهی دوران خریدنیستوقتی شود کلام وفا جاری از لبتبا گوش جان نوای قشنگت شنیدنیستهر انتظار اگر بدهد میوهی وصالهرچند تلخ و سخت ولیکن کشیدنیستوقتی جنون جوانه زند در حریم دلپیراهن نیاز ز ششسو دریدنیستپاینده باد آن که به هر چارفصل عشقدر باغ حسن او گل امید چیدنیستوافی دلی اگر نتپد از برای دوستگو مردهاست و مبحث او این جریدهنیست▨علیرضا پوربزرگ وافیمتخلص به وافیــــــــــــــــــــــعلی وافی یکی از مهمترین شاگردان استاد شهریار به شمار میرود و سبک سرایش او نیز به شهریار نزدیک است.
Fri, 05 Jul 2024 - 02min - 140 - هوشنگ ابتهاج | جمع پراکنده
▨ نام شعر: جمع پراکنده (رحیل)▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــفریاد که از عمرِ جهان هر نفسی رفتدیدیم کز این جمعِ پراکنده کسی رفتشادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگزینگونه بسی آمد و زینگونه بسی رفتآن طفل که چون پیر از این قافله در ماندوان پیر که چون طفل به بانگِ جَرَسی رفتاز پیش و پسِ قافلهی عمر میندیشگه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفتما همچو خسی بر سر دریای وجودیمدریاست؛ چه سنجد که بر این موج خسی رفترفتی و فراموش شدی از دلِ دنیاچون نالهی مرغی که ز یاد قفسی رفترفتی و غم آمد به سر جای تو، ای دادبیدادگری آمد و فریادرسی رفتاین عمر سبکسایهی ما بسته به آهی استدودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
Thu, 04 Jul 2024 - 02min - 139 - احمد شاملو | بگذارید این وطن دوباره وطن شود
▨ نام شعر: بگذراید این وطن دوباره وطن شود▨ شاعر: لنگستون هیوز (شاعر معاصر آمریکایی)▨ با ترجمه و با صدای: احمد شاملو▨ موسیقی از: Hélène Vogelsinger▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــبگذارید این وطن دوباره وطن شودبگذارید دوباره همان رویایی شود که بودبگذارید پیشاهنگِ دشت شودو در آنجا که آزاد است منزلگاهی بجوید.(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشتهاند.ــبگذارید سرزمین بزرگ و پرتوانِ عشق شودسرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بیاعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسبابچینی کنندتا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی رابا تاج ِ گل ِ ساختگی ِ وطنپرستی نمیآرایند.اما فرصت و امکان واقعی برای همهکس هست، زندگی آزاد استو برابری در هوایی است که استنشاق میکنیم.(در این «سرزمین ِ آزادگان» برای من هرگزنه برابری در کار بوده است نه آزادی.)بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه میکنی؟کیستی تو که حجابت تا ستارهگان فراگستر میشود؟سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکندهاند،سیاهپوستی هستم که داغ بردگی بر تن دارم،سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،مهاجری هستم چنگافکنده به امیدی که دل در آن بستهاماما چیزی جز همان تمهیدِ لعنتیِ دیرین به نصیب نبردهامکه سگ، سگ را میدرد و توانا ناتوان را لگدمال میکند.من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمدهامدر زنجیرهی بیپایان ِ دیرینهسالِسود، قدرت، استفاده،قاپیدن زمین، قاپیدن زر،قاپیدن شیوههای برآوردن نیاز،کار ِ انسانها، مزد آنان،و تصاحب همه چیزی به فرمان ِ آز و طمع.من کشاورزم ــ بندهی خاک ــکارگرم، زر خرید ماشین.سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه. من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاجِ کفی نانم.هنوز امروز درماندهام. ــ آه، ای پیشاهنگان!من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد،بینواترین کارگری که سالهاست دست به دست میگردد.با این همه، من همان کسم که در دنیای کُهندر آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیمبنیادیترین آرزومان را در رویای خود پروردم،رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستینکه جسارت پُرتوان آن هنوز سرود میخوانددر هر آجر و هر سنگ و در هر شیارِ شخمی که این وطن راسرزمینی کرده که هم اکنون هست.آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین رابه جستوجوی آنچه میخواستم خانهام باشد درنوشتممن همان کسم که کرانههای تاریک ایرلند ودشتهای لهستانو جلگههای سرسبز انگلستان را پس پشت نهادماز سواحل آفریقای سیاه برکنده شدمو آمدم تا «سرزمین آزادگان» را بنیان بگذارم.آزادگان؟یک رویا ــرویایی که فرامیخواندم هنوز اما.آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شودــ سرزمینی که هنوز آنچه میبایست بشود نشده استو باید بشود! ــسرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.سرزمینی که از آن ِ من است.ــ از آن ِ بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،که این وطن را وطن کردند،که خون و عرق جبینشان، درد و ایمانشان،در ریختهگریهای دستهاشان، و در زیر باران خیشهاشانبار دیگر باید رویای پُرتوان ما را بازگرداند.آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنیدپولادِ آزادی زنگار ندارد.از آن کسان که زالو وار به حیات مردم چسبیدهاندما میباید سرزمینمان را آمریکا را بار دیگر باز پس بستانیم.آه، آریآشکارا میگویم،این وطن برای من هرگز وطن نبود،با وصف این سوگند یاد میکنم که وطن من، خواهد بود!رویای آنهمچون بذری جاودانهدر اعماق جان من نهفته است.ما مردم میبایدسرزمینمان، معادنمان، گیاهانمان، رودخانههامان،کوهستانها و دشتهای بیپایانمان را آزاد کنیم:همه جا را، سراسر گسترهی این ایالات سرسبز بزرگ را ــو بار دیگر وطن را بسازیم!▨ شعری از لنگستون هیوز (langston hughes)با ترجمه و صدای احمد شاملو
Wed, 03 Jul 2024 - 08min - 138 - محمدعلی سپانلو | بعد از اسبابکشی
▨ نام شعر: بعد از اسباب کشی▨ شاعر: محمدعلی سپانلو▨ با صدای: محمدعلی سپانلو▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــخانه را که رها کردیدپردهها فرو ریختندتابلوها افتادندکتابها را فروختید(قفسه ها به گروِ موریانهها رفت)اما چه خرت و پرتیاز چیزهای متروککنج اتاق و گوشهی رفها ماندنظیر استکانِ ترکخوردهایکه دیگر همراه شما نمیآمدو بوی ارتباطکه نمیخواست خانه را بگذارد(از نامِ کهنهاش در منزل جدید خجل می شد)و حفرههای پونز و میخغیبت را عمیقتر میکرد.با رفتنِ شما، رخت آویزآرام چرخ زد واز چینخوردگیِ سکوتلبخند شرمناکی برخاستتا صبحِ روز بعد که نوبتِ نظافتچی شدتا خانه را بروبد از لحظههای اسقاطو رنگرز رسیدبا رنگدانِ خاکسترکه مثل روز اول خلقت، نو بود و بیگذشتهاما کسی نمیدیدگلمیخ را که ریشه در فراموشی داشتو نورِ دوردستشالهامبخشِ قابِ غیبت میشد.حسرت ادامه داشتدر هر بهار آتش میکوشید روشن شودو چوبها صدا میکردندتا عاقبت سکوتسرریز کرد و خلوت کامل شدبا ظاهر بیآزارشگلمیخ سالهای سال به دیوار ماندروزی که عشق (با کرایهنشین جدیدش) میخواستچیزی بر آن بیاویزددیوار، صاف بود▨ محمدعلی سپانلو
Tue, 02 Jul 2024 - 03min - 137 - نیما یوشیج | ققنوس
▨ نام شعر: ققنوس▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد شاملو▨ کارگردان صوتی: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــققنوس، مرغ خوشخوان، آوازهی جهان،آواره مانده از وزش بادهای سرد،بر شاخ خیزران،بنشستهاست فرد.بر گردِ او به هرِ سر شاخی پرندگان.او نالههای گمشده ترکیب میکند،از رشتههای پارهی صدها صدای دور،در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،دیوار یک بنای خیالیمیسازد.از آن زمان که زردی خورشید روی موجکمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوجبانگ شغال، و مرد دهاتیکردهست روشن آتش پنهان خانه راقرمز به چشم، شعلهی خردیخط میکشد به زیر دو چشم درشت شبوندر نقاط دور،خلقند در عبور.او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،از آن مکان که جای گزیدهست میپرددر بین چیزها که گره خورده میشودبا روشنی و تیرگی این شب درازمیگذرد.یک شعله را به پیشمینگرد.جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمیترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،نه این زمین و زندگیاش چیز دلکش استحس میکند که آرزوی مرغها چو اوتیرهست هم چو دود. اگر چند امیدشانچون خرمنی ز آتش.در چشم می نماید و صبح سفیدشان.حس می کند که زندگی او چنانمرغان دیگر ار به سر آیددر خواب و خورد،رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.آن مرغ نغزخوان،در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،بستهست دم به دم نظر و میدهد تکانچشمان تیزبین.وز روی تپه،ناگاه، چون به جای پر و بال میزندبانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.آنگه ز رنجهای درونیش مست،خود را به روی هیبت آتش میافکند.باد شدید میدمد و سوخته ست مرغ؟خاکستر تنش را اندوختهست مرغ!پس جوجههاش از دل خاکسترش به در.▨نیما یوشیجبهمن ماه ۱۳۱۶ـــــــــــــــــــــــــنشانهگذاری در شعر نیما یوشیج همیشه مجادلهبرانگیز بوده است. نشانهگذاری و متن شعر که در بالا آمده، بر اساس کتاب ِ مجموعه اشعار نیما یوشیج، انتشارات زرین، چاپ اول انجام گرفته است. اگرجه خوانش شاملو در برخی واژگان و جزییات، با این متن تفاوت دارد.
Mon, 01 Jul 2024 - 05min - 136 - مهدی اخوان ثالث | لحظهی دیدار | نسخهی دوم
▨ نام شعر: لحظهی دیدار نزدیک است (ورژن دوم)▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: شاعر▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــلحظهی دیدار نزدیک استباز من دیوانهام، مستمباز میلرزد، دلم، دستمبازگویی در جهان دیگری هستمهای! نخراشی به غفلتگونهام را، تیغهای! نپریشی صفایزلفکم را، دستآبرویم را نریزی، دلای نخورده مستلحظهی دیدار نزدیک است
Sun, 30 Jun 2024 - 02min - 135 - شهریار | پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند | نسخهی کلاسیک
▨ نام شعر: سپهر بایگان (پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند) ▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: شهریار▨ موسیقی: سهراب پورناظری▨ پالایش و تنظیم این شعر: شهروزــــــــــــــــپیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکندبلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکندهمتم تا میرود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکندبلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمنبا خزان هم آشتی و گلفشانی میکندما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوزچشم پروین همچنان چشمکپرانی میکندنای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوزبا همان شور و نوا دارد شبانی میکندگر زمین دودِ هوا گردد همانا آسمانبا همین نخوت که دارد آسمانی میکندسالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوزدر درونم زنده است و زندگانی میکندبا همه نسیان تو گویی کز پیِ آزارِ منخاطرم با خاطراتِ خود تبانی میکندبیثمر هر ساله در فکرِ بهارانم ولیچون بهاران میرسد با من خزانی میکندطفل بودم دزدکی پیر و علیلام ساختندآنچه گردون میکند با ما، نهانی میکندمیرسد قرنی به پایان و سپهرِ بایگاندفترِ دورانِ ما هم بایگانی میکندشهریارا! گو دل از ما مهربانان نشکنیدورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند▨سید محمدحسین بهجت تبریزی (متخلص به شهریار)
Sat, 29 Jun 2024 - 04min - 134 - لایق شیرعلی | پیر شدن ها | Лоиқ Шералӣ
▨ نام شعر: پیرشدنها▨ شاعر: لایق شیرعلی▨ با صدای: لایق شیرعلی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــناشکریِ عشق است همین پیر شدنهادل داده و دل بُرده و دلگیر شدنهاجان داده و جان کنده به جانان نرسیدناز جانِ خود و جانِ جهان سیر شدنهاتا قلهی مقصود تپشهای روانکاهآخر به صد افسوس سرازیر شدنهاخود تیرِ زمینیم ولی هیچ ندانیمبا قدِ کمان، خود چه بُوَد تیر شدنهامصروفِ خزان است گلافشان بهارانبدرود جهان است جهانگیر شدنهااز میری ما، مردم اگر گشنه بمیرندآن به که بمیریم از این میر شدنها▨لایق شیرعلیЛоиқ Шеръалӣ
Fri, 28 Jun 2024 - 02min - 133 - م. آزاد | چنین یگانه که خواهد زیست؟
▨ نام شعر: چنین یگانه که خواهد زیست؟▨ شاعر: م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهرانی)▨ با صدای: م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهرانی)▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــــــــــچنین یگانه که خواهد زیست؟چنین یگانه که باید بود،چنین یگانه که من بودم،ای مهربان، که خواهد زیست؟چنین یگانه و ناخرسند؛و اینچنین خشنودبه شادمانیِ دوست.اینچنینمهربانکه منمکه تواند بود (زیست)؟▨ م. آزاداز دفتر شعر: آیینهها تهیست
Thu, 27 Jun 2024 - 02min
Podcasts similaires à شعر | با صدای شاعر
- Global News Podcast BBC World Service
- El Partidazo de COPE COPE
- Herrera en COPE COPE
- The Dan Bongino Show Cumulus Podcast Network | Dan Bongino
- Es la Mañana de Federico esRadio
- La Noche de Dieter esRadio
- Hondelatte Raconte - Christophe Hondelatte Europe 1
- Affaires sensibles France Inter
- La rosa de los vientos OndaCero
- Más de uno OndaCero
- La Zanzara Radio 24
- Espacio en blanco Radio Nacional
- Les Grosses Têtes RTL
- L'Heure Du Crime RTL
- El Larguero SER Podcast
- Nadie Sabe Nada SER Podcast
- SER Historia SER Podcast
- Todo Concostrina SER Podcast
- 安住紳一郎の日曜天国 TBS RADIO
- TED Talks Daily TED
- The Tucker Carlson Show Tucker Carlson Network
- 辛坊治郎 ズーム そこまで言うか! ニッポン放送
- 飯田浩司のOK! Cozy up! Podcast ニッポン放送
- 武田鉄矢・今朝の三枚おろし 文化放送PodcastQR