Filtra per genere
میترسید بیآنکه بداند میترسد. غمگین بود بیآنکه بداند از چه. میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم
Тавсифи сонетхои Хофиз
- 297 - روز هجران و شب فرقت یار آخر شد ۱۶۶
غزل نمره ۱۶۶
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ايزد که به (بوی گل نوروزی باز) اقبال کلهگوشهی گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
باورم نيست ز بدعهدی ايام هنوز
قصهی غصه که در دولت يار آخر شد
آن پريشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سايهی گيسوی نگار آخر شد
صبح اميد که (شد) بد معتکف پردهی غيب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
ساقيا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبير تو تشويش خمار آخر شد
در شمار ار چه نياورد کسی حافظ را
شکر کان محنت (بیرون ز شمار) بی حد و شمار آخر شد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 13 Nov 2024 - 296 - مرا مهر سيهچشمان ز سر بیرون نخواهد شد ۱۶۵
غزل نمره ۱۶۵
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مرا مهر سيهچشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
رقيب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد
(هر آن قسمت که رفت آنجا کم و افزون نخواهد شد)
خدا را محتسب ما را به فرياد دف و نی بخش
که ساز شرع از اين (اسباب) افسانه بیقانون نخواهد شد
مجال من همين باشد که پنهان (مهر) عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گويم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و يار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای ديده نقش غم ز لوح سينهی حافظ
که زخم تيغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 12 Nov 2024 - 295 - نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد ۱۶۴
غزل نمره ۱۶۴
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقيقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
این (زين) تطاول که کشيد از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعرهزنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مايهی نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد
از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد
گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت
که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد
(مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گويی که چنين رفت و چنان خواهد شد)
حافظ از بهر تو آمد سوی اقليم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 11 Nov 2024 - 294 - گل بی رخ یار خوش نباشد ۱۶۳
غزل نمره ۱۶۳
مفعول و مفاعلن فعولن
گل بی رخ يار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لالهعذار خوش نباشد
رقصيدن سرو و حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد
با يار شکرلب گلاندام
بی بوس و کنار خوش نباشد
(باغ و گل و مل خوش است لیکن
بی صحبت یار خوش نباشد)
هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگار خوش نباشد
جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثار خوش نباشد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 10 Nov 2024 - 293 - خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد ۱۶۲
غزل نمره ۱۶۲
مفاعیلن مفاعیلن فعولن
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلی درياب و دُر ياب
که دايم در صدف گوهر نباشد
غنيمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفتهی ديگر نباشد
ايا پرلعل کرده جام زرين
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
ز من بنيوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بستهی زيور نباشد
(به نام ایزد بتی سیمینتنم هست
که در بتخانهی آذر نباشد)
بيا ای شيخ و از خمخانهی ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
(عجب راهیست راه عشق کانجا
کسی سر برکند کش سر نباشد)
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
کسی گيرد خطا بر نظم حافظ
که هيچش لطف در گوهر نباشد
شرابی بیخمارم بخش (ساقی) يا رب
که با وی هيچ درد سر نباشد
من از جان بندهی سلطان اويسم
اگر چه يادش از چاکر نباشد
به تاج عالمآرايش که خورشيد
چنين زيبندهی افسر نباشد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 09 Nov 2024 - 292 - کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد ۱۶۱
غزل نمره ۱۶۱
مفعول و مفاعیلن مفعول و مفاعیلن
کی شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد؟
يک نکته از اين معنی گفتيم و همين باشد
از لعل تو گر يابم انگشتری زنهار
صد ملک سليمانم در زير نگين باشد
غمناک نبايد بود از طعن حسود ای دل
شايد که چو وابينی خير تو در اين باشد
هر کو نکند فهمی زين کلک خيالانگيز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد
جام می و خون دل هر يک به کسی دادند
در دايرهی قسمت اوضاع چنين باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی اين بود
کاين شاهد بازاری وان پردهنشين باشد
آن نيست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاين (کان) سابقهی پيشين تا روز پسين باشد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 06 Nov 2024 - 291 - خوش است خلوت اگر یار یار من باشد ۱۶۰
غزل نمره ۱۶۰
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
خوش است خلوت اگر يار يار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدايا که در حريم وصال
رقيب محرم و حرمان نصيب من باشد
همای گو مفکن سايهی شرف هرگز
بر آن ديار که طوطی کم از زغن باشد
بيان شوق چه حاجت که سوز (حال) آتش دل
توان شناخت ز (شوری) سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمیرود (ما را) آری
غريب را دل سرگشته با وطن باشد
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پيش تواش مهر بر دهن باشد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 05 Nov 2024 - 290 - نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ۱۵۹
غزل نمره ۱۵۹
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که (شایسته) مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خط ساقی گر از اين گونه زند نقش بر آب
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شيوهی رندان بلاکش باشد
خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان
تا سيهروی شود هر که در او غش باشد
غم دنیی دنی چند خوری؟ باده (بخواه) بخور
حيف باشد دل دانا که مشوش باشد
دلق و سجادهی حافظ ببرد بادهفروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 04 Nov 2024 - 289 - من و انکار شراب این چه حکایت باشد ۱۵۸
غزل نمره ۱۵۸
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
من و انکار شراب اين چه حکايت باشد؟
غالبا اين قدرم عقل و کفايت باشد
من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ
اين زمان سر به ره آرم چه حکايت باشد
تا به غايت ره ميخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غايت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدايت باشد
بندهی پير مغانم که ز جهلم برهاند
پير ما هرچه کند عين عنايت (ولایت) باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نياز
تا تو را خود ز ميان با که عنايت باشد
دوش از اين غصه نخفتم که (حکیمی) رفيقی میگفت
حافظ ار مست بود جای شکايت باشد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 03 Nov 2024 - 288 - برنامه نمره ۱۵۸ با ۲ساعت تاخیر پخش خواهد شدSun, 03 Nov 2024
- 287 - هر که را با خط سبزت سر سودا باشد ۱۵۷
غزل نمره ۱۵۷
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از (اين) دايره بيرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخيزم
داغ سودای توام سر سويدا باشد
تو خود ای گوهر يک دانه کجایی آخر
(تا کی ای گوهر یکدانه روا خواهی داشت)
کز غمت ديدهی مردم همه دريا باشد
از بن هر مژهام آب روان است بيا
اگرت ميل لب جوی و تماشا باشد
چون گل و می (چون دل من) دمی از پرده برون آی و درآی
که دگرباره ملاقات نه پيدا باشد
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
کاندر اين سايه قرار دل شيدا باشد
چشمت از ناز به حافظ نکند ميل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 02 Nov 2024 - 286 - به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد ۱۵۶
غزل نمره ۱۵۶
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود
meybaha@gmail.com
به حسنِ (و) خلق و وفا کس به يار ما نرسد
تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
به حق صحبت ديرين که هيچ محرم راز
به يار يکجهت حقگزار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز کلک صنع و يکی
به دلپذيری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند
يکی به سکهی صاحبعيار ما نرسد
دريغ قافلهی عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای ديار ما نرسد
دلا ز (طعن) رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر اميدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح (غصه) قصهی او
به سمع پادشه کامکار ما نرسد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 30 Oct 2024 - 285 - اگر روم ز پیاش فتنهها برانگیزد ۱۵۵
ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود
meybaha@gmail.com
غزل نمره ۱۵۵
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
اگر روم ز پیاش فتنهها برانگيزد
ور از طلب بنشينم به کينه برخيزد
وگر به رهگذری يک دم از (هواداری) وفاداری
چو گرد در پیاش افتم چو باد بگريزد
وگر کنم طلب (بوسهای هزار) نيم بوسه صد افسوس
ز حقهی دهنش چون شکر فروريزد
من آن فريب که در نرگس تو میبينم
بس آبروی که (بر) با خاک ره برآميزد
فراز و شيب بيابان عشق دام بلاست
کجاست شيردلی کز بلا نپرهيزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبدهباز
هزار بازی از اين طرفهتر برانگيزد
بر آستانهی تسليم سر بنه حافظ
که گر ستيزه کنی روزگار بستيزد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 29 Oct 2024 - 284 - راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد ۱۵۴
غزل نمره ۱۵۴
مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با (آن) او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خميدهی ما سهلت نمايد اما
بر چشم دشمنان تير از اين کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار (عشق و مستی) عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
درويش را نباشد برگ سرای سلطان
ماييم و کهنهدلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در يک (ندب) نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت(ش) خواهد دری گشودن
سرها بدين تخيل بر آستان توان زد
(با عقل و فهم و دانش داد سخن توان داد)
عشق و شباب و رندی مجموعهی مراد است
چون جمع شد معانی گوی بيان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شيد و زرق بازآی
باشد که گوی عيشی در اين (میان) جهان توان زد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 28 Oct 2024 - 283 - سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد ۱۵۳
غزل نمره ۱۵۳
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت يارم در اميدواران زد
چو پيش صبح روشن شد که حال مهر گردون چيست
برآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از گیسو و بر دلهای ياران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم بادهپيمايش صلا بر هوشياران زد
کدام آهندلش آموخت اين آيين عياری
کز اول چون برون آمد ره شبزندهداران زد
خيال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکين
خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
در آب و رنگ رخسارش چه جان داديم و خون خورديم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جانسپاران زد
منش با خرقهی پشمين کجا اندر کمند آرم
زرهمویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد
نظر بر قرعهی توفيق و يمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختياران زد
-----------------
شهنشاه مظفرفر شجاع ملک و دين منصور
که جود بیدريغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به ياد ميگساران زد
ز شمشير سرافشانش ظفر آن روز بدرخشيد
که چون خورشيد انجمسوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ اين سکهی دولت به دور روزگاران زد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 27 Oct 2024 - 282 - در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد ۱۵۲
غزل نمره ۱۵۲
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت ديد ملک (تاب) عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد
مدعی خواست که آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
(نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش
خیمه در آبوگل مزرعهی آدم زد)
ديگران قرعهی قسمت همه بر عيش زدند
دل غمديدهی ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقهی آن زلف خماندرخم زد
حافظ آن روز طربنامهی عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 26 Oct 2024 - 281 - دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد ۱۵۱
غزل نمره ۱۵۱
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
به کویِ میفروشانش به جامی برنمیگیرند
زهی سجادهی تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمیارزد؟
شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در (آن) او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد
چه (بس) آسان مینمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط (گفتم) کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد
(برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین
که یک دم تنگدل بودن به بحر و بر نمیارزد)
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان (به) دو صد من زر نمیارزد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 23 Oct 2024 - 280 - ساقی ار باده از این دست به جام اندازد ۱۵۰
غزل نمره ۱۵۰
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شربِ مُدام اندازد
ور چُنین زیرِ خَم زلف نهد دانهی خال
ای بسا مرغِ خِرَد را که به دام اندازد
ای خوشا (حالت) دولتِ آن مست که در پایِ (حبیب) حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد
زاهدِ خام که انکارِ مِی و جام کند
پخته گردد چو نظر بر میِ خام اندازد
روز در کسب هنر کوش که مِی خوردنِ روز
دلِ چون آینه در زنگِ ظَلام اندازد
آن زمان وقتِ میِ صبحفروغ(فروز) است که شب
گِردِ خَرگاهِ افق پردهٔ شام اندازد
باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار
بخورد (با تو می) بادهات و سنگ به جام اندازد
حافظا سر ز کُلَهگوشهی خورشید برآر
بختت ار قرعه بدان ماهِ تمام اندازد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 22 Oct 2024 - 279 - دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمیگیرد ۱۴۹
غزل نمره ۱۴۹
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
دلم جز مهر مهرويان طريقی برنمیگيرد
ز هر در میدهم پندش وليکن در نمیگيرد
خدا را ای نصيحتگو حديث (از خط ساقی گو) ساغر و می گو
که نقشی در خيال ما از اين خوشتر نمیگيرد
× بيا ای ساقی گلرخ بياور بادهی رنگين
که فکری در درون ما از اين بهتر نمیگيرد ×
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش اين زرق در دفتر نمیگيرد
من اين دلق (ملمع) مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پير میفروشانش به جامی بر نمیگيرد
از آن رو هست ياران را صفاها با می لعلش
که غير از راستی نقشی در آن جوهر نمیگيرد
× سر و چشمی چنين دلکش تو گویی چشم از او بردوز؟
برو کاين وعظ بیمعنی مرا در سر نمیگيرد ×
نصيحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبينم مگر ساغر نمیگيرد
ميان خنده میگریم که چون شمع اندر اين مجلس
زبان آتشينم هست ليکن در نمیگيرد
چه خوش صيد دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس آهوی وحشی را از اين خوشتر نمیگيرد
خدا را رحمی ای منعم که درويش سر کويت
دری ديگر نمیداند رهی ديگر نمیگيرد
سخن در احتياج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگيرد
من آن آيينه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر میگيرد اين آتش زمانی ور نمیگيرد
بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمیگيرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 21 Oct 2024 - 278 - یارم چو قدح به دست گیرد ۱۴۸
غزل نمره ۱۴۸
مفعول و مفاعلن فعولن
يارم چو قدح به دست گيرد
بازار بتان شکست گيرد
هر کس که بديد چشم او گفت
کو محتسبی که مست گيرد
در بحر فتادهام چو ماهی
تا يار مرا به شست گيرد
در پاش فتادهام به زاری
آيا بود آن که دست گيرد
خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گيرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 20 Oct 2024 - 277 - برید باد صبا دوشم آگهی آورد ۱۴۷
غزل نمره ۱۴۷
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
نسيم (برید) باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربانِ صبوحی دهيم جامهی چاک
بدين (بر این) نويد که باد سحرگهی آورد
نسیم زلف تو شد خضر راه من در عشق
(همی رويم به شيراز با عنايت (دوست) بخت)
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
بيا بيا که تو حور بهشت را رضوان
در اين جهان ز برای دل رهی آورد
به جبر خاطر ما کوش کاين کلاه نمد
بسا شکست که با (در، بر) افسر شهی آورد
چه نالهها که رسيد از دلم به خرمن (خرگه) ماه
چو ياد عارض (به یاد تا رخ) آن ماه خرگهی آورد
رساند (رسید) رايت منصور بر فلک حافظ
که (چو) التجا به جناب شهنشهی آورد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 19 Oct 2024 - 276 - صبا وقت سحر بویی ز زلف یار میآورد ۱۴۶
ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود
meybaha@gmail.com
غزل نمره ۱۴۶
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
صبا وقت سحر بویی ز زلف يار میآورد
دل (دیوانهی) شوريدهی ما را (ز
نو) به بو در کار میآورد
من آن شکل (شاخ) صنوبر را ز باغ (سینه) ديده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار میآورد
فروغ ماه میديدم ز بام قصر او روشن
که روی از شرم آن خورشيد در ديوار میآورد
ز بيم غارت عشقش دل (اندر) پرخون رها کردم
ولی میريخت خون و ره بدان هنجار میآورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بیگه
کز آن راه گران (منزل) قاصد خبر دشوار میآورد
سراسر بخشش جانان طريق لطف و احسان بود
اگر تسبيح میفرمود اگر زنار میآورد
عَفَاالله چين ابرويش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوهت هم پيامی بر سر بيمار میآورد
عجب میداشتم ديشب ز حافظ جام و پيمانه
ولی منعش نمیکردم که صوفیوار میآورد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 16 Oct 2024 - 275 - چه مستی است ندانم که رو به ما آورد ۱۴۵
غزل نمره ۱۴۵
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و اين باده از کجا آورد
(چه راه میزند این مطرب مقامشناس
به ساز نغمهی حافظ سماع کن مطرب
که در میان غزل قول آشنا آورد)
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
که مرغ نغمهسرا ساز خوشنوا آورد
دلا چو غنچه شکايت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسيم گرهگشا آورد
رسيدن گل و نسرين به خير و خوبی باد
بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
صبا به خوشخبری هدهد سليمان است
که مژدهی طرب از گلشن سبا آورد
علاج ضعف دل ما کرشمهی ساقیست
برآر سر که طبيب آمد و دوا آورد
مريد پير مغانم ز من مرنج ای شيخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
به تنگچشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درويش يکقبا آورد
فلک غلامی حافظ (به طوع و رغبت کرد) کنون به طوع کند
که التجا به در دولت شما آورد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 15 Oct 2024 - 274 - به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد ۱۴۴
غزل نمره ۱۴۴
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
که خاک ميکده کحل بصر توانی کرد
گدایی در ميخانه طرفه اکسيریست
گر اين عمل بکنی خاک زر توانی کرد
مباش بی می و مطرب که زير طاق سپهر
بدين ترانه (بهانه) غم از دل به در توانی کرد
گل مراد تو آن گه نقاب بگشايد
که خدمتش چو نسيم سحر توانی کرد
تو کز سرای طبيعت نمیروی بيرون
کجا به کوی (حقیقت) طريقت گذر توانی کرد
به عزم مرحله عشق پيش نه قدمی
که سودها کنی ار اين سفر توانی کرد
بيا که چارهی ذوق حضور و نظم امور
به فيضبخشی اهل نظر توانی کرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
دلا ز نور هدايت (ریاضت) گر آگهی يابی
چو شمع خندهزنان ترک سر توانی کرد
ولی تو تا لب معشوق و جام می(بوسی)خواهی
طمع مدار که کار دگر توانی کرد
گر اين نصيحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه (طریقت) حقيقت گذر توانی کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 14 Oct 2024 - 273 - سالها دل طلب جام جم از ما میکرد ۱۴۳
غزل نمره ۱۴۳
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بيگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بيرون است
طلب از گمشدگان لب دريا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیديدش و از دور خدایا میکرد
مشکل خويش بر پير مغان بردم دوش
کو به تاييد نظر حل معما میکرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آينه صد گونه تماشا میکرد
گفتم اين جام جهان بين به تو کی داد حکيم
گفت آن روز که اين گنبد مينا میکرد
اين همه شعبدهی خویش (عقل) که میکرد (آنجا) اینجا
سامری (ساحری) پيش عصا و يد بيضا میکرد
آنکه چون غنچه لبش راز حقیقت بنهفت
ورق خاطر از این نکته محشا میکرد
گفت آن يار کز او گشت سر دار بلند
جرمش اين بود که اسرار هويدا میکرد
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بکنند آن چه مسيحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چيست
(گفتمش زلف چو زنجیر بتان دانی چیست؟)
گفت حافظ گلهای از (شب یلدا) دل شيدا میکرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 13 Oct 2024 - 272 - دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد ۱۴۲
غزل نمره ۱۴۲
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
جای آن است که در عقد وصالش گیرید
دختری مست چنین کاین همه مستوری کرد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنيد
تا نگويند (بگوید به) حريفان که چرا دوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چارهی مخموری کرد
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقهی زاهد می انگوری کرد
غنچهی گلبن وصلم ز نسيمش بشکفت
(نه شگفت ار گل طبعم ز نسیمش بشکفت)
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال و دل و دين در سر مغروری کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 12 Oct 2024 - 271 - دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد ۱۴۱
غزل نمره ۱۴۱
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
ديدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگيخت
آه از آن مست که با مردم هشيار چه کرد
اشک من رنگ شفق يافت ز بیمهری يار
طالع بیشفقت بين که در اين کار چه کرد
برقی از منزل ليلی بدرخشيد سحر
وه که با خرمن مجنون دلافگار چه کرد
ساقيا جام میام ده که نگارندهی غيب
نيست معلوم که در پردهی اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد اين دايرهی مينایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
يار ديرينه ببينيد که با يار چه کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 09 Oct 2024 - 270 - دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد ۱۴۰
غزل نمره ۱۴۰
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد
يا بخت من طريق مروت فروگذاشت
يا او به شاهراه طريقت گذر نکرد
گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش (قطرهی باران) اثر نکرد
شوخی (نگر) مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای (خام) دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که ديد روی تو بوسيد چشم من
کاری که کرد ديدهی من بینظر نکرد
من ايستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد
(حافظ حدیث عشق تو از بس که دلکش است
نشنید کس که از سر رغبت ز بر نکرد)
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 08 Oct 2024 - 269 - رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد ۱۳۹
غزل نمره ۱۳۹
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و يک نظر نکرد
سيل سرشک ما ز دلش کين به در نبرد
در سنگ خاره قطرهی باران اثر نکرد
يا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تير آه گوشهنشينان حذر نکرد
ماهی و مرغ دوش (نخفت از فغان من) ز افغان من نخفت
وان شوخديده بين که سر از خواب بر نکرد
میخواستم که ميرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد
جانا کدام سنگدل بیکفايتیست
کو پيش زخم تيغ تو جان را سپر نکرد
کلک زبانبريدهی حافظ در انجمن
با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 07 Oct 2024 - 268 - یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد ۱۳۸
غزل نمره ۱۳۸
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد
به وداعی دل غمديدهی ما شاد نکرد
آن جوانبخت که میزد رقم خير و قبول
بندهی پير ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذينجامه به خوناب بشويم که فلک
رهنمونيم به پای علم داد نکرد
دل به اميد صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد
سايه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشيان در شکن طرهی شمشاد نکرد
شايد ار پيک صبا از تو بياموزد کار
زان که چالاکتر از اين حرکت باد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدين راه بشد يار و ز ما ياد نکرد
غزليات عراقیست سرود حافظ
که شنيد اين ره دلسوز که فرياد نکرد؟
کلک مشاطهی صنعش نکشد نقش مراد
هر که اقرار بدين حسن خداداد نکرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 06 Oct 2024 - 267 - دل از من برد و روی از من نهان کرد ۱۳۷
غزل نمره ۱۳۷
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که اين بازی توان کرد؟
شب (سحر) تنهايیام در قصد جان بود
خيالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونيندل نباشم
که با من نرگس او سرگران کرد
که را گويم که با اين درد جانسوز
طبيبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گريه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتياقم قصد جان کرد
ميان مهربانان کی (می)توان گفت
که يار ما چنين گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تير چشم آن ابروکمان کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 05 Oct 2024 - 266 - دست در حلقهی آن زلف دوتا نتوان کرد ۱۳۶
غزل نمره ۱۳۶
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود
meybaha@gmail.com
دست در حلقهی آن زلف دوتا نتوان کرد
تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت (بنمودم) بنمايم
اين قدر هست که تغيير قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بیسروپا نتوان کرد
سروبالای من آن (دم) گه که درآيد به سماع
چه محل جامهی جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان ديدن
که در آيينه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصلهی دانش ماست
حل اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد
غيرتم کشت که محبوب جهانی ليکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
چه بگويم که تو را نازکی طبع لطيف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نيست
طاعت غير تو در مذهب ما نتوان کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 02 Oct 2024 - 265 - چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد ۱۳۵
غزل نمره ۱۳۵
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
چو باد عزم سر کوی يار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دين
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر اين کار و بار خواهم کرد
به ياد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قديم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که اين جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گيسوی يار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طريق رندی و عشق اختيار خواهم کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 01 Oct 2024 - 264 - بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد ۱۳۴
غزل نمره ۱۳۴
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بلبلی خون (جگر) دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غيرت به صدش خار پريشاندل کرد
طوطیای را به (هوای) خيال شکری دل خوش بود
ناگهش سيل فنا نقش امل باطل کرد
قرهالعين من آن ميوه دل يادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددی
که اميد کرمم همره اين محمل کرد
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فيروزه طربخانه از اين کهگل کرد
آه و فرياد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمانابروی من منزل کرد
نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ايام مرا غافل کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 30 Sep 2024 - 263 - صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد ۱۳۳
غزل نمره ۱۳۳
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنياد مکر با فلک حقهباز کرد
بازی (دهر) چرخ بشکندش بيضه در کلاه
زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بيا که شاهد رعنای صوفيان
ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
اين مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ای دل بيا که ما به پناه خدا رويم
زآنچ آستين کوته و دست دراز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در (دولت) معنی فراز کرد
فردا که پيشگاه حقيقت شود پديد
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوشخرام کجا میروی بايست
غره مشو که گربه (عابد) زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ريا بینياز کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 29 Sep 2024 - 262 - به آب روشن می عارفی طهارت کرد ۱۳۲
غزل نمره ۱۳۲
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علیالصباح که ميخانه را زيارت کرد
همين که ساغر زرين خور نهان (کردند) گرديد
هلال عيد به دور قدح اشارت کرد
خوشا نماز و نياز کسی که از سر درد
به آب ديده و خون جگر طهارت کرد
امام خواجه که بودش سر نماز دراز
به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
بیا به میکده و وضع قرب و جاهم بین
اگر چه چشم به ما زاهد از حقارت کرد
دلم ز حلقه زلفش به جان خريد آشوب
چه سود ديد ندانم که اين تجارت کرد
اگر امام جماعت (بخواهدش) طلب کند امروز
خبر دهيد که حافظ به می طهارت کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 28 Sep 2024 - 261 - بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد ۱۳۱
ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود
meybaha@gmail.com
غزل نمره ۱۳۱
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بيا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عيد به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس (یافت) برد
که خاک ميکدهی عشق را زيارت کرد
مُقام اصلی ما گوشهی خرابات است
خداش خير دهاد آن که اين عمارت کرد
بهای بادهی چون لعل چيست؟ جوهر عقل
بيا که سود کسی برد کاين تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شيخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی يار نظر کن ز ديده منت دار
که کارديده نظر از سر بصارت کرد
(که دیده کار همه از سر بصارت کرد)
حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسيار در عبارت کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 25 Sep 2024 - 260 - سحر بلبل حکایت با صبا کرد ۱۳۰
غزل نمره ۱۳۰
مفاعیلن مفاعیلن فعولن
سحر بلبل حکايت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل (انداخت) افتاد
وز آن (وز این) گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنينم
که کار خير بی روی و ريا کرد
من از بيگانگان ديگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسيم صبحگاهی
که درد شبنشينان را دوا کرد
نقاب گل کشيد و زلف سنبل
گرهبند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل (بیدل) عاشق در افغان
تنعم از (زان) ميان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی میفروشان
که حافظ توبه از زهد ريا کرد
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دين بوالوفا کرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 24 Sep 2024 - 259 - اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد ۱۲۹
غزل نمره ۱۲۹
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد
نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از اين ورطهی بلا ببرد؟
طبيب عشق منم باده (خور) ده که اين معجون
فراغت آرد و انديشهی خطا ببرد
فغان که با همهکس غايبانه باخت فلک
که کس (کسی) نبود که دستی از اين دغا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی (جو) کو
مباد کآتش (این خاک) محرومی آب ما ببرد
دل ضعيفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بيماری (همراهی، تیماری، غمخواری، دلداری) صبا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به يار نگفت
مگر نسيم پيامی خدای را ببرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 23 Sep 2024 - 258 - نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد ۱۲۸
غزل نمره ۱۲۸
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
نيست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
کو حريفی کش سرمست که پيش کرمش
عاشق سوختهدل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبينم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست مشو ايمن از او
اگر امروز نبردهست که (به) فردا ببرد
در خيال اين همه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحبنظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال (به دست آوردم) دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
(سحر با معجزه پهلو نزند فارغ باش)
سامری کيست که دست از يد بيضا ببرد
جام مينایی می سد ره تنگدلیست
منه از دست که سيل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمينگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ از جان طلبد غمزه مستانه يار
خانه از غير بپرداز و بهل تا ببرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 22 Sep 2024 - 257 - روشنی طلعت تو ماه ندارد ۱۲۷
غزل نمره ۱۲۷
مفتعلن فاعلات و مفتعلن فع
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پيش تو گل رونق گياه ندارد
گوشهی ابروی توست منزل جانم
خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آينه دانی که تاب آه ندارد
شوخی نرگس نگر که پيش تو بشکفت
چشمدريده ادب نگاه ندارد
ديدم و آن چشم دلسيه که تو داری
جانب هيچ آشنا نگاه ندارد
رطل گرانم ده ای مريد خرابات
شادی شيخی که خانقاه ندارد
خون خور و خامش نشين که آن دل نازک
طاقت فرياد دادخواه ندارد
گو برو و آستين به خون جگر شوی
هر که در اين آستانه راه ندارد
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کيست که او داغ آن سياه ندارد
حافظ اگر سجدهی تو کرد مکن عيب
(حافظ اگر سجده کرد پیش تو شاید)
کافر عشق ای صنم گناه ندارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 21 Sep 2024 - 256 - جان بی جمال جانان میل جهان ندارد ۱۲۶
غزل نمره ۱۲۶
مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن
جان بی جمال جانان ميل جهان ندارد
هر کس که اين ندارد حقا که آن (جان) ندارد
با هيچ کس نشانی زان دلستان نديدم
يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد
هر شبنمی در اين ره صد بحر آتشين است
دردا که اين معما شرح و بيان ندارد
سرمنزل فراغت (قناعت) نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاين ره کران ندارد
چنگ خميدهقامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پيران هيچت زيان ندارد
ای دل طريق رندی از محتسب بياموز
مست است و در حق او کس اين گمان ندارد
احوال گنج قارون کايام داد بر باد
در گوش دل (گل) فروخوان تا زر نهان ندارد
(با غنچه بازگویید تا زر نهان ندارد)
گر خود رقيب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربريده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد يک بنده همچو حافظ
زيرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 18 Sep 2024 - 255 - شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد ۱۲۵
غزل نمره ۱۲۵
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
شاهد آن نيست که مویی و ميانی دارد
بندهی طلعت آن باش که آنی دارد
شيوهی حور و پری گر چه (خوب و) لطيف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمهی چشم مرا ای گل خندان درياب
که به اميد تو خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشيد آنجا
نه (نی)سواریست که در دست عنانی دارد
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تيراندازی
برده از دست هر آن کس که کمانی دارد
(دست بردهست ز هر کس که کمانی دارد)
در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز
هر کسی بر حَسَب فکر (فهم) گمانی دارد
با خراباتنشينان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زيرک نزند در چمنش پردهسرای
هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نيز زبانی و بيانی دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 17 Sep 2024 - 254 - آن که از سنبل او غالیه تابی دارد ۱۲۴
غزل نمره ۱۲۴
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
آن که از سنبل او غاليه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد
از سر کشته خود میگذری (میگذرد) همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشيدنمايش ز پس پردهی زلف
آفتابیست که در پيش سحابی دارد
آب حيوان اگر اين (آن) است که دارد لب دوست
روشن است اين که خضر بهره سرابی دارد
چشم من کرد به هر گوشه روان سيل سرشک
تا سهی سرو تو را تازهتر (به) آبی دارد
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
ترک مستی است مگر ميل کبابی دارد
غمزهی شوخ تو خونم به خطا میريزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
جان بيمار مرا نيست ز تو روی سوال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
کی کند سوی دل خستهی حافظ نظری
چشم مستش (مستت) که به هر گوشه خرابی دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 16 Sep 2024 - 253 - مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد ۱۲۳
غزل نمره ۱۲۳
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
مطرب عشق، عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه (پرده، زخمه) که زد، راه به جایی دارد
عالم از نالهی عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرحبخش (نوایی، صدایی) هوایی دارد
پير دردیکش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاين مگس قندپرست
تا هواخواه (هوادار، هواگیر) تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسايه گدایی دارد
اشک خونين بنمودم به طبيبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه مياموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه (بادهفروش) بادهپرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاهنشين فاتحه خواند
و از زبان تو تمنای دعایی دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 15 Sep 2024 - 252 - هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد ۱۲۲
غزل نمره ۱۲۲
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
هر آن که جانب اهل خدا (وفا) نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست
(ز درد دوست نگویم حدیث، جز با دوست)
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد (پیوند) پيمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر (در) آن سر (خم) زلف ار دل مرا بينی
ز روی لطف بگويش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
(نگه نداشت دل ما و جای رنجش نیست)
ز دست بنده چه خيزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن (محبوب) ياری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راه گذارت کجاست تا حافظ
به يادگار نسيم صبا نگه دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 14 Sep 2024 - 251 - هر آن کو خـاطر مجموع و یار نازنین دارد ۱۲۱
غزل نمره ۱۲۱
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
هر آن کو خاطر مجموع و يار نازنين دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد
حريم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستين دارد
دهان تنگ شيرينت مگر ملک (مُهر) سليمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زير نگين دارد
لب لعل و خط مشکين چو آنش هست و اينش هست
(لب لعل و خط مشکین چو آنش نیست جانش نیست)
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و اين دارد
به خواری منگر ای منعم ضعيفان و نحيفان را
که صدر مجلس عشرت (عزت) گدای (فقیر) رهنشين دارد
چو بر روی زمين باشی توانايی غنيمت دان
که دوران ناتوانیها بسی زير زمين دارد
بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است
که بيند خير از آن خرمن که ننگ از خوشهچين دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشيد و کيخسرو غلام کمترين دارد
و گر گويد نمیخواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوييدش که سلطان هم گدای (سلطانی گدایی) همنشين دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 11 Sep 2024 - 250 - بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد ۱۲۰
غزل نمره ۱۲۰
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سايهبان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانيد (نپوشانید) خورشيد رخش يا رب
بقای (حیات) جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که اين دريا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشايد (نخواهم) برد کز هر سو که میبينم
کمين از گوشهای کردهست و تير اندر کمان دارد
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گويد که راز ما نهان دارد
بيفشان جرعهای بر خاک و حال اهل (شوکت پرس) دل بشنو
که از جمشيد و کيخسرو فراوان داستان دارد
چو در رويت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نيست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با ديگری خوردهست و با من سر گران دارد
به فتراکم اگر بندی خدا را زود صيدم کن
که آفتهاست در تاخير و طالب را زيان دارد
ز سرو قد دلجويت مکن محروم چشمم را
بدين (برین) سرچشمهاش بنشان که خوش آبی روان دارد
ز خوف هجرم ايمن کن اگر اميد آن داری
که از چشم بدانديشان خدايت در امان دارد
چه عذر بخت خود (خواهم) گويم که آن عيار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 10 Sep 2024 - 249 - دلی که غيبنمای است و جام جم دارد ۱۱۹
غزل نمره ۱۱۹
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
دلی که غيبنمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدايان مده خزانهی دل
به دست شاهوشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که اين قدم دارد
رسيد موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از بهای می اکنون چو گل دريغ مدار
که عقل کل به صدت عيب متهم دارد
ز سر غيب کس آگاه نيست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در اين حرم دارد
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که پرسم که نيست دلداری
که جلوهی نظر و شيوهی کرم دارد
ز جيب خرقهی حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبيديم و او صنم دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 09 Sep 2024 - 248 - آن کس که به دست جام دارد ۱۱۸
غزل نمره ۱۱۸
مفعول و مفاعلن فعولن
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد
آبی که خضر حيات از او يافت
(آبی که حیات خضر از آن است)
در ميکده جو که جام دارد
سررشتهی جان به جام بگذار
کاين رشته از او نظام دارد
ما و می و زاهدان و تقوا
تا يار سر کدام دارد
بيرون ز لب تو ساقيا نيست
در دور کسی که کام دارد
نرگس همه شيوههای مستی
از چشم خوشت به وام دارد
ذکر رخ و زلف تو (دل من) دلم را
وردیست که صبح و شام دارد
بر سينهی ريش دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد
در چاه (زنخ) ذقن چو حافظ ای جان
حسن تو دو صد غلام دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 08 Sep 2024 - 247 - دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد ۱۱۷
غزل نمره ۱۱۷
فعلات و فاعلاتن فعلات و فاعلاتن
دل ما به دور رويت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پايبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرو نيايد به کمان ابروی کس
که درون گوشهگيران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سياه کمبها بين که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به نديم شاه ماند که به کف اياغ دارد
شب ظلمت و بيابان به کجا توان رسيدن
(شب تیره چون سر آرم ره پیچپیچ زلفش)
مگر آن که شمع رويت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به (خود) هم بگرييم
که بسوختيم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر اين چمن بگريم
طربآشيان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 07 Sep 2024 - 246 - کسی که حسنِ خط دوست در نظر دارد ۱۱۶
غزل نمره ۱۱۶
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود
meybaha@gmail.com
کسی که حسنِ خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد
چو خامه در ره (در خط) فرمان او سر طاعت
نهادهايم مگر او به تيغ بردارد
کسي به وصل تو چون شمع يافت پروانه
که زير تيغ تو هر دم سری دگر دارد
به پای بوس تو دست کسی رسيد که او
چو آستانه برين در هميشه سر دارد
ز زهد خشک ملولم کجاست بادهی ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
ز باده هيچت اگر نيست اين نه بس که تو را
دمی ز وسوسه عقل بیخبر دارد؟
کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد
به عزم ميکده اکنون ره (سر) سفر دارد
دل شکستهی حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 04 Sep 2024 - 245 - درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد ۱۱۵
غزل نمره ۱۱۵
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی ليل و نهار آرد
عماریدار ليلی را که مهد ماه در حکم است
خدایا در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه اين چمن هر سال
چو نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ريشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشين را که زودش (حالش) با قرار آرد
در اين باغ (ار) از خدا خواهد دگر پيرانهسر حافظ
نشيند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 03 Sep 2024 - 244 - همای اوج سعادت به دام ما افتد ۱۱۴
غزل نمره ۱۱۴
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
همای اوج (برج) سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حبابوار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق (طلوع کند) شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد؟
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
(ملوک را چو ره خاکبوس آن در نیست
کی التفات به حال سلام ما افتد)
چو جان فدای لبت شد خيال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
خيال زلف تو گفتا که جان وسيله مساز
کز اين شکار فراوان به دام ما افتد
به نااميدی از اين در مرو بزن فالی
بود که قرعهی دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر (دم) گه که دم زند حافظ
نسيم گلشن جان در مشام ما افتد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 02 Sep 2024 - 243 - بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد ۱۱۳
غزل نمره ۱۱۳
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تاب من به جهان طرهی فلانی داد
دلم خزانهی اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کليدش به دلستانی داد
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبيب
به موميایی لطف توام نشانی داد
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و ياری ناتوانی داد
برو معالجهی خود کن ای نصيحتگو
شراب و شاهد شيرين که را زيانی داد
گذشت بر من مسکين و با رقيبان گفت
دريغ حافظ مسکين من چه جانی داد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 01 Sep 2024 - 242 - آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد ۱۱۲
غزل نمره ۱۱۲
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد
صبر و آرام تواند به من مسکين داد
وان که گيسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگين داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببريدم
که عنان دل شيدا به لب شيرين داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان به گدايان اين داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت ليکن
هر که پيوست بدو عمر خودش کابين داد
بعد از اين دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اکنون که صبا مژدهی فروردين داد
در کف غصهی دوران دل حافظ خون شد
از فراق رخت ای خواجه قوامالدين داد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 31 Aug 2024 - 241 - عکس روی تو چو در آینهی جام افتاد ۱۱۱
غزل نمره ۱۱۱
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
عکس روی تو چو در آينهی جام افتاد
عارف از خندهی می، در طمع خام افتاد
(عاشق سوخته دل)
حسن روی تو به يک جلوه که در آينه کرد
(جلوهای کرد رخت روز ازل زیر نقاب)
اين همه نقش در آيينهی اوهام افتاد
اين همه عکس می و نقش (مخالف) نگارين که نمود
يک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد
کز (از) کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دايرهی گردش ايام افتاد
در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بينی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زير شمشير غمش رقصکنان بايد رفت
کان که شد کشتهی او نيک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
اين گدا بين که چه شايستهی انعام افتاد
صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولی
زين (زآن) ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 28 Aug 2024 - 240 - پیرانهسرم عشق جوانی به سر افتاد ۱۱۰
غزل نمره ۱۱۰
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن
پيرانهسرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير
ای ديده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکين سيهچشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسيم سحر افتاد
مژگان تو تا تيغ جهانگير برآورد
بس کشتهی دلزنده که بر يکدگر افتاد
بس تجربه کرديم در اين دير مکافات
با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگِ سيه، لعل نگردد
با طينت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دستکشش بود
بس طرفه حريفیست کش اکنون به سر افتاد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 27 Aug 2024 - 239 - دیریست که دلدار پیامی نفرستاد ۱۰۹
غزل نمره ۱۰۹
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن
ديریست که دلدار پيامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پيکی ندوانيد و سلامی (پیامی) نفرستاد
سوی من وحشیصفتِ عقلرميده
آهوروشی کبکخرامی نفرستاد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فرياد که آن ساقی شکرلب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
هيچم خبر از هيچ مقامی نفرستاد
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پيامی به غلامی نفرستاد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 26 Aug 2024 - 238 - خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد ۱۰۸
غزل نمره ۱۰۸
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصهی ميدان تو باد
زلف خاتون ظفر شيفتهی پرچم توست
ديده فتح ابد عاشق جولان تو باد
ای که انشا عُطارِد صفت شوکت توست
عقل کل چاکر طغراکش ديوان تو باد
طيرهی جلوه طوبی قد چون سرو تو شد
غيرت خلد برين ساحت بستان (ایوان) تو باد
نه به تنها حيوانات و نباتات و جماد
هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 25 Aug 2024 - 237 - حسن تو همیشه در فزون باد ۱۰۷
غزل نمره ۱۰۷
مفعول و مفاعلن فعولن
حسن تو هميشه در فزون باد
رويت همه ساله لالهگون باد
واندر سر ما خيال عشقت
هر روز که باد (هست) در فزون باد
هر سرو که در چمن درآيد
در خدمت قامتت نگون باد
چشمی که نه فتنهی تو باشد
از گوهر اشک غرق (بحر) خون باد
چشم تو ز بهر دلربايی
در کردن سحر ذوفنون باد
هر جا که دليست، در غم تو
بیصبر و قرار و بیسکون باد
قد همه دلبران عالم
پيش الف قدت چو نون باد
هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقهی وصل تو برون باد
لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 24 Aug 2024 - 236 - تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد ۱۰۶
غزل نمره ۱۰۶
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هيچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال (کمال) صورت و معنی ز امن (یمن) صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در اين چمن چو درآيد خزان به يغمایی
رهش به سرو سهیقامت بلند مباد
در آن بساط (مقام) که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنهی بدبين و بدپسند (خودپسند) مباد
هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بيند
بر آتش تو بجز جان (چشم) او سپند مباد
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 21 Aug 2024 - 235 - صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ۱۰۵
غزل نمره ۱۰۵
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ور نه انديشهی اين کار فراموشش باد
آن که يک جرعه می از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد
شاه ترکان سخن مدعيان میشنود
شرمی از مظلمهی خون سياووشش باد
گر چه از کبر سخن با من درويش نگفت
جان فدای شکرين پستهی خاموشش باد
چشمم از آينهداران خط و خالش گشت
لبم از بوسهربايان بر و دوشش باد
نرگس مست نوازشکن مردمدارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ
حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 20 Aug 2024 - 234 - جمالت آفتاب هر نظر باد ۱۰۴
غزل نمره ۱۰۴
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
همای زلف شاهين شهپرت را
دل شاهان عالم زير پر باد
کسی کو بسته زلفت نباشد
چو زلفت درهم و زير و زبر باد
دلی کو عاشق رويت نباشد
هميشه غرقه در خون جگر باد
بتا چون غمزهات ناوک فشاند
دل مجروح من پيشش سپر باد
چو لعل شکرينت بوسه بخشد
مذاق جان من ز او پرشکر باد
مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حسنی دگر باد
به جان مشتاق روی توست حافظ
تو را در حال مشتاقان نظر باد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 19 Aug 2024 - 233 - روز وصل دوستداران یاد باد ۱۰۳
غزل نمره ۱۰۳
فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران (بادهخواران) ياد باد
گر چه ياران فارغند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
کوشش آن حق گزاران ياد باد
گر چه صد رود است (از چشمم روان) در چشمم مدام
زندهرود و باغِ کاران ياد باد
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
ای دريغا (دریغ آن) رازداران ياد باد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 18 Aug 2024 - 232 - دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد ۱۰۲
غزل نمره ۱۰۲
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
دوش آگهی ز يار سفرکرده داد باد
من نيز دل به باد دهم هر چه باد باد
کارم بدان رسيد که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد
در چين طرهی تو دل بیحفاظ من
هرگز نگفت مسکن مالوف ياد باد
امروز قدر پند عزيزان شناختم
يا رب روان ناصح ما از تو شاد باد
خون شد دلم به ياد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچه گل میگشاد باد
از دست رفته بود وجود ضعيف من
صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد
حافظ نهاد نيک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نيکونهاد باد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 17 Aug 2024 - 231 - شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد ۱۰۱
ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود
meybaha@gmail.com
غزل نمره ۱۰۱
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
شراب و عيش نهان چيست؟ کار بیبنياد
زديم بر صف رندان و هر چه بادا باد
گره ز دل بگشا و از سپهر ياد مکن
که فکر هيچ مهندس چنين گره نگشاد
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد
قدح به شرط ادب گير زان که ترکيبش
ز کاسهی سر جمشيد و بهمن است و قباد
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد؟
ز حسرت لب شيرين هنوز میبينم
که لاله میدمد از خون ديدهی فرهاد
مگر که لاله بدانست بیوفايی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
بيا بيا که زمانی ز می خراب شويم
مگر رسيم به گنجی در اين خرابآباد
نمیدهند اجازت مرا به سير و سفر
نسيم باد مصلا و آب رکنآباد
قدح مگير چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بستهاند بر ابريشم طرب دل شاد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 14 Aug 2024 - 230 - دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد ۱۰۰
غزل نمره ۱۰۰
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
دی پير میفروش که ذکرش به خير باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زيان و مايه چو خواهد شدن ز دست
از بهر اين معامله غمگين مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هيچ
در معرضی که تخت سليمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکيمان ملالت است
کوته کنيم قصه که عمرت دراز باد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 13 Aug 2024 - 229 - دل من در هوای روی فرخ ۰۹۹
ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود
Meybaha@gmail.com
غزل نمره ۰۹۹
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
بجز هندوی زلفش هيچ کس نيست
که برخوردار شد از روی فرخ
سياهی نيکبخت است آن که دايم
بود همراز و هم زانوی فرخ
شود چون بيد لرزان سرو آزاد
اگر بيند قد دلجوی فرخ
بده ساقی شراب ارغوانی
به ياد نرگس جادوی فرخ
دوتا شد قامتم همچون کمانی
ز غم پيوسته چون ابروی فرخ
نسيم مشک تاتاری خجل کرد
شميم زلف عنبربوی فرخ
اگر ميل دل هر کس به جاییست
بود ميل دل من سوی فرخ
غلام همت آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندوی فرخ
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 12 Aug 2024 - 228 - اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح ۰۹۸
ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود
Meybaha@gmail.com
غزل نمره ۰۹۸
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
اگر به مذ/هب تو خو/ن عاشق اس/ت مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
(سواد زلف تو تفسیر جاعل الظلمات)
(بیاض روی تو تبیان فالق الاصباح)
ز چين زلف کمندت کسی نيافت خلاص
نه زآن کمانچهی ابرو و تير چشم نجاح
ز ديدهام شده يک (صد) چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در ميان آن ملاح
لب چو آب حيات تو هست قوت جان
وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح
بداد لعل لبت بوسهای به صد زاری
گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
هميشه تا که بود متصل مسا و صباح
صلاح و توبه و تقوا ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نيافت صلاح
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 11 Aug 2024 - 227 - تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج ۰۹۷
غزل نمره ۰۹۷
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همهی دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و ختن
به چين زلف تو ماچين و هند داده خراج
بیاض روی تو روشنتر است از رخ روز
سواد زلف تو تاریکتر ز ظلمت داج
دهان تنگ تو داده به آب خضر بقا
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
از اين مرض به حقيقت شفا نخواهم يافت
که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج
چرا همیشکنی جان من ز سنگ دلی
دل ضعيف که باشد به نازکی چو زجاج
لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است
قد تو سرو و ميان موی و ساق سیمین عاج
فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی
کمينه ذرهی خاک در تو بودی کاج
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 10 Aug 2024 - 226 - درد ما را نیست درمان الغیاث ۰۹۶
غزل نمره ۰۹۶
فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
درد ما را نيست درمان الغياث
هجر ما را نيست پايان الغياث
دين و دل بردند و قصد جان کنند
الغياث از جور خوبان الغياث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند اين دلستانان الغياث
خون ما خوردند اين کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغياث
همچو حافظ روز و شب بیخويشتن
گشتهام سوزان و گريان الغياث
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 07 Aug 2024 - 225 - مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت ۰۹۵
غزل نمره ۰۹۵
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مدامم مست میدارد نسيم جعد گيسويت
خرابم میکند هر دم فريب چشم جادويت
پس از چندين شکيبايی شبی يا رب توان ديدن
که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت
سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح× (نقش) خال هندويت
تو گر (اگر) خواهی که جاويدان جهان يک سر بيارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رويت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان (بیافشان) تا فروريزد هزاران جان ز هر مويت
من و باد صبا مسکين دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت× (چشمِ) مست و او از بوی گيسويت
زهی همت که حافظ راست از دنيی و از عقبی
نيايد هيچ در چشمش بجز خاک سر کويت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 06 Aug 2024 - 224 - زان یار دلنوازم شکریست با شکایت ۰۹۴
غزل نمره ۰۹۴
مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن
زان يار دلنوازم، شکریست با شکايت
گر نکتهدان عشقی، بشنو تو (خوش بشنو) اين حکايت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
يا رب مباد کس را مخدوم بیعنايت
رندان تشنهلب را آبی (جامی) نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از اين ولايت
در زلف چون کمندش ای دل مپيچ کانجا
سرها بريده بينی بیجرم و بیجنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونريز را حمايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدايت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم (حیرتم) نيفزود
زنهار از اين بيابان وين راه بینهايت
اي آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
يک ساعتم بگنجان در سايهی عنايت
اين راه را نهايت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بيش است در بدايت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبيب خوشتر کز مدعی رعايت
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روايت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 05 Aug 2024 - 223 - چه لطف بود که ناگاه رشحهی قلمت ۰۹۳
غزل نمره ۰۹۳
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
چه لطف بود که ناگاه رشحهی قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کردهای سلام مرا
که کارخانهی دوران مباد بیرقمت
نگويم از من بیدل به سهو کردی ياد
که در حساب خرد نيست سهو (نیست) بر قلمت
دلم مقیم در توست حرمتش میدار
به شکر آنکه خدا داشتهاست محترمت
مرا ذليل مگردان به شکر اين نعمت
که داشت دولت سرمد عزيز و محترمت
بيا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال ما دلت آگه شود مگر (ولی) وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
روان تشنهی ما را به جرعهای درياب
چو میدهند زلال خضر ز جام جمت
صبا ز زلف تو با هر گلی حدیثی کرد
رقیب کی ره غماز داد در حرمت
هميشه وقت تو ای عيسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 04 Aug 2024 - 222 - میر من خوش میروی کاندر سروپا میرمت ۰۹۲
غزل نمره ۰۹۲
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
مير من خوش میروی کاندر سر و پا ميرمت
خوش خرامان شو که پيش قد رعنا ميرمت
گفته بودی کی بميری پيش من، تعجيل چيست؟
خوش تقاضا میکنی پيش تقاضا ميرمت
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست؟
گو که بخرامد که پيش سرو بالا ميرمت
آن که عمری شد که تا بيمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پيش چشم شهلا ميرمت
گفتهای لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پيش درد و گه پيش مداوا ميرمت
خوش خرامان میروی چشم بد از روی تو دور
دارم اندر سر خيال آن که در پا ميرمت
گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نيست
ای همه جای تو خوش پيش همه جا ميرمت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 03 Aug 2024 - 221 - ای غایب از نظر به خدا میسپارمت ۰۹۱
غزل نمره ۰۹۱
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
ای غايب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زير پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرويت (ابروان) بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بايدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بيارمت
خواهم که پيش ميرمت ای بیوفا طبيب
بيمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بستهام از ديده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بريخت و از غم عشقم خلاص داد
منت پذير غمزهی خنجر گذارمت
میگريم و مرادم از اين سيل اشکبار (اشک سیلبار)
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی (بر) خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از ديده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فیالجمله میکنی و فرو میگذارمت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 31 Jul 2024 - 220 - ای هدهد صبا به سبا میفرستمت ۰۹۰
غزل نمره ۰۹۰
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
اي هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حيف است طايری چو تو در خاکدان غم
زين جا به آشيان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحلهی قرب و بعد نيست
میبينمت عيان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خير
در صحبت شَمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزيز خود به نوا میفرستمت
ای غايب از نظر که شدی همنشين دل
میگويمت دعا و ثنا میفرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآيينه خداینما میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بيا که هاتف غيبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خير توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 30 Jul 2024 - 219 - یارب سببی ساز که یارم به سلامت ۰۸۹
غزل نمره ۰۸۹
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن
يا رب سببی ساز که يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند (چنگ) ملامت
خاک ره آن يار سفرکرده بياريد
تا چشم جهانبين کنمش جای اقامت
فرياد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آن که به تقرير و بيان دم زنی از عشق
ما با تو نداريم سخن خير و سلامت
درويش مکن ناله ز شمشير احبا
کاين طايفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بيداد لطيفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 29 Jul 2024 - 218 - شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت ۰۸۸
غزل نمره ۰۸۸
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
شنيدهام سخنی خوش، که پير کنعان گفت
فراق يار نه آن میکند که بتوان گفت
حديث هول قيامت که گفت واعظ شهر
کنايتیست که از روزگار هجران گفت
نشان يار سفرکرده از که پرسم باز (راست)
که هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل (دشمندوست، سنگیندل)
به ترک صحبت ياران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از اين و شکر (جور) رقيب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنيد
که تخم خوشدلی اين است و پير دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود (وزد)
که اين سخن به مثل باد (مور) با سليمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که اين زال ترک دستان گفت
مزن ز چون و چرا دم که بندهی مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از انديشهی تو آمد باز (باز آمد)
من اين نگفتهام آن کس که گفت بهتان گفت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 28 Jul 2024 - 217 - حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت ۰۸۷
غزل نمره ۰۸۷
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
افشای راز خلوتيان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زين آتش نهفته که در سينه من است
خورشيد شعلهايست که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستينفشان
زين فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بديد
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقايق نوشتهاند
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 27 Jul 2024 - 216 - ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت ۰۸۶
غزل نمره ۰۸۶
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
ساقی بيا که يار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغِ خلوتيان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وين پير سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عيسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد (حوروش) که بر مه و خور حسن میفروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوتهنظر ببين که سخن مختصر گرفت
حافظ تو اين سخن (دعا) ز که آموختی که بخت (یار)
تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
زنهار از آن عبارت شيرين دلفريب
گويی که پسته تو سخن در شکر گرفت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 24 Jul 2024 - 215 - شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت ۰۸۵
غزل نمره ۰۸۵
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
شربتی از لب لعلش نچشيديم و برفت
روی مهپيکر او سير نديديم و برفت
گويی از صحبت ما نيک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز يمانی خوانديم
وز پیاش سوره اخلاص دميديم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
(عشوه میداد که از کوی ملامت نرویم)
ديدی آخر که چنين عشوه خريديم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت ليکن (وانگه)
در گلستان وصالش (جمالش) نچميديم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کرديم
کای دريغا به وداعش نرسيديم و برفت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 23 Jul 2024 - 214 - ساقی بیار باده که ماه صیام رفت ۰۸۴
غزل نمره ۰۸۴
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
ساقی بيار باده، که ماه صيام رفت
درده قدح، که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزيز رفت، بيا تا قضا کنيم
عمری که بیحضور صراحی و جام رفت
مستم کن آنچنان که ندانم ز بيخودی
در عرصهی خيال، که آمد کدام رفت
بر بوی آن که جرعهی جامت به ما رسد
در مصطبه، دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود، حياتی به جان رسيد
تا بویی از نسيم میاش در مشام رفت
زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
(شیخ از غرور خود به سلامت نبرد راه)
رند از ره نياز، به دارالسلام رفت
نقد دلی که بود مرا، صرف باده شد
قلب سياه بود، از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
ديگر مکن نصيحت حافظ، که ره نيافت
گمگشتهای که بادهی نابش به کام رفت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 22 Jul 2024 - 213 - گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت ۰۸۳
غزل نمره ۰۸۳
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
گر ز دست زلف مشکينت خطایی رفت رفت
ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت
برق عشق ار خرمن (خرقهی) پشمينهپوشی سوخت سوخت
جور شاهی کامران گر بر گدايی رفت رفت
در طريقت رنجش خاطر نباشد، می بيار
هر کدورت را که بينی، چون صفايی رفت رفت
عشقبازی را تحمل بايد ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطايی رفت رفت
گر دلی از غمزهی دلدار باری برد برد
ور ميان جان و جانان ماجرايی رفت رفت
از سخنچينان ملالتها پديد آمد (آید) ولی
گر ميان همنشينان ناسزايی رفت رفت
عيب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جايی رفت رفت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 21 Jul 2024 - 212 - آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت ۰۸۲
غزل نمره ۰۸۲
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل
آن ترک (یار) پریچهره که دوش از بر ما رفت
آيا چه خطا ديد، که از راه ختا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم (نور) جهانبين
کس واقف ما نيست، که از ديده چهها رفت
دور از رخ تو (او) دم به دم از گوشهی چشمم
سيلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
از پای فتاديم چو آمد غم (شب) هجران
در درد بمرديم (بماندیم) چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بنديم چو آن قبله نه اين جاست
در سعی چه کوشيم چو از مروه (کعبه) صفا رفت
دی گفت طبيب از سر حسرت چو مرا ديد
هيهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسيدن حافظ قدمی نه
زان پيش که گويند که از دار فنا رفت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 20 Jul 2024 - 211 - صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ۰۸۱
غزل نمره ۰۸۱
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
صبحدم مرغ چمن، با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن، که در اين باغ بسی چون تو شکفت
گل بخنديد که از راست نرنجيم ولی
هيچ عاشق سخن سخت (تلخ) به معشوق نگفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در ميخانه به رخسار نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسيم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم، جام جهانبينت کو
گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که (در و یاقوت) به نوک مژهات بايد سفت
سخن عشق نه آن است که آيد به زبان
ساقيا می ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 17 Jul 2024 - 210 - عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت ۰۸۰
غزل نمره ۰۸۰
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
عيب رندان مکن ای زاهد پاکيزهسرشت
که گناه دگران، بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيکم و گر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت
همه کس طالب يارند، چه هشيار و چه مست
همه جا خانهی عشق است، چه مسجد، چه کنشت
سر تسليم من و خشت در ميکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن، گو سر و خشت
نااميدم مکن از سابقهی لطف ازل
تو (چه دانی که پس پرده) که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت
(گر نهادت همه این است، زهی خوبنهاد
گر سرشتت همه این است زهی نیکسرشت
بر عمل تکیه مکن هیچ که در روز ازل
تو ندانی قلم صنع به نامت چه نوشت
باغِ فردوسْ لطیف است، ولیکن زنهار
تا غنیمت شمری سایهی بید و لبِ کِشت!)
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
يک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 16 Jul 2024 - 209 - کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت ۰۷۹
غزل نمره ۰۷۹
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
کنون که میدمد از بوستان نسيم بهشت
من و شراب فرحبخش و يار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خيمه سايهی ابر است و بزمگه لب کشت
چمن حکايت (به رمز در) ارديبهشت میگويد
نه عاقل (عارف) است که نسيه خريد و نقد بهشت
به می عمارت دل (جان) کن که اين جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سياهی ملامت من مست
که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت
قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 15 Jul 2024 - 208 - دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت ۰۷۸
غزل نمره ۰۷۸
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
ديدی که يار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و از غم ما هيچ غم نداشت
يا رب مگيرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت (حرمت) صيد حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه يار
حاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت
با اين همه هر آن که نه خواری کشيد از او
هر جا که رفت هيچ کسش محترم نداشت
هر راهرو که ره به حريم درش نبرد
مسکين بريد وادی و ره در حرم نداشت
ساقی بيار باده و با محتسب (مدعی) بگو
انکار ما مکن که چنين جام جم نداشت
خوش وقت رند مست که دنیا و آخرت
بر باد داد و هیچ غم بیش و کم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 14 Jul 2024 - 207 - بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت ۰۷۷
غزل نمره ۰۷۷
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا، خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست
گفت ما را جلوهی معشوق در (بر) اين کار داشت
يار اگر ننشست با ما، نيست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی (گدایان) عار داشت
درنمیگيرد نياز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت
خيز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنيم
کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مريد راه عشقی فکر بدنامی مکن
شيخ صنعان خرقه رهن خانهی خمار داشت
وقت آن شيرينقلندر خوش که در اطوار سير
ذکر تسبيح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زير بام قصر آن حوریسرشت
شيوهی جنات تجری تحتها الانهار داشت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 13 Jul 2024 - 206 - جز آستان توام در جهان پناهی نیست ۰۷۶
غزل نمره ۰۷۶
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
جز آستان توام، در جهان پناهی نيست
سر مرا بجز اين در، حوالهگاهی نيست
عدو چو تيغ کشد (اگر تو تیغ کشی)، من سپر بيندازم
که تيغ ما، بجز از نالهای و آهی نيست
چرا ز کوی (راه) خرابات روی برتابم؟
کز اين بهم به جهان، هيچ رسم (روی) و راهی نيست
زمانه گر بزند (فکند) آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز، که بر من به برگ کاهی نيست
غلام نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش، به کس نگاهی نيست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شريعت ما، غير از اين گناهی نيست
عنانکشيده رو ای پادشاه کشور حسن
که نيست بر سر راهی که دادخواهی نيست
چنين که از همه سو دام راه میبينم
به از حمايت زلفش (زلفت)، مرا پناهی نيست
خزينهی دل حافظ، به زلف و خال مده
که کارهای چنين، حد هر سياهی نيست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 10 Jul 2024 - 205 - خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست ۰۷۵
غزل نمره ۰۷۵
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
خواب آن نرگس فتان تو بی چيزی نيست
تاب آن زلف پريشان تو بی چيزی نيست
از لبت شير روان بود که من میگفتم
اين شکر گرد نمکدان تو بی چيزی نيست
جان درازی تو بادا که يقين میدانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چيزی نيست
(چشمهی آب حیات است دهانت اما
زیر لب چاه زنخدان تو بی چیزی نیست)
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل اين ناله و افغان تو بی چيزی نيست
دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
ای گل اين چاک گريبان تو بی چيزی نيست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد
حافظ اين ديدهی گريان تو بی چيزی نيست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 09 Jul 2024 - 204 - حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست ۰۷۴
غزل نمره ۰۷۴
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
حاصل کارگه کون و مکان، اين همه نيست
باده پيش آر، که اسباب جهان اين همه نيست
از دل و جان، شرف صحبت جانان غرض است
غرض اين است، وگرنه دل و جان اين همه نيست
منت سدره و طوبی ز پی سايه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان، اين همه نيست
دولت آن است که بیخون دل آيد به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان اين همه نيست
پنج روزی که در اين مرحله مهلت داری
خوش بياسای زمانی، که زمان اين همه نيست
بر لب بحر فنا منتظريم ای ساقی
فرصتی دان (جو) که ز لب تا به دهان اين همه نيست
زاهد ايمن مشو از بازی غيرت، زنهار
که ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست
دردمندی من سوختهی زار و نزار
ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست
(از تهتک مکن اندیشه و چون گل خوش باش
زانکه تمکین جهان گذران این همه نیست)
نام حافظ رقم نيک (ننگ) پذيرفت ولی
پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 08 Jul 2024 - 203 - روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست ۰۷۳
غزل نمره ۰۷۳
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
روشن از پرتو رويت، نظری نيست که نيست
منت خاک درت، بر بصری نيست که نيست
ناظر روی تو صاحبنظرانند (ولی) آری
سر گيسوی تو در هيچ سری نيست که نيست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کردهی خود پردهدری نيست که نيست
تا به دامن ننشيند ز نسيمت(ش) گردی
سيلخيز از نظرم (مژهام) رهگذری نيست که نيست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنيدم سحری نيست که نيست
من از اين طالع شوريده برنجم ورنی
بهرهمند از سر کويت دگری نيست که نيست
از (خیال) حيای لب شيرين تو ای چشمهی نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نيست که نيست
مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نيست که نيست
شير در باديهی عشق تو روباه شود
آه از اين راه که در وی خطری نيست که نيست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زير صد منت او خاک دری نيست که نيست
از وجودم قدری (از وجود این قدرم) نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آنجا (اینجا) اثری نيست که نيست
غير از (به جز) اين نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نيست که نيست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 07 Jul 2024 - 202 - بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست ۰۷۲
غزل نمره ۰۷۲
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
بحریست بحر عشق، که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نيست
هر (دم) گه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود
در کار خير، حاجت هيچ استخاره نيست
ما را ز (به) منع عقل مترسان و می بيار
کان شحنه در ولايت ما، هيچ کاره نيست
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جای جلوه آن ماهپاره نيست
فرصت شمر طريقهی رندی، که اين نشان
چون راه گنج، بر همه کس آشکاره نيست
نگرفت در تو گريه حافظ، به هيچ روی
حيران آن دلم، که کم از سنگ خاره نيست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSat, 06 Jul 2024 - 201 - زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست ۰۷۱
غزل نمره ۰۷۱
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست
هر چه گويد در حق ما جای هيچ اکراه نيست
در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست
در (بر) صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست
تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند
عرصهی شطرنج رندان را مجال شاه نيست
چيست اين سقف بلند (استادهی) سادهی بسيارنقش؟
زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
اين چه استغناست يا رب وين چه قادر (حاکم) حکمت است
کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست
صاحب ديوان ما گويی نمیداند حساب
کاندر اين طغرا نشان حسبة لله نيست
هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست
بر در ميخانه رفتن کار يکرنگان بود
خودفروشان را به کوی میفروشان راه نيست
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست
بندهی پير خراباتم که لطفش دايم است
ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست
حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالی (همتیست) مشربیست
عاشق دردیکش اندربند مال و جاه نيست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsWed, 03 Jul 2024 - 200 - مردم دیدهی ما جز به رخت ناظر نیست ۰۷۰
غزل نمره ۰۷۰
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
مردم ديدهی ما، جز به رخت ناظر نيست
دل سرگشتهی ما، غير تو را ذاکر نيست
اشکم احرام طواف حرمت میبندد
گر چه از خون دل ريش، دمی طاهر نيست
بستهی دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طاير سدره اگر در طلبت طاير نيست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عيب که بر نقد روان قادر نيست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نيست
از روانبخشی عيسی نزنم دم هرگز
زان که در روحفزايی چو لبت ماهر نيست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نيست
روز اول که سر زلف تو ديدم گفتم
که پريشانی اين سلسله را آخر نيست
سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راست
کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست؟
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsTue, 02 Jul 2024 - 199 - کس نیست که افتادهی آن زلف دوتا نیست ۰۶۹
غزل نمره ۰۶۹
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن
کس نيست که افتادهی آن زلف دوتا نيست
در رهگذر کيست که (این دام بلا) دامی ز بلا نيست؟
چون چشم تو دل میبرد از گوشهنشينان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نيست
روی تو مگر آينهی (صُنع) لطف الهیست
حقا که چنين است و در اين روی و ريا نيست
نرگس طلبد شيوهی چشم تو زهی چشم
مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست
از بهر خدا زلف مپيرای که ما را
شب نيست که صد عربده با باد صبا نيست
بازآی که بی روی تو ای شمع دلافروز
در بزم حريفان اثر نور و صفا نيست
تيمار غريبان (سبب) اثر ذکر جميل است
جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست؟
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در اين عهد وفا نيست
گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هيچ سری نيست که سری ز خدا نيست
عاشق چه کند گر (نخورد تیر) نکشد بار ملامت
با هيچ دلاور سپر تير قضا نيست
در صومعهی زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشهی ابروی تو محراب دعا نيست
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست؟
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsMon, 01 Jul 2024 - 198 - ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالیست ۰۶۸
غزل نمره ۰۶۸
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
خوانش غزل 1:06:04
ماهم اين هفته (شد از شهر) برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
مردم ديده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود ديد گمان برد که مشکين خالیست
میچکد شير هنوز از لب همچون شکرش
گر چه در شيوهگری هر مژهاش قتالیست
اي که انگشتنمایی به کرم در همه شهر
وه که در کار غريبان عجبت اهمالیست
بعد از اينم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تو در اين نکته خوش استدلالیست
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نيت خير مگردان که مبارک فالیست
کوه اندوه فراقت به چه حالت (حیلت) بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donationsSun, 30 Jun 2024
Podcast simili a <nome>
- Global News Podcast BBC World Service
- El Partidazo de COPE COPE
- Herrera en COPE COPE
- Tiempo de Juego COPE
- The Dan Bongino Show Cumulus Podcast Network | Dan Bongino
- Es la Mañana de Federico esRadio
- La Noche de Dieter esRadio
- Hondelatte Raconte - Christophe Hondelatte Europe 1
- Affaires sensibles France Inter
- La rosa de los vientos OndaCero
- Más de uno OndaCero
- La Zanzara Radio 24
- Les Grosses Têtes RTL
- L'Heure Du Crime RTL
- El Larguero SER Podcast
- Nadie Sabe Nada SER Podcast
- SER Historia SER Podcast
- Todo Concostrina SER Podcast
- 安住紳一郎の日曜天国 TBS RADIO
- TED Talks Daily TED
- The Tucker Carlson Show Tucker Carlson Network
- 辛坊治郎 ズーム そこまで言うか! ニッポン放送
- 飯田浩司のOK! Cozy up! Podcast ニッポン放送
- 武田鉄矢・今朝の三枚おろし 文化放送PodcastQR