Filtrar por género

رواق / Ravaq

رواق / Ravaq

فرزآن

می‌ترسید بی‌آنکه بداند می‌ترسد. غمگین بود بی‌آنکه بداند از چه. می‌خواست برود، بی‌آنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بی‌آنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم می‌پردازه و ساده‌تر از اسمش، ریشه‌ی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی می‌کنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم

Тавсифи сонетхои Хофиз

313 - ای پسته‌ی تو خنده زده بر حدیث قند ۱۸۰
0:00 / 0:00
1x
  • 313 - ای پسته‌ی تو خنده زده بر حدیث قند ۱۸۰

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۸۰

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان


    ای پسته‌ی تو خنده زده بر حديث قند

    مشتاقم (بیمارم) از برای خدا يک شکر بخند


    طوبی ز قامت تو نيارد که دم زند

    زين قصه بگذرم که سخن می‌شود بلند


    خواهی که برنخيزدت از ديده رود خون

    دل در وفای صحبت رود کسان مبند


    گر جلوه (طیره) می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی

    ما نيستيم معتقد شيخ خودپسند


    ز آشفتگی حال من آگاه کی شود

    آن را که دل نگشت گرفتار اين کمند


    بازار شوق گرم شد آن سروقد (شمع‌قد) کجاست؟

    تا جان خود بر آتش رويش کنم سپند


    جایی که يار ما به شکرخنده دم زند

    ای پسته کيستی تو خدا را به خود مخند


    حافظ چو ترک غمزه‌ی ترکان نمی‌کنی

    دانی کجاست جای تو؟ خوارزم يا خجند



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
    Tue, 03 Dec 2024
  • 312 - رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند ۱۷۹

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۷۹

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


    رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند

    چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند

    من ار چه در نظر يار خاکسار شدم

    رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند

    چو پرده‌دار به شمشير می‌زند همه را

    کسی مقيم حريم حرم نخواهد ماند

    چه جای شکر و شکايت ز نقش نيک و بد است

    چو بر صحيفه‌ی هستی رقم نخواهد ماند

    سرود مجلس جمشيد گفته‌اند اين بود

    که جام باده بياور که جم نخواهد ماند

    (بیار باده که دوران جم نخواهد ماند)

    غنيمتی شمر ای شمع وصل پروانه

    که اين معامله تا صبحدم نخواهد ماند

    توانگرا دل درويش خود به دست آور

    که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

    بدين رواق زبرجد نوشته‌اند به زر

    که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

    ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ

    که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
    Mon, 02 Dec 2024
  • 311 - هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند ۱۷۸

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۷۸

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


    هر که شد محرم دل در حرم يار بماند

    وان که اين کار ندانست در انکار بماند


    اگر از پرده برون شد دل من عيب مکن

    شکر ايزد که نه در پرده‌ی پندار بماند


    صوفيان واستدند از گرو می همه رخت

    دلق ما بود (خرقه‌ی ماست) که در خانه‌ی خمار بماند


    محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد

    قصه ماست که در هر سر بازار بماند


    هر می لعل کز آن دست بلورين ستديم

    آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند


    جز دل من کز (جز دلم کو ز) ازل تا به ابد عاشق رفت

    جاودان کس نشنيديم که در کار بماند


    گشت بيمار که چون چشم تو گردد نرگس

    شيوه‌ی تو نشدش حاصل و بيمار بماند


    از صدای سخن عشق نديدم خوشتر

    يادگاری که در اين گنبد دوار بماند


    داشتم دلقی و صد عيب مرا می‌پوشيد

    خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند


    بر جمال تو چنان صورت چين حيران شد

    که حديثش همه جا بر در و ديوار بماند


    به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

    شد که بازآيد و جاويد گرفتار بماند



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
    Sun, 01 Dec 2024
  • 310 - نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند ۱۷۷

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۷۷

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


    نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

    نه هر که آينه سازد سکندری داند


    نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

    کلاه‌داری و آيين سروری داند


    هزار نکته‌ی باريکتر ز مو اينجاست

    نه هر که سر بتراشد قلندری داند


    وفا و عهد نکو باشد ار بياموزی

    وگرنه هر که تو بينی ستمگری داند


    به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

    جهان بگيرد اگر دادگستری داند


    مدار نقطه‌ی بينش ز خال توست مرا

    که قدر گوهر يکدانه جوهری داند


    بباختم دل ديوانه و ندانستم

    که آدمی‌بچه‌ای شيوه‌ی پری داند


    غلام همت آن رند عافيت سوزم

    که در گداصفتی کيمياگری داند


    تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن

    که دوست خود روش بنده‌پروری داند


    ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

    که لطف طبع و سخن گفتن دری داند



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
    Sat, 30 Nov 2024
  • 309 - سحرم دولت بیدار به بالین آمد ۱۷۶

    «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۱۷۶

    فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


    سحرم دولت بيدار به بالين آمد

    گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمد

    قدحی درکش و سرخوش به (خرابات خرام) تماشا بخرام

    تا ببينی که نگارت به چه آيين آمد

    مژدگانی بده ای خلوتی نافه‌گشای

    که ز صحرای ختن آهوی مشکين آمد

    گريه آبی به رخ سوختگان بازآورد

    ناله فريادرس عاشق مسکين آمد

    مرغ دل باز هوادار کمان ابرويست

    ای کبوتر نگران باش که شاهين آمد

    ساقيا می بده و غم مخور از دشمن و دوست

    که به کام دل ما آن بشد و اين آمد

    رسم بدعهدی ايام چو ديد ابر بهار

    گريه‌اش بر سمن و سنبل و نسرين آمد

    چون صبا گفته‌ی حافظ بشنيد از بلبل

    عنبرافشان به تماشای رياحين آمد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
    Wed, 27 Nov 2024
Mostrar más episodios